تا آن که فرمان ما رسید و از تنور، آب جوشید، گفتیم: ...اهلت را بر آن کشتی سوار کن.
و او (به اهلش) گفت: سوار شوید بر آن که به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش.
و گفته شد: ای زمین! آب را فرو بر! و ای آسمان! دست بدار از باریدن!
پس آب خشک شد و امر تمام شد و کشتی بر جودی نشست.
چه فرقی می کند فارالتّنّور چشمه چشمهای دخترکی یتیم توی غزه باشد یا پسرکی پابرهنه در افغانستان یا آهِ زنهای بیوه توی عراق؟
آهِ آن زنی باشد که توی کرانه باختری قنداقه خونی بچهاش را روی دست گرفته یا سرفههای آن مرد توی سردشت که گاز خردل، کبدش را پاره پاره کرده؟!
چه فرقی میکند؟
طوفانی در راه است.
مرد که بیاید، انگار کسی درِ گوشش خوانده باشد: اِحمِل فیها ... اَهلَک.
«اهل او» سوار میشوند بر آن کشتی که بسم الله مجریها و مرسیها.
که من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها هلک.
و آن روز دیگر جز «اهل او» را از طوفان، امانی نیست.
بعد صدایی میان زمین و آسمان، میپیچد: زمین! آب را فرو ببر! آسمان! نبار! یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی.
بعد مرد، آهسته زیر لب دعا میخواند: ربّ اَنزلنی مُنزلاً مُبارکاً و اَنت خَیر المنزلین.
و دعاش مستجاب می شود.
و طوفان تمام می شود.
و کشتی بشریت بر آن منزل مبارک خواهد نشست.
چه فرقی میکند «فارالتّنّور» چشمه چشمهای مجاهدان اولی الضّرر - که گویی از ازل، عهد بر نیاسودن بستهاند- توی ایران باشد یا لبنان؟
طوفانی در راه است.
باید «اهلِ او» شد.
بسم الله الرّحمن الرّحیمِ
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا ... أَهْلَکَ
وَ قَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا
وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْمَاءُ وَقُضِی الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلى الْجُودِیِّ
(هود 40-44)