مرز واقعیت و مجاز کجاست؟

فضای سایبری و جهانِ واقعی کجا به هم رسیدند؟

تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۴

بررسي كتاب «انسان چهاربعدی: راه‌های بودن در جهان دیجیتال» نوشتۀ لورنس اسکات

به گزارش گرداب به نقل از ترجمان قبلاً مودم جعبۀ کوچکی بود که با جیغ‌ها و سوت‌های عجیب‌و‌غریب ما را به اینترنت وصل می‌کرد. خیلی از ما دیگر به ياد نمی‌آوریم اولین بار کی بود که با این مودم‌ها به اینترنت وصل شدیم. اما این مسئله برای اسکات، نویسندۀ این کتاب مهم است. او می‌نویسد «تقلاهای وفادارانۀ مودِم این احساس را به وجود می‎آورد که گویی در حال نقب زدن به جایی دیگر است، و فضایی را برای ما می‎گشاید تا در آن ساکن شویم. به محض ورود به این فضا علائقمان را دنبال می‎کردیم، صفحات وب با اکراه خودشان را به صورت نوارهای پایین‌رونده(descending strips) تکمیل می‎کردند، و همچنانکه ماجرای خبر یا قطعه‎ای اروتیک آرام آرام به درون هستی پرتاب می‎شد، انواع و اقسامِ حس تعلیق را برایمان ایجاد می‌کرد.» بله، روزی روزگاری، فضای سایبری و فضای واقعی جهان‎هایی موازی بودند. و پس از آن، این دو جهان به گونه‎ای نامحسوس در هم ادغام شدند تا جهانی را بسازند که اکنون در آن زندگی می‎کنیم.
فضای سایبری و جهانِ واقعی کجا به هم رسیدند؟
 
به گزارش گاردین مارشال مک‌لوهان می‌گوید «ما ابزارها را می‌سازیم، پس از آن، ابزارها ما را می‌سازند». نیرومندترین ابزاری که انسان در نیمه دوم سده بیستم اختراع کرده، اینترنت است، و ما هنوز کوشش می‎کنیم بفهمیم اینترنت با ما چه می‎کند. این تکلیف ساده‎ای نیست، و کارهای بسیاری پیش رو داریم، چرا که هنوز در نخستین روزهای دگردیسیِ محیط ارتباطی خود به سر می‌بریم، دگردیسی‎ای که شبکه آن را ایجاد کرده است. تقریباً چهارصد سال طول کشید تا دریابیم آخرین انقلابی که شبیهِ انقلاب شبکه بود، یعنی انقلابی که گوتنبرگ طلایه‎دار آن بود، چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد، و فقط از سال ۱۹۹۳ است که اینترنت تبدیل به یکی از لوازم زندگی روزمره ما شده است. این مدت زمان کوتاه، در چشم‌انداز تاریخی لمحه‎ای بیش نیست.

مشکل این نیست که آگاهی‌مان دربارۀ این نیروی جدید در زندگی‌ اندک است. برعکس، این ابزار ما را در خود غرق کرده است. دقیقاً به همین دلیل است که نمی‎دانیم این پدیده چه معنایی دارد. به یک معنا، ما در وضعیتی قرار داریم که مانوئل کاستلز آن را با تعبیرِ فناناپذیرِ «سردرگمی آگاهانه۱» توصیف کرده است. قطعاً چیزهایی دربارۀ معناهای عصر دیجیتال برای اقتصاد و زندگی روزمره می‎دانیم. اما این عصر برای خودِ ما چه معنایی دارد؟ در عصر دیجیتال چه اتفاقی برای انسانیتِ ما می‎افتد؟

اگر یک سیاست‎گذار عمومی خبره باشید، برای یافتن پاسخ این پرسش‎ها به سراغ جامعه‎شناسان، انسان‎شناسان و عصب‎شناسان خواهید رفت. خیر پیش. همان‎طور که خانم جین بردی، شخصیت رمان فوق‌العادۀ موریل اسپارک۲، درباره شیمیِ گازها می‎گوید «برای کسانی که به چنین چیزهایی علاقه دارند، این همان چیزی است که ازش خوششان می‎آید». من بالشخصه پولم را جای دیگری خرج می‎کنم. از آنجا که خطای تخیل۳ می‎تواند تبیینی برای سردرگمی موجود باشد، احتمالاً رمان‎نویسان و قلم‎به‌دستانِ ادبی می‎توانند راهنمای بهتری در این زمینه باشند.

برخلاف آنچه تصور می‎کنند، اولین کسانی که تصویری از آیندۀ ما، تحت سیطرۀ تکنولوژی، ترسیم کردند، هر دو رمان نویس بودند؛ جرج ارول۴ و جولیان هاکسلی۵. و در دوره اخیر، آنچه بهتر از همه توانسته است تصویری از ذهنیت حاکم بر شرکت‎های اینترنتی غول‌آسا را به دست دهد نه آثار ژورنالیست‎های برخاسته از سیلیکن ولی، بلکه رمان دیو اِگرز۶ به نام حلقه۷ است.

لورنس اسکات۸ نویسنده‎ای است که برای مدت‌ها تمامی همِ خود را مصروف دلالت‎ها و معانی تکنولوژی دیجیتال کرده است. او هرگز نمی‎تواند به خاطر آورد که برای اولین بار کِی با مودِم (آن جعبه کوچکی که جیغ و سوت‎های عجیب و غریبی به راه می‎انداخت) به اینترنت وصل شد. اسکات می‎نویسد «تقلاهای وفادارانۀ مودِم این احساس را به وجود می‎آورد که گویی در حال نقب زدن به جایی دیگر است، و فضایی را برای ما می‎گشاید تا در آن ساکن شویم. به محض ورود به این فضا علائقمان را دنبال می‎کردیم، صفحات وب با اکراه خودشان را به صورت نوارهای پایین‌رونده۹ تکمیل می‎کردند، و همچنانکه ماجرای خبر یا قطعه‎ای اروتیک آرام آرام به درون هستی پرتاب می‎شد، انواع و اقسامِ حس تعلیق را برایمان ایجاد می‌کرد.»

آه بله... ما این چیزها خوب یادمان است. البته خُب، شاید فقط بعضی از ماها یادشان باشد. روزی روزگاری، فضای سایبری و فضای واقعی (جایی که در آن زندگی واقعی جریان داشت) جهان‎هایی موازی بودند. و پس از آن، این دو جهان به گونه‎ای نامحسوس در هم ادغام شدند تا جهانی را بسازند که اکنون در آن زندگی می‎کنیم. جهانی که آمیزۀ غریبی از امر مجازی۱۰ و امر واقعی است. عجیب نیست اگر این جهان جدید برای ما سرگیجه آور است: پیش از این هرگز این‌جور جایی نبوده‎ایم.

ایدۀ بزرگ اسکات، که در عنوان کتابش نیز آشکارست، این است که فضای سایبری بُعد چهارمی را به انسانیت ما می‎افزاید. اما بعد چهارم مورد نظر او همان بعد چهارم در نسبیت آینشتاین نیست، بلکه شیوه‎ای است که درک ما از خود را از طریق اتصال فراگیر اینترنتی دگرگون ساخت.

آدم این واقعیت را به اشکال بی‌شمارِ گوناگون هر روز می‌بیند: همه در واگن قطار مشغول خواندن مطلبی در تلفن هوشمند۱۱ خودند؛ گروه‎هایی از نوجوانان که با هم در خیابان قرار گذاشته‎اند، همگی مشغول پیامک‌زدن با تلفن خود هستند در حالی که ظاهراً درگیر آن چیزی هستند که ما به گونه‎ای عجیب‌و‌غریب آن را مکالمه چهره‌به‌چهره نامیده‎ایم؛ متنی که در فیس‌بوک بدون کامنت مانده یا «لایک» ی دریافت نکرده، باعث عصبانیت می‎شود؛ هیچ آدمِ زیر ۲۵ سالی به خود زحمت نمی‎دهد تا برنامه‎های بلندمدت بریزد؛ و قس علی‎هذا.


جورج اورل، يكی از اولین رمان‌نویسی‌هایی بود که دربارهٔ آیندهٔ محتوم تکنولوژیکی ما نوشت.

این عناصرِ جزئیِ حیاتِ اجتماعی و خصوصی، به خوبی به کار اسکات می‎آیند که گاه به نحوی بسیار عالی به آن‌ها می‌پردازد. کتاب او در اساس بدون ساختار است، و سلسله‎ای است متوالی از سرفصل‎هایی که بر روی ترجیع‎بندهایی با شدت و حدت متفاوت قرار گرفته است. اسکات در میان بزرگترین مضامین (زمان، فضا، انزوا، سکوت و ترس) و کوچک‎ترین اضطراب‌ها در رفت و آمد است، برای نمونه، یکی از این اضطراب‌ها «سکوت حاصل از یک پیام فرستاده نشده است». وی این کار را با چنان سماجتی انجام می‎دهد که آدم را گاهی به یاد جف دایر۱۲ می‎اندازد که با ولع غرق در عکاسی می‎شد، و گاهی هم والتر بنیامین را به یادمان می‌آورد که او هم عادت داشت در موضوعی خُرد غرق شود. کاری که نتیجه‌اش مبهم‎کردن طرح‌های بزرگ‎تر بود. آدم فکر می‌کند کشکولِ تأملاتِ اسکات متکی بر ایده‌ای بزرگتر است. و این مؤید آن است که ارزشش را دارد که به انتظار این ایدۀ بزرگ‎تر بنشینیم.