تبیین جنایت‌های تکان‌دهنده منافقین؛

افرادی که قصد جدایی داشتند را با سیانور می‌کشتند

تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱۳۹۱

در سال 82 چند نفر رسما و علنا اعلام کردند که قصد جدایی از سازمان را دارند که به دستور رجوی با قرص سیانور کشته شدند، اما اعلام بیرونی کردند که آنها در بمباران کشته شده‌اند.

گرداب- "مریم سنجابی"، عضو شورای رهبری سازمان منافقین مدتی است که از این سازمان جدا شده است. وی با بیان خاطرات تلخ خود طی 25 سال حضور در کمپ اشرف و برخورد نزدیک با سران فرقه، به تغییر ماهیت این سازمان طی سالیان دراز پرداخته که در آن تنها یک فرد به نام مسعود رجوی بر تمام شئون سازمان مسلط شده و آن را هر طور که می‌خواست هدایت می‌کرد بدون آنکه به اصول اولیه شکل گیری سازمان توجهی داشته باشد که مهمترین آنها ارتباط گسترده با آمریکا است که زمانی تحت عنوان استکبار از آن یاد می‌شد. شرایط کمپ اشرف، نحوه جذب نیروها در سازمان، بازداشت‌های گسترده در دهه 70 و همکاری با سازمان سیا در دوران حضور آمریکا در عراق از جمله موضوعاتی است که این عضو سابق شورای رهبری سازمان منافقین به آن اشاره کرد که مشروح آن از نظر خوانندگان می‌گذرد.

نحوه ورود شما به سازمان چگونه بود؟
من از فاز سیاسی هوادار سازمان بودم و با تبلیغاتی که صورت می‌گرفت در دوران دبیرستان و به وسیله برادرم در 15 سالگی جذب سازمان شدم. در سال 63 از سازمان جدا شدم اما مجددا سال 65 در عراق به سازمان پیوستم.

در سازمان چه فعالیت‌هایی داشتید؟
مانند هر فرد تازه وارد به سازمان، چند سال اول را در بخش نظامی آموزش دیدم، حدود 15 سال در قسمت اداری و پرسنلی بودم و اطلاعات و آمار و ارقام پرسنلی دست من بود، چند سال در اطلاعات بودم و چند سال هم در قسمت‌های اداری و پشتیبانی مشغول بودم.

چه زمانی عضو شورا شدید؟
سال 80 عضو شورای رهبری شدم که البته 6 سال پیش از آن یعنی در سال 74 عضو شورای ملی مقاومت بودم که تشکیل شده از گروه‌های مختلف بود، اما تصمیم گیری در سازمان تنها مربوط  به مسعود رجوی است.

شورای رهبری چه فعالیت‌ها و مسئولیت‌هایی دارد؟
تقریبا هیچ. رهبر سازمان حتی یک جلسه کاری و تصمیم گیری با اعضای شورای رهبری نمی‌گذاشت،‌ چرا که سازمان فرقه‌ای اداره می شد. این شورا فقط یک اسم و برای تبلیغات بیرونی بود که مثلا سازمان دموکراتیک اداره شده و به زنان احترام ویژه گذاشته می‌شود و آنها در تصمیم گیریهای سازمان نقش فعال دارند. رجوی اعلام می‌کرد که ما 600 نفر عضو شورای رهبری داریم که همین عدد نشانگر باطل بودن این شورا بود، زیرا به طور کلی 900 زن در سازمان حضور داشتند که 600 نفر آنها در شورا بودند. تصمیم گیری در لایه های مختلف در سازمان محدود به حدود 20 نفر است و به طور خاص تصمیم گیری اصلی و نهایی سازمان غیر از رجوی فرد دیگری نیست. هر فردی در سازمان بر خلاف سخنان رجوی سخنی یا تفکری داشت در مقابل جمع تخریب و تحقیر می‌شد. حتی مریم رجوی هم در اداره سازمان تصمیم گیرنده نیست و همه تصمیمات به مسعود ختم می‌شود.

با آغاز انقلاب ایدئولوژیکی در سازمان، رجوی اعلام کرد که مریم رجوی مسئول اول سازمان است و من هم به عنوان رهبر عقیدتی طرح‌های خود را به او ارائه می‌دهم. در صورتیکه هیچگاه این موضوع محقق نشد و هر سال قدرت تصمیم گیری مسعود با رویکردی که در پیش گرفته بود افزایش یافت و افرادی که هم دوره رجوی بودند به تدریج به حاشیه رانده شدند.

"مهدی افتخاری" یکی از آنها بود که خلع درجه شد و به یک عضو عادی تبدیل شد، و همین اواخر در وضعیتی بسیار بد مرد و یا "محمد حیاتی" که الان مانند یک عضو عادی ایزوله و ادامه حیات اجباری می‌دهد.

مسعود به طور پیچیده و گام به گام همه مردها که به نوعی با او اختلاف نظر پیدا کرده بودند را از شورای رهبری کنار گذاشت در حالیکه تعدادی از آنها با وی هم دوره بودند و اکنون بالاجبار مشغول کارهای عادی و حاشیه‌ای هستند.

افراد اعتراضی به این موضوع نداشتند؟
اعتراض داشتند و به دلیل همین اعتراضات به حاشیه رانده شده و در جمع‌های چند صد نفری مورد مواخذه و تحقیر قرار می‌گرفتند.

چه شد که تصمیم به خروج گرفتید؟
از سال 57 و 58 که با سازمان آشنا شدم از روی علاقه و این احساس که سازمان آزادی خواهی، ایجاد جامعه بی طبقه توحیدی و صداقت را آرمان خود قرار داده بود، اما باید اعتراف کنم در این سال‌ها چیزی از این آرمانها باقی نمانده بود.

تمام افراد از اولیه‌ترین حقوق انسانی محروم بودند. کسی اجازه تماس با خانواده نداشت، انجام تماس تلفنی و ارتباط با بستگان و استفاده از کانال‌های ماهواره‌ای و تلویزیونی کاملا ممنوع بود. افراد اجازه داشتند سالی یکبار در مراسم عید و تحت کنترلهای شدید با اقوام درجه یک خود ملاقات کنند، افراد زیادی بودند که سال‌ها با هیچیک از اقوام خود دیداری نداشتند و تنها زمان فوت یکی از افراد خانواده اجازه داشتند تماس بگیرند. هر کس در خواست تماس با خانواده‌اش را داشت، تحقیر می‌شد. ازدواج ممنوع بود و افراد متاهل پس از سال 68 از هم جدا شدند. بچه‌ها را از خانواده‌ها جدا کردند و به خارج فرستادند که بسیاری از بچه‌ها در این بین گم شدند.

در سال 70 حدود 820 بچه از 2 هفته تا 4 ساله به خارج فرستاده شدند. این کودکان را بین خانواده‌های هوادار‌ و هر کس که آنها را می‌پذیرفت تقسیم کردند، حتی به انجمن‌های خیریه سپرده می‌شدند. تعدادی را که قبول نکرده بودند در کمپینی نگهداری می‌کردند که پس از آنکه بزرگ شدند برای کار به اشرف بازگردانده شوند. بسیاری از آنها در هنگام بازگشت به کمپ اشرف و آغاز فعالیت‌های نظامی زیر 16 سال بودند. یکی از ادعاهای رجوی این است که چرا بچه‌های زیر 18 سال را وارد ارتش می‌‌کنند، اما باید گفت بسیاری از بچه‌هایی که از اروپا به اشرف بازگردانده شده و سلاح به آنها دادند زیر 18 سال بودند.

آنها جزء بی اعتمادترین و ریزشی ترین نفرات سازمان بودند و به اجبار آنجا بودند، اما به دلیل اینکه خانواده‌ای نداشتند و پدر و مادرشان در اشرف بودند مانند محکومان در این کمپ زندگی می‌کردند. از آنجا که در پرسنلی فعالیت می‌کردم از بسیاری از مسائل دورنی سازمان آگاهی داشتم.

وقتی شورای رهبری تشکیل شد اولین چیزی که به هر عضو اعلام شد این بود که اجازه خروج از سازمان را ندارند و هر کس خارج شود حکمش مرگ است و باید با قرص سیانور خودکشی کند.

 در سال 82 "مینو فتحعلی" و "مهری موسوی" رسما و علنا اعلام کردند که قصد جدایی دارند و با دستور رجوی با قرص سیانور کشته شدند اما اعلام بیرونی کردند که آنها در بمباران کشته شده‌اند، پرونده‌های آنها پیش من بود.

سال 73 شاهد زندان‌های درونی سازمان بودم و خودم در آن سال زندانی شدم.

خروج از سازمان تنها در سال 65 تا 72 آزاد بود، اما از آنجا که سازمان به صورت فرقه‌ای اداره می شود از آن سال تاکنون اجازه خروج به هیچ فردی داده نشده است. از سال 72 تا 81 که صدام سقوط کرد رسما ابلاغ شد هر کس قصد خروج دارد باید یکسال در مکان‌هایی خاصی مانند بازداشتگاه نگهداری‌ و پس از آن به ابوغریب منتقل می‌شد.

"علی قشقاوی" چند سال در ابوغریب بود و "سلطانی" نیز 7 سال در بازداشتگاه‌های اشرف به سر برد.

نفراتی داشتیم که تا مرز ایران آمدند، اما به وسیله استخبارات عراق دستگیر و به اشرف بازگردانده شدند. سال 73 مقامات سازمان ترسیدند که نکند برخی افراد نفوذی باشند. این موضوع باعث به راه افتادن موج بازداشت داخلی شد که حدود 500 نفر از مردان و 100 یا 200 نفر از خانم‌ها را در بازداشتگاه‌های موقت زندانی کردند که خود من یکی از آنها بودم. ما چند ماه زیر ضرب و شتم فشار زیاد بودیم تا اعتراف کنیم نفوذی ایران هستیم که این موضوع بر هیچ پایه‌ای استوار نبود و بدون اینکه دلایل مستندی داشته باشند این اتهامات را به ما وارد می‌کردند.

این موضوع تنها برای اعمال قدرت و فشار از سوی مسئولین سازمان به افراد صورت می‌گرفت. در زندان‌ شلاق و کتک زیادی خوردم به طوری که 2 هفته بستری بودم و آن زمان بود که اعتمادم را به سازمان از دست دادم زیرا زندگی خود را رها کرده بودم تا در سازمان باشم اما اینگونه رفتارها و تحقیرها را مشاهده می‌کردم.

به افراد بازداشتی در آن سالها کدهای SF زده بودند که این کدها در پرونده‌ها ماند. 6 نفر در آن دوران در بازداشتگاه‌ها و هنگام شکنجه کشته شدند. "قربانعلی صادقی" یکی از آنها بود که از شدت کتک و جراحات وارده روی دست بچه‌ها جان داد.

بعدها قتل 2 خانم و 6 مرد را که در پرونده‌های آنها نفوذی قید شده بود، مشاهده کردم. در ادامه فشار هر روز بیشتر می‌شد؛ سازمانی که در ابتدا و به اختیار خود وارد آن شده بودیم، دیگر حق خروج از آن را به کسی نمی داد و دائم تحت نظر و کنترل بودیم که نفوذی نباشیم. طبق قوانینی که هر سال سخت‌تر می‌شد، افراد باید از خانواده خود جدا شده و بچه‌هایشان را در ایران می‌گذاشتند و بدون هیچگونه تماس و ارتباطی با خانواده.

افراد در این ساختار وتشکیلات فرقه‌ای از ساعت 5 صبح تا 11 شب کار می‌کردند. کاری که هیچ آرامشی در قبال آن نبود. هر روز 2 ساعت نشست انتقادی داشتیم، و سه تا چهار ساعت مواخذه که شما درست کار نمی‌کنید و افراد در رابطه با کارهایشان مرتبا تحقیر می‌شدند.

مریم رجوی در اروپا در مورد آزادی زنان و لزوم رعایت حقوق آنها تبلیغات زیادی دارد در حالیکه در کمپ اشرف دقیقا بر خلاف آن عمل می‌شود و افراد از اولیه‌ترین حقوق انسانی خود محرومند. می‌توان گفت که در کمپ اشرف محرومترین افراد زنان هستند. تردد در اشرف برای زنان باید 2 نفره صورت می‌گرفت و بسیاری محدودیت‌های دیگر. خود کمپ اشرف شامل بخش‌های مختلفی بود که دور آنها سیم خاردار کشیده شده بود. برای خروج از آن مقرها و ورود به بخش دیگر باید برگه‌هایی به نام ویزا تهیه می‌کردیم که عبور و مرور با آنها صورت می‌گرفت تا مبادا بدون اطلاع مسئول مستقیم اقدامی یا عبور و مروری صورت بگیرد که همه اینها ناشی از ترس رجوی از فرار اعضا بود که این دقیقا برعکس شعارهایی بود که در مورد آزادی داده می‌شد.

کار جذب افراد در سازمان چگونه بود؟
ستادی به نام ستاد داخلی در سازمان وجود دارد. افراد این ستاد به هر نحو ممکن به ایران زنگ زده و تلاش می‌کردند افراد را جذب کنند. افرادی که دنبال کار یا ماجراجویی هستند یا اعتراضاتی نسبت به سیستم حکومتی ایران داشتند که جذب سازمان می‌شدند. به آنها می‌گفتند به ترکیه بیایند و سازمان برای آنها پاسپورت تهیه کرده و با پشتیبانی مالی در یک کشور اروپایی می‌توانند کار و زندگی کنند. به آنها می‌گفتند ما شما را پشتیبانی مالی می‌کنیم و فقط باید 6 ماه در کمپ اشرف یک دوره آموزشی ببینید و پس از آن می‌توانید به کشورهای اروپایی بروید که این 6ماه را هم حتی در ایران به آنها نمی‌گفتند و وقتی طعمه‌ها به ترکیه می‌رفتند این حرف را می‌شنیدند. افرادی که در ترکیه نگران سرنوشت و وضعیت خود بودند وارد کمپ اشرف ‌شده و آنجا ماندگار می‌شدند. افراد و خانواده‌های جوانی که وارد اشرف می‌شدند یک هفته بعد اجازه ملاقات با یکدیگر را نداشتند و پس از آن در ریل فرقه قرار گرفته و همسران خود را طلاق می‌دادند.

ارزش‌های فرقه این بود که نباید زن یا شوهر داشته باشید و بچه ممنوع است. تماس با خانواده یک کار پست و بی‌ارزش تلقی می‌شد چرا که اعضای سازمان برای مبارزه و انقلاب باید تلاش کنند که این موضوع حاصل سالیان دراز کار فرقه‌ای بود. از سال 67 که انقلاب ایدئولوژیک شد تا به حال روزانه نشست هست که در آن افراد در بمباران فکری قرار می‌گیرند که واقعا شستشوی مغزی است.

کاربرد کلمه منافق تا چند ماه پیش برای من حساسیت زا بود، اما با مقایسه رفتارها و گفتار سران سازمان به شدت به آن اعتقاد قلبی پیدا کرده‌ام.

سیاست رجوی در عراق پس از سقوط صدام و ورود آمریکایی‌ها چه تغییراتی کرد؟
پایه‌های این سازمان بر آن استوار بود که این تشکیلات ضدامپریالیسم و ضد آمریکایی است، اما پس از سقوط صدام و ورود آمریکایی‌ها یک شبه دیدیم که چهره‌ سازمان عوض شده و همه کتابهایی که علیه آمریکا بود، نابود و 2 سرود "سرکوچه کمین است" و "نبرد با آمریکا" حذف شد. دستور شبانه دادند که همه کتابها جمع آوری و سرودها حذف شود و بعد به دیدار مقامات آمریکایی رفتند. جلسات هفتگی با آمریکاییها در اشرف برگزار می‌شد که در آن اطلاعات به آنها می‌دادند، درست مانند ستون پنجم.

هیچ اصولی نمانده که رجوی زیر پا نگذاشته باشد. دشمنی با ‌آمریکا جزء اصول اساسی سازمان بود اما به یکباره این تغییر رویکرد را دیدیم.

رجوی بخش سیاسی سازمان را به مدت 2 ماه بسیج کرد که شبانه‌روز از افراد ایرانی که در عراق کار می‌کردند جاسوسی کنند و در پایان این مدت 35 هزار نام از تجار، بازرگانان و افراد عادی ایرانی که در عراق بودند لیست شده و تحت عنوان مزدوران ایران از سوی مسعود رجوی در اختیار مقامات آمریکایی قرار گرفتند. خوش‌خدمتی‌هایی که رجوی برای دولت آمریکا کرد بسیار زیاد بود به طوری که وقتی واحد های آمریکایی مستقر در اشرف قصد ترک این کمپ را داشتند اطلاعات بسیار زیادی از مسعود رجوی گرفتند تا به اصطلاح با دست پر به آمریکا بازگردند.

همکاری و استخدام رسمی مقامات سابق آمریکایی مانند بازنشستگان سازمان CIA از سوی سران سازمان که به طور علنی نیز در شبکه سیمای آزادی اعلام می‌شد، از جمله فعالیت‌های دیگر رجوی بود. امروز بیشتر مقامات سابق و اسبق امنیتی آمریکا که پرونده‌های جنایی زیادی در منطقه دارند، از سازمان حمایت می‌کنند که این یک موضوع شرم‌آور است. این استخدام‌ها تماما در قبال دریافت میلیون‌ها دلار از سازمان صورت می‌گرفت، به طوری که برای هر سخنرانی در حمایت از سازمان و علیه جمهوری اسلامی بیش از 20 هزار دلار دریافت می‌کردند.

اعضای سازمان با توجه به قطع ارتباط به مدت طولانی با دنیای بیرون نسبت به آن چه تصوری دارند؟
افراد در سازمان طی سالیان دراز ارتباطی با دنیای بیرون ندارند به طوری که جز سیمای آزادی هیچ شبکه دیگری وجود ندارد و بسیاری از افراد سازمان از اینترنت یا تلفن همراه چیزی نمی‌دانند. تمام اخبار منتشر شده از این شبکه هم مربوط به اخبار سازمان بود به طوری که ما تصور می‌کردیم موضوع سازمان یکی از مسائل محوری جهان است و وقتی از سازمان جدا شدیم، دیدیم که در هیچ شبکه جهانی نامی از سازمان نیست.

سازمان در اروپا چه فعالیت‌هایی دارد؟
فعالیت‌های مختلفی دارند، اما عمده فعالیتهایشان تبلیغی است. جمع‌آوری اعانه یکی از فعالیت‌های همیشگی آنهاست. افرادی که در اروپا زندگی می‌کردند وقتی به اشرف می‌آمدند می‌گفتند که ما در اروپا بیچاره‌تر از ساکنین اشرف بودیم. آنها از ساعت 4 صبح تا 12 شب در خیابانها از ایرانیان و ساکنان آن مناطق به نام‌های مختلف از جمله کمک به کودکان جنگ عراق و ایران که خانواده‌های خود را از دست دادند گدایی می‌کردند.

عده‌ای دیگر، کار تبلیغی و جذب نفرات (ایرانیان مقیم خارج) برای سازمان را به عهده داشتند. آنجا به هیچ عنوان در مورد وضعیت واقعی اشرف سخنی ذکر نمی‌شد و با تبلیغات دروغین فراوان تلاش می‌کردند تا هوادار جذب کنند. اگر توانستند به اشرف بفرستند، اگر نشد در اروپا برای سازمان کار کنند و اگر این نیز میسر نشد، به عنوان هوادار سازمان در تجمعات شرکت کنند.

کار کردن روی سناتورها و مقامات خارجی برای لابی‌گری و حمایت بین‌المللی از سازمان بخش دیگری از فعالیت‌های اروپایی و آمریکایی سازمان بود که با صرف هزینه‌های میلیون‌دلاری حاصل می‌شد.

وضعیت زندگی شما پس از جدا شدن از سازمان چطور است؟
من حدود 25 سال از دنیای بیرون خبری نداشتم. می‌گفتند هرکس از سازمان جدا شده و به ایران بازگردد در ایران اعدام خواهد شد. بعدها متوجه شدیم که به اعضای سازمان عفو خورده است که این حاصل کار کارشناسی از سوی نظام ایران بود چرا که مقامات ایرانی فهمیده بودند که 90درصد افراد سازمان قربانی بوده‌اند. از سال 80 به بعد 800 نفر از سازمان جدا شدند که با این عفو بسیاری از آنها جذب جامعه ایران شدند. پس از فرار از اشرف عملا دیدم با من رفتار انسانی شد و کارهای من با حضور وکلای حقوقی پیگیری شد و حتی با خانواده من تماس گرفتند و آنها را به عراق آوردند تا با هم ملاقات کنیم و با کارهایی که صورت گرفت من با انتخاب خود وارد ایران شده و جذب جامعه شدم که از این بابت خدا را شاکرم.

تمام تلاش و تصمیم من این است که فجایع رخ داده در کمپ اشرف را بازگو کرده و اطلاعات خود را در اختیار دیگران قرار دهم تا در دام این فرقه گرفتار نشوند.

افشاگری و روشنگری در مورد این فرقه از اهداف اصلی من است تا چهره و ماهیت واقعی رجوی را روشن کنم. ما در سازمان از احترام به شخصیت و حقوق و آزادی خود محروم بودیم اما پس از فرار از سازمان و حضور در عراق و سپس به ویژه در ایران، این احترام و آزادی را دیدم که مرا دگرگون کرد. در سازمان ناسزا، توهین و فحاشی به اعضاء به منظور تخریب و تحقیر آنها امری رایج و متداول بود و این موارد باید برای مردم گفته شود تا آنها با ماهیت واقعی فرقه رجوی آشنا شوند.

منبع: فارس