وبلاگ "راه طوبی"؛

شیرها در برابرش زانو زدند...

تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۳۹۱

وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام خوابیدند و امام آن‌ها را نوازش كرد. با دست اشاره می‌كرد و هر شیری به كناری می‌رفت.

گرداب- شیرها هم در برابرش به زانو درآمدند شاهین تو که موش هم نیستی...

در ایام "متوكل عباسی" زنی ادعا كرد كه من "حضرت زینب" هستم و متوكل به او گفت: «تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است.»

آن زن گفت: «رسول خدا در من تصرف كرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.»

متوكل، بزرگان و علما را جمع كرد و راه چاره خواست.

متوكل به آنان گفت: «آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟»

گفتند: «نه.»

آنان به متوكل گفتند: «هادی را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن كند.»

امام حاضر شد و فرمود: «این دروغگو است و زینب در فلان سال وفات كرده است.»

متوكل پرسید: «آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟»

امام فرمود: «بله و آن این است كه گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود كه دروغ می گوید.»

متوكل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: «این آقا می خواهد مرا به كشتن بدهد، یك نفر دیگر را آزمایش كنید.» برخی از دشمنان امام به متوكل پیشنهاد كردند كه خود امام داخل قفس برود.

متوكل به امام عرض كرد: «آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟!» نردبانی آوردند و امام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود.

وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام خوابیدند و امام آنها را نوازش كرد. با دست اشاره می كرد و هر شیری به كناری می رفت.

وزیر متوكل به او گفت: «زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.»

متوكل از امام هادی علیه السلام خواست كه بیرون بیاید و امام بیرون آمد.

امام فرمود: «هر كس می گوید فرزند فاطمه سلام الله علیها است داخل شود.»

متوكل به آن زن گفت: «داخل شو.»

آن زن گفت: «من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این كار وا داشت و مادر متوكل شفاعت كرد و آن زن از مرگ نجات یافت.»

منابع:
1. بحار الانوار ج 50 ص 149 ح 35 چاپ ایران.

2. منتهی الامال ج 2 ص 654 چاپ هجرت.

3. تاریخ‏ قم، ص:201

راه طوبی