نقدی بر مستند بی بی سی؛

تلاش بی بی سی برای تخریب وجهه مدافعان حرم

تاریخ انتشار : ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵

به تازگی از آخرین پروژه شبکه «بی. بی. سی» رونمایی شد. مستندی که سازنده آن فردی است به نام «فریبا صحرایی». اما او دقیقاً کیست؟

به گزارش گرداب، شبکه سلطنتی «بی‌بی‌سی فارسی» در تازه‌ترین برنامه خود برای تفرقه‌افکنی میان دو ملت هم‌زبان ایران و افغانستان مستندی ساخته است . در این مستند تلاش شده با سوءاستفاده از وضعیت و مشکلات برادران افغان در ایران، ژست دفاع از آنها گرفته شود و جوری وانمود می شود که انگار  حکومت ایران، از پناهجویان افغان به عنوان نیروهای محافظ اسد در سوریه استفاده می کند.

شبکه های خارجی فارسی و در رأس آنها «بی. بی سی» کم با ایران اسلامی و با مردم به دشمنی نپرداخته اند. آن قدر که در دشمنی شان از هیچ دروغ و تزویری مضایقه نکرده اند. آنها در رسانه های زنجیره ای و سلطنتی شان که توسط کارتل ها و کمپانی هایی قدرتمند ساپورت مالی می شوند، حملات همه جانبه ای را تدارک دیده و می بینند. به تازگی از آخرین پروژه شبکه «بی. بی. سی» رونمایی شد. مستندی به نام «مدافعان اسد» که سازنده آن فردی است به نام «فریبا صحرایی». اما او دقیقاً کیست؟

فریبا صحرایی سالیانی را در روزنامه همشهری به فعالیت می پرداخت. او در عرصه سیاست، مهارت و تبحر خاصی نداشت و فعالیت خود را در این روزنامه در گروه علمی، فرهنگی متمرکز کرده بود.‏

صحرایی توانست تاحد قابل ملاحظه‌ای رشدکرده و با تدارک تیمی رسانه‌ای از حد خبرنگاری معمولی فراتر رفته و به سمت مسئول ویژه نامه‌های دانشجویی این روزنامه ارتقاء پیدا کند‏.‏

هر چند که دوستان صحرایی به خوبی می‌دانستند که وی اعتقاد چندانی به این نظام و حتی مسائل مذهبی ندارد و وضعیت خانوادگی وی نیز تا حدود زیادی موید این مساله بود اما وی با حفظ ظاهر و دوری از مسائل سیاسی توانسته بود اعتماد مدیران روزنامه همشهری را به خوبی جلب کند و امتیازات ویژه‌ای را از آنان دریافت نماید.

نکته جالب آنکه فریبا صحرایی در مدت مسئولیت انتشار ویژه‌نامه‌های دانشجوی روزنامه همشهری و در اوج فعالیت‌ها و فضای سیاسی دانشگاه‌ها در سال ‏82‏ تا ‏83‏، نه تنها به هیچ وجه به پوشش اخبار در این راستا اقدام نمی‌کرد، بلکه در نشریه تحت مسئولیت خود، مطالبات دانشجویان را صرفاً صنفی، مسائل علمی، ازدواج دانشجویی و حتی غذایی عنوان می‌نمود و حتی در مواردی شدت فعالیت‌های سیاسی دانشجویی را محکوم می‌نمود و به همین دلیل است که سخن گفتن وی در شبکه «بی.‌بی.‌سی‌ فارسی» علیه نظام تعجب بسیاری از افرادی را که با وی همکار بودند، تا حدود زیادی برمی‌انگیزد.

صحرایی نیز چندی بعد به بهانه ادامه تحصیل ایران را به مقصد کانادا ترک و از همان موقع همکاری خود را وب سایت بی.بی.سی فارسی آغاز کرد‏. او سپس از آنجا به «بی.بی.سی» در پاریس پیوست. به تازگی از آخرین پروژه «فریبا صحرایی» در شبکه «بی. بی. سی» رونمایی شد.


این فیلم درباره حضور برادران افغان ما در سوریه است. همه تلاش «فریبا صحرایی» القای این نکته است که ایران از مهاجران افغان به عنوان سپر بلای خود در جنگ سوریه استفاده می کند.

اولین اصل در یک اثر «مستند» تلاش فیلمساز برای نزدیک شدن به واقعیت و یک طرفه به قاضی نرفتن است. یک مستندساز واقعی می کوشد با نشان دادن همه جوانب به مخاطبش احترام بگذارد و به او اجازه دهد خودش درباره آن واقعیت به قضاوت بنشیند. در مستندی که فریبا صحرایی ساخته اما نشانه های بسیاری از غرض ورزی و سیاست زدگی وجود دارد. از اسم فیلم شروع کنیم؛ «مدافعان اسد» که کنایه ای آشکار است به اعتقادات همه آنهایی که در سوریه علیه داعش و تکفیری ها می جنگند. پیش فرض «فریبا صحرایی» این است که هیچ کس به خاطر عقیده اش در سوریه نمی جنگد! او چطور به چنین نتیجه ای رسیده؟ مستند او پاسخی به این سوال نمی دهد. او حتی آن قدر صداقت ندارد که بگوید ایرانی ها هم در کنار برادران افغان شان در سوریه مشغول دفاع هستند. می گویند کافر همه را به کیش خود بپندارد! صحرایی که خودش روزگاری در ایران مخالف کار سیاسی در روزنامه بوده، حالا در آن سوی آبها، آن چنان به ورطه سیاست زدگی افتاده که تعصب و بغضش علیه نظام چنان پررنگ شده که حتی ابتدایی ترین اصول اخلاقی را در فیلم به ظاهر مستندش رعایت نمی کند.

می گویند مستندسازها عموماً اهل سفارش گرفتن نیستند و می کوشند استقلال شان را حفظ کنند اما این فیلم هیچ نشانی از استقلال فیلمسازش ندارد. همه چیز در آن جوری نشان داده می شود تا مخاطب را فریب دهد. گویی صحرایی سعی کرده فقط شواهدی را نشان دهد که در خدمت بیان و القای حرفش هستند. شواهدی که باورپذیر نیستند و نمی توانند مخاطب را قانع کنند که جعلی نیستند. برای مثال سکانسی هست که در آن چند جوان افغانستانی به دست تکفیری ها اسیر شده اند و یکی از تکفیری ها از آنها سوالاتی درباره چرایی حضورشان در سوریه می پرسد. همه اسیرها چهره ای ترسان و رنگ و رویی پریشان دارند. جواب های شان را با تردید و مکث می دهند. یکی شان می گوید: «آمدیم افغانستان کار نبود، آمدیم ایران کار نبود، آمدیم سوریه.» میزانسن و فضایی که این اسرا در آن دارند بازجویی می شوند و به ظاهر اعتراف می کنند، به جوری نیست که مخاطب مطمئن شود که این پاسخ ها کاملاً آگاهانه و صادقانه داده می شود. اولین چیزی که به ذهن می رسد این است که مگر اینها می توانند جواب دیگری هم بدهند؟ مثلاً می توانند بگویند به خاطر دفاع از حرم اهل بیت آمده ایم؟ طبیعی است که برای حفظ جان شان تقیه می کنند یا جواب هایی می دهند که مجبورشان کرده اند، جلوی دوربین تکرار کنند.

راوی که خود «فریبا صحرایی» است، با نریشن های شعاری و دخالت های آشکارش در گفت و گوها به واقعی بودن روایتش به شدت  آسیب زده. مثلا چند بار تکرار می کند که من برای پیدا کردن حقیقت، فلان جا رفتم یا فلان کس را دیدم. «تکرار» بیش از حد واژه «حقیقت» که تیپیکال ترین شکل قانع سازی در یک اثر تصویری است، خود به خود در مخاطب ایجاد دافعه می کند. به اضافه اینکه ناهمخوان بودن تصویر با ادعای فیلمساز و با نرشین های شعاری او، بیش از پیش فیلم را کوچک و نحیف و بی اثر کرده است.

مثلا در آغاز می گوید هزاران افغان به سوریه اعزام شده اند که در راه «حفظ جان بشار اسد» می جنگند و کشته می شوند. او می کوشد با پررنگ کردن سویه های سیاسی در روایت خود، جنبه های اعتقادی و مذهبی حضور نیروهای افغانی را در سوریه کمرنگ کند و نادیده بگیرد. او از بس یک طرفه و گل درشتی این کار را می کند که مخاطب نمی تواند بپذیرد و از خود می پرسد چطور ممکن است از هزاران مجاهد افغانی که در سوریه مبارزه می کنند، هیچ کدام به خاطر اعتقاد و تعلقات مذهبی در سوریه نباشند؟ چرا هیچ اشاره ای به این جنبه ها ندارد؟

فریبا صحرایی در ادامه به سراغ عکاسی افغانی می رود که در آمستردام هلند پناهنده شده و صحرایی می گوید از کودکی در ایران زندگی می کرده است. صحرایی از زبان عکاس افغانی می گوید وقتی نیروهای امنیتی در ایران او را دستگیر کردند، فرار کرده و به هلند آمده! صحرایی خیلی راحت از کنار این نکته می گذرد و رد می شود. انگار به صرف گفتن اینکه او در ایران زندگی کرده و به تازگی از دست نیروهای امنیتی فرار کرده، مخاطب باید حرف او را باور کند! اتفاقاً مخاطب با خودش می گوید مگر می شود یک جوان عکاس –با این پیش فرض که تحت کنترل نیروهای امنیتی است- به این راحتی فرار کند! آن هم جوانی که «عکاس» است. یعنی ظاهراً با خودش اسنادی دارد که علیه ایران هستند! جالب تر اینکه در ادامه ما فقط چند تصویر معمولی آرشیوی از مسجدی در مشهد نشان می دهد که پیدا کردنش اصلا کار سختی نیست. انگار که صحرایی فقط برای این اصرار داشته این جوان «عکاس» است که در ناخودآگاه مخاطب این حس ایجاد شود که پس حرف هایش واقعی است!

در ادامه صحرایی ادعا می کند که عشو یک صفحه خصوصی بعضی نیروهای افغان شده است. –بگذریم از اینکه اگر خصوصی بوده، چطور توانسته این قدر راحت عضو آن شود!- صحرایی می گوید از طریقی یکی از رابط های اینترنتی اش! به جوانی افغان وصل می شود که زمانی در سوریه می جنگیده و حالا در آلمان پناهنده شده. صحرایی برای اینکه منطق ضعیف را خاصه در انتخاب و معرفی سوژه هایش بنا کند، دست به دامن ترفندهایی می شود. مثلا همین نیروی ظاهراً جنگ جویی را که حالا پناهنده شده شطرنجی نشان می دهد. به این بهانه که می ترسد اسم و تصویرش را فاش کند! صحرایی ادعا می کند که این افغان سه بار سوریه جنگیده و عضو تیپ فاطمیون بوده و فرماندهان شان سپاهی هستند! شیره را خورد و گفت شیرین است! اگر کسی نداند فکر می کند صحرایی دارد چه اطلاعات محرمانه ای را فاش می کند! واقعیت این است که صحرایی می کوشد با اطلاعات معمولی و بی اهمیتی نتیجه گیری های سیاسی خودش را بگیرد. او تلاش می کند با گرفتن ژست دفاع از افغان ها، دعوای سیاسی خودش را پیش ببرد.


در اتفاقی جالب، «فرهمند علیپور» که خود خبرنگار تلویزیون های بیگانه است، در واکنشی تند گفت: « اگر بی بی سی می خواست دلسوز پناهجویان و افغانستانی هایی باشد که قربانی جنگ سوریه هستند، چرا جنگ سوریه فقط در طرف دولت سوریه قربانی می گیرد و نیاز به واکاوی و تحقیقات دلسوزانه بی بی سی دارد؟ پس آن افغانهایی که در طرف مقابل حکومت سوریه ایستاده اند چه؟

یک نگاهی به خودتون بندازید! قبل از اینکه دلسوزی کنید برای این پناهجویان، از خودتون بپرسید چی شده که اینها آواره شده اند؟ مگه شما 14 سال نیست در افغانستان هستید؟ مگر کابل هنوز برق 24 ساعته داره؟ چی شد که یکی شناسنامه اش شد افغانستانی یکی شد ایرانی؟ کار کی بود؟ شماها نبودید؟»

صحرایی ادعایش این است که با جنگجوی سابق افغانی گفت و گو می گیرد. طبیعتاً چنین فردی –خاصه اینکه 3 بار هم در سوریه جنگیده- باید حرف های خاص و نگفته ای داشته باشد. بگذارید یک نمونه اش را بررسی کنیم. روایت این جنگجوی جوان افغانستانی از دوره آموزشی که در ایران دیده: «داخل پادگان شدیم. شب گوشی های مان را جمع کردند. صبح آموزشی شروع شد. اول ما را سینه خیز بردند. بعد باز و بسته کردن اسلحه را یادمان دادند. 20 روز آموزشی بودیم در ورامین.» و بعد آنها را به فرودگاه می برند! معلوم نیست صحرایی درباره مخاطب چه فکری کرده که چنین روایت هایی را در فیلم قرار داده. این میزان کلی گویی و کلیشه ای حرف زدن چگونه می تواند در مخاطب ایجاد اعتماد کند؟ احتمالا اولین نکته ای که به ذهن مخاطب می رسد این است که یا صحرایی بلد نبوده از آن جنگجوی افغانی حرف بکشد یا دارد دروغ می گوید! که در هر دو صورت باخته و مخاطب حرفش را قبول نمی کند.

نکته دیگر اینکه فریبا صحرایی برای اینکه بخواهد حرفش را به مخاطب حقنه کند دچار تناقض شده! درحالیکه چند نفر از این افغانی های سوریه رفته گفته بودند که با رضایت خودشان و فرضا به خاطر پول به سوریه آمدند، در ادامه صحرایی با افغانی دیگری مصاحبه یم کند که می گوید سپاه ایران به من گفتند اگر به سوریه نروی زندانی ات می کنیم! احتمالاً برای اینکه خانم فیلمساز هنوز دلش خنک نشده بود و یک درصد احتمال می داد که شاید مخاطب هنوز شیرفهم نشده که باید از سپاه و نظام ایران بدش بیاید! بامزه تر اینکه صحرایی می گوید این جنگجوی افغانی سند حضورش در سوریه را که پلاک و برگه اقامتی است به او نشان می دهد. اما صحرایی این اسناد را شطرنجی به مخاطب نشان می دهد! لابد به دلایل امنیتی!

در تئوری های جدید فیلمسازی، خاصه در حوزه مستند می گویند فیلمساز باید تا جایی که می تواند «موضع نمایی» کند. یعنی بکوشد موضعش را از دید مخاطب پنهان کند. چراکه وقتی مخاطب احساس کند فیلمساز دارد عقیده یا نظرش را به او تحمیل می کند، به سرعت در واکنشی دفاعی علیه او گارد می گیرد و فیلمش را پس می زند. از این مستند به نظر می رسد «فریبا صحرایی» نه تنها آشنایی و دانش جدی در حوزه سینما ندارد، بلکه در کنترل بغضش نسبت به نظام اسلامی هم ناتوان است. برای اینکه جا بجا در مستندی که ساخته می توان عصبانیت و انتقام را دید. روان شناس ها در این باره معتقدند: کسی که زودتر عصبانی شود بازنده است!