گرداب- "پراگماتیسم" یا عملگرایی یک جریان فلسفی است که "چاربیرس" و "ولیام جیمس" سنگ بنای آن را نهادند و کارکرد آن را این گونه تعریف کردند که همه مفاهیم باشد، از معبر تجربه علمی ثابت شود.
"دیوی"، پراگماتیسم را چنین تعریف میکند: پراگماتیسم فلسفه متضاد فلسفه قدیم است؛ فلسفه قدیم با تصورات آغاز مییابد و به اندازه صدق و حقیقت این تصورات، نتایج حاصل میشود، در حالی که پراگماتیسم واقع را میگذارد تا معنای حقیقت را بیرون کند و سپس انسان را به آن مکلف میسازد؛ براساس این جریان فکری، حقیقت اولی وجود ندارد که وجود خویشتن را ثابت کند.
"ولیام جیمس" که این جریان فکری را انکشاف داد و آن را در کتابش (پراگماتیسم) به پژوهش گرفت، معتقد است که حقیقت امروز، شاید اشتباهی در فردا باشد و آن ثوابتی که قرنها متمادی از بدهیات بودند، دیگر حقایق مطلق نیستند بلکه مغالطههایی بیش نبوده اند.
پراگماتیسم معتقد است که حقیقتها نسبیاند و حقیقت مطلقه وجود ندارد، پس کسانی که پراگماتیسم را نمونه از عقلانیت میدانند سخت در اشتباه اند، چون پراگماتیسم بر این است که حقیقت تغییرپذیر است در حالیکه حقیقت از دیدگاه عقل از ازل و پیدایش ثابت است و به اندازهای که عقل به گذشته خیره میشود و از آن استفاده میکند، به همان اندازه پراگماتیسم به آینده نگاه میکند و گذشتهها را همه نادیده میگیرد.
سود آوری عملی! چه در اخلاق و چه در اخلاق سیاسی، بن مایه آن چیزی است که از آن به عنوان "پراگماتیسم" یا "مصلحت اندیشی بورژوایی" یاد میشود؛ روی دوم این سکه، لاابالیگری (بی پرنسیپی) و ماکیاولیسم، به مثابه فلسفه سیاسی است.
در کارآمدی این شیوه نگرش، شکی وجود ندارد. اصولا این طرز تفکر به وجود آمده است که به فلسفه سیاسی بورژوازی، جنبه کارکردی و عملی اعطا کند! بنابراین بحث بر سر کارآیی و یا عدم کارآیی این نگرش نیست، بلکه بحث بر سر درستی یا نادرستی آن است!! و همچنین، میزان توافق آن با تمامی اندیشههایی که مبتنی بر آرمانگرایی انسانی اند.
مشخصههای پراگماتیسم سیاسی چیست؟اولین ویژگی یک نگرش پراگماتیستی، ضداخلاق بودن آن است. یعنی چه؟ یعنی اینکه در این نگرش، هر نوع چهارچوبی که رفتار را محدود به فضایل انسانی کند، مردود است! فضایلی همچون راستگویی، پرهیز از دروغ، پرهیز از فریب، پرهیز از تهمت، عهدشکنی، ریاکاری و...
در چنین فضایی، این فضایل تا آنجا پذیرفتنی هستند که ما را در رسیدن به اهداف مانع نباشند! اگر قرار باشد، یا مجبور شویم، بین این فضایل و یا عقب نشینی و شکست و یا عدم دستیابی به آنچه مورد نظر است، یکی را انتخاب کنیم، بر مبنای نگرش پراگماتیستی، باید بدون تأمل فضایل را کنار گذاشته و آنچه را که عملا ما را در رسیدن به هدف یاری میرساند، آن را برگزیده و عمل کنیم!
اخلاق، در این شیوه تفکر، اساسا و در عمل موضوعیت خود را از دست میدهد؛ چرا که هر لحظه، رفتار ما را ممکن است مقید به قیدی نماید که به مثابه مانع عمل کند و نظر به اینکه پراگماتیسم و فلسفه وجودی آن، اساسا برای گذشتن از موانع! بهوجود آمده، پس در عمل، اخلاق را یکسره باید به سویی نهاد و آنچه را مفید و سودمند است و منافع را تامین میکند، آن را برگزید. ناگفته نماند که این نگرش ضداخلاقی، خود نوعی اخلاق است که از آن به عنوان اخلاق بورژوایی یاد میشود.
دومین ویژگی تفکر پراگماتیستی، مصلحتگرایی و یا به عبارت پراگماتیستها، "دوراندیشی" است. یک پراگماتیست، همچون یک نرم تن، منعطف است و همچون یک دوزیست، قادر به تطبیق خویش با شرایط متضاد است! بستگی به این دارد که مصلحت! در چه باشد. اگر مصلحت ایجاب کند دوست است و اگر ایجاب نکند، دشمن است؛ آرام است و مهربان و عادل یا سرکش است و خشن است و ظالم!! این شرایط است که تعیین میکند چگونه باشد!
پس، تطبیق با شرایط و تشخیص کارآیی عملی اتخاذ یک رفتار، صلاح بودن یا صلاح نبودن اتخاذ آن رفتار را تعیین میکند. در این تفکر، از پیش نمیتوان تشخیص داد و یا تعیین کرد که چه چیز به صلاح است و چه چیز به صلاح نیست، بلکه در عمل باید دید که منافع، در کدام جهت میل میکند، به هر جهت که میل کرد، صلاح در آن است و مصلحت، اتخاذ یک رفتار در همان جهت میباشد.
در واقع، همه این فلسفه سیاسی، در وجه ریز شده آن به منافع فرد ختم میشود. بر همین اساس نیز هست که در تمامی جمعهایی که بر مبنای پراگماتیسم سیاسی شکل میگیرد، فرد و تشخص فردی و شخصیتگرایی و کیش شخصیت، عارضه گریز ناپذیر است! در چنین تشکلهایی، چیزی بهنام جمع و منافع جمعی بهواقع وجود ندارد، بلکه این افراد و همسویی منافع ِ هرچند گذرای ایشان است که تعیین کننده همه چیز است. براین اساس، آن فردی که قادر باشد از تفکر پراگماتیستی، به بهترین وجهی بهرهبرداری کند، طبیعتا بیشترین منافع را جذب کرده، قدرت در جهت منافع وی، سیر خواهد کرد. خود ِ تقدس منافع، به چنین شخصیتی نیز تقدس بخشیده، وی را به"اسطوره قدرت" ارتقای درجه میدهد.
استراتژی دشمن بعد از پیروزی انقلاب اسلامی: تئوری مهندسی معکوس"فرانسیس فوکویاما"، پژوهشگر ژاپنیالاصل تبعه آمریکاست. وی به خاطر نوشتن کتابی با عنوان "پایان تاریخ و آخرین انسان" در سال 1992 مشهور شد. فوکویاما در سالهای پس از جنگ، به عنوان جامعهشناس هلندی و با روادید این کشور به ایران آمد و در مدت 8ماه اقامتش از نزدیک به تکمیل تحقیقاتش پرداخت.
او در سال 1997 در کنفرانسی در اورشلیم فلسطین اشغالی گفت: «شیعه پرندهای است که افق پروازش بالاتر از نیروهای ماست. این پرنده 2 بال دارد:
یک بال سرخ که شهادتطلبی شیعه است و برگرفته از قیام عاشوراست و
یک بال سبز که انتظار مهدوی و عدالتخواهی است. همچنین شیعه بعد سومی هم دارد که اهمیتش بسیار است؛
شیعه زرهی به نام "ولایتفقیه" به تن دارد که قدرتش با آن دوچندان میشود.»
وی افزود: «درست است که در بین فرهنگها، فرهنگ اسلام و در بین مکاتب، شیعه غالب میشود، اما ما میخواهیم با اقدامات بزرگی این معادله را به سود خودمان تغییر دهیم.»
فوکویاما سپس نظریهای را با عنوان "میکروپولتیک و میکروفیزیک" ارائه میدهد. میکروپولتیک یعنی میل و انگیزه و میکروفیزیک یعنی قدرت. او میگوید: «برای پیروزی بر مردم یک کشور باید انگیزه مردم را تغییر داد. اگر انگیزه مردم که به عنوان یک فرهنگ شکل گرفته است، تغییر کند و به رفاهطلبی، تجملگرایی و اشرافیگری تبدیل شود، شما پیروز خواهید شد وگرنه مانند این است که آب در هاون میکوبید. این انگیزهها هم تغییر نمیکند مگر اینکه ارکان قدرت، یک قدرت برای تغییر دادن آن وارد صحنه شوند.»
وی میگوید: «مهندسی معکوس شیعیان این است که ابتدا ولایتفقیه را خط بزنید. اگر توانستید ولایتفقیه را بزنید بلافاصله پرنده شیعه افت میکند. در گام بعد باید میل مردم را از شهادتطلبی به رفاهطلبی تغییر داد. آن وقت فناناپذیری و تهدیدناپذیری هم به طریق اولی از بین میرود. چنین جامعهای از درون فرومیریزد بدون اینکه یک تیر شلیک کنید.»
استراتژی جدید دشمن: تئوری حمایت از مسلمانان پراگماتیستامروز غربیها پذیرفتهاند تئوری مهندسی معکوس فوکویاما نتیجه معکوس داده و آنها باید در کنار آن و در راستای تقویت آن برنامهریزی ویژهای صورت دهند.
بررسی و بازخوانی اسناد مراکز استراتژیک آمریکا و همچنین طرح اخیر "ریچارد هاس"، مسئول شورای روابط خارجی آمریکا موسوم به طرح "ائتلاف سفید" نشان میدهد سرمایهگذاری بعدی آمریکاییها روی افراد و جریاناتی است که از آنها با عنوان "مسلمانان پراگماتیست" یاد میکنند و در توضیح ویژگیهای این جریان میتوان گفت: «آنها به اسلام اعتقاد دارند؛ در میان مردم به طرفداری از نظام اسلامی شناخته میشوند. علیه آمریکا هم شعار میدهند، اما در عرصه عمل هرگز برای مقابله با آمریکا قدمی برنمیدارند. در فرهنگ لیبرال و در اقتصاد سرمایهگرا هستند.»
ریچارد هاس از این جریان با عنوان "پراگماتیستهای اسلامی" یاد میکند و فوکویاما میپذیرد که فرمول "مهندسی معکوس" وی نتیجه معکوس داده و باید برای پروژه ریچارد هاس حساب ویژهای باز شود و.... بهراستی چرا مقام معظم رهبری در جمع مردم استان فارس فرمودند: «
تا زمانی که من زنده هستم و مسئولیت دارم، نخواهم گذاشت حرکت عظیم ملت ایران به سوی آرمانها، ذرهای منحرف شود.»
آیا هشدارهای این چنینی موید این نیست که شکلگیری و قدرتمند شدن این جریان انحرافی که اتفاقا در فرهنگ لیبرال و در اقتصاد سرمایهگراست، بخشی از همان پروژه ریچارد هاس است؟ روزها و ماههای آینده عرصههای مهمی در پیش روی ملت ایران است که بیش از پیش ماهیت این جریان انحرافی را پدیدار خواهد کرد؛ نکته اینجاست که نظام مقتدر جمهوری اسلامی با داشتن ملتی فهیم و رهبری بصیر، یکی پس از دیگری صحنهها و گردنههای حساس را همچون گذشته خواهد گذراند، اما هوشیاری و روشنگری به موقع جریان ارزشی میتواند تبعات و تلفات احتمالی این خطرها را کمتر کند.
منبع:
محدوده