وبلاگ "رزمنده"؛

اینجا تهران است شما صدای مرا نمی‌شنوید

تاریخ انتشار : ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۱

اینجا تهران است. شهر تلویزیون‌های مدرن. شهر گیرنده‌های امواج مهاجم.

گرداب- همه چیز عادی است. قطارهای مترو بی وقفه مردم را جابه جا می کنند. ساختمانها یکی پس از دیگری راه آسمان را در پیش می گیرند و هر روز مزونی تازه از دل مدرنیته سر بیرون می آورد.

نمی دانم رهگذران خیابانهای زیبا و آرام این کلانشهر پر ماجرا روزهای گذشته را به یاد دارند یا خیر. آن روزهایی که هیچ چیز عادی نبود. قطارها در بدرقه احساس مادرانی شیردل به سوی اندیمشک و اهواز حرکت می کردند و آسمان در نزدیکی زمین بیتوته کرده بود. گویی این شهر بزرگ آن روزها را به یاد ندارد. روزهایی که رنگ خاکی لباس رزمندگان، آبروی این شهر بود.

یادش به خیر! آن روزها در شهرمان فرهنگسرا نداشتیم اما کسی دلش به فرهنگ های وارداتی خوش نبود. آن روزها در شهرمان پارک "آب و آتش "نداشتیم اما سرداران! خود را به آب و آتش می زدند تا حرف امام روی زمین نماند.

یادش بخیر! آن روزها تلویزیون های سیاه و سفید ما "ای لشگر صاحب زمان" پخش می کرد و روی دفترهای مشق مان نوشته بود تعلیم و تعلم عبادت است. در خیابان جمهوری خبری ار تابلوهای عریض تبلیغاتی نبود و مسیر انقلاب تا امام حسین علیه السلام همیشه باز بود.

اینجا تهران است. شهر تلویزیون های مدرن. شهر گیرنده های امواج مهاجم. این روزها در خیابان جمهوری همه به دنبال عرضه خود هستند و کسی پسوند اسلامی آن را به یاد ندارد. اینجا تهران است. شهر برج های بلند و خیابان های زیبا.

این روزها در تهران "برج میلاد" ساخته اند تا اقشار آسیب پذیر! یادشان باشد سر برج باید کلی قسط بپردازند. سرداران دیروز، سردمداران امروز بالندگی شهر هستند با این تفاوت که لباسهای خاکی شان را سالهاست که شسته اند.

راستی چند صباحی است در شهر "باغ موزه دفاع مقدس" هم داریم. محلی برای انتقال فرهنگ دفاع به نسلهای آینده. هر چند در آن خبری از بسیجیان نیست اما همه بسیج شده اند تا در کارنامه خود سهمی از این باغ و بستان داشته باشند.



یادش به خیر! نوروز امسال چند روزی میهمان بغضهای شلمچه بودیم. آنجا خبری از روسری های عقب رفته نبود. در آنجا خاله ها و عموها برای تربیت کودکان حرکات موزون اجرا نمی کردند. خاک رنگی از عشق داشت و آفتاب با همه مهربان بود.

كاشكي در شلمچه مي ماندم، بغض من وا نمي شود در شهر
زان همه شور و حال و سرمستي، هيچ پيدا نمي شود در شهر

کاش شهر ما هم شبیه شلمچه بود. کاش در طراحی ایستگاههای مترو جایی هم برای اقامه نماز در نظر گرفته می شد. کاش بوستان های شهر ستاد امر به معروف و نهی از منکر داشت. کاش می شد در خیابانهای تهران هم به خدا رسید.

لهجه شهر را نمي فهمم، شهر با من سخن نمي گويد
گفتگوها چقدر كمرنگند، كسي از درد من نمي گويد

تهران باشد برای پارتی های شبانه و قرارهای فیس بوکی! برای مانتوهای کوتاه و تی شرتهای بدن نما! شلمچه هم باشد برای ما. کاش می شد شلمچه را به تعداد شهرهایمان تکثیر کنیم. کاش می شد نهاد ریاست جمهوری را با خاک شلمچه بسازیم. کاش می شد...

دوست دارم دوباره برگردم روي آن خاكهاي عشق اندود
معصيت مي چكد ز بام غروب، پيش اين مردم گناه آلود

دل من تنگ مي شود اينجا، اي شلمچه مرا، مرا درياب
يا ز طوفان شب رهايي ده، شهر من را كه مي رود در خواب

شلمچه! صدایم را می شنوی؟ اینجا کسی حرف مرا نمی فهمد. همه به دنبال ستایش و ثریا هستند و کسی نشانی آسایشگاه ثارالله علیه السلام را نمی شناسد. شلمچه! اینجا ما خیابان خرمشهر هم داریم اما همه آپادانا صدایش می کنند.

شلمچه! نگران ما نباش. ما در شهرمان بهشت حضرت زهراسلام الله علیهاداریم. ساکنینش را تو خوب می شناسی. "محمد بروجردی"، "مصطفی چمران"، "حسن باقری"، "سید مرتضی آوینی"، "صیاد شیرازی" و صدها پرستوی عاشق که راضی و مطمئن در دل آن آرمیده اند. شلمچه! نگران ما نباش. ما در شهرمان امام هم داریم. امامی از جنس فقاهت و عدالت. خنده هایش بوی خمینی رحمت الله علیه می دهد و چشمانش اقیانوس آرامش و دلگرمی است. شلمچه! تمام دلخوشی ما "امام خامنه ای" است. تا او هست تو نگران ما نباش...

كسي از خود چرا نمي پرسد، چيست اين استخوان تركيده
نقش بند كدام خاطره است، اين به قنداق زخم پيچيده

من به شوق تو آمدم مادر، بس كه در خاك جستجو كردي
روز و شب در قنوت و سجده خود، بازگشت من آرزو كردي

مادر! آنجا ولي چه حالي داشت، بچه ها در زمان رها بودند
منتشر در خيال گرم زمين، در دل كهكشان رها بودند

چون شب حمله، هر شب آن وادي، ميزبان حضور زهرا سلام الله علیها بود
كربلا تا شلمچه نبض زمين، بي قرار عبور زهرا سلام الله علیها بود

رزمنده