بعضی کتابها خیلی زود بر سر زبان ها میافتد. کتاب هایی که بسیار خواندنیاند ولی شاید فرصت خواندن این کتاب ها را نداریم. میتوانید بخش هایی از یک کتاب خواندنی را در مجله مهر بخوانید.
به گزارش گرداب، اینترنت یکی از فناوریهایی بود که همانند بسیاری دیگر از فناوریهای وارداتی پس از ورود به کشور بهسرعت فراگیر شد و البته مثل همیشه قبل از آنکه فرهنگ استفاده از این فناوری به کشور وارد شود، خود فناوری در اختیار مردم قرار گرفت و همهگیر شد. امروز کمتر خانهای است که اینترنت در آن پیدا نشود؛ حتی پای این فناوری به رستورانها و کافیشاپها و دیگر اماکنی که برای استراحت و تفریح مردم است هم بازشده است.
اما بدون شک گروه زیادی از کاربران و مشتریهای پروپاقرص این فناوری نسبت به این موضوع غافل هستند که اینترنت میتواند چه تأثیراتی بر جنبههای مختلف زندگیشان ازجمله تفکر و ذهن کاربرانش داشته باشد. دغدغهای مشترک که نهفقط در داخل کشور ما بلکه در سرتاسر جهان وجود دارد و «نیکلاس کار» محقق و فارغالتحصیل رشته زبان انگلیسی که خود یکی از شیفتگان این فنّاوری بوده است را در جستجوی این سؤال کشانده که تأثیر اینترنت بر مغز ما چیست؟
نیکلاس کار با نگارش کتاب «کمعمقها» مراحل تحقیق خود در ارتباط با فرآیند فعالیت مغز و رابطه عملکرد مغز با استفاده از فناوری اینترنت به رشته تحریر درآورده است. او در بخشهای مختلف این کتاب به بررسی فیزیولوژی مغز، کارکرد حافظه، تاریخچه فناوریهای فکری، نقش موتورهای جستجوی و بهخصوص شرکت گوگل و دیگر موارد مرتبط میپردازد تا بتواند دلیل و نحوه تأثیر این فناوری را بر تفکر بشر نشان دهد. این تحقیق درنهایت به یک نتیجه قابلتوجه میرسد؛ نتیجهای که نویسنده با زیرکی آن را برای عنوانبندی کتابش استفاده کرده است تا نشان دهد که ماحصل تحقیقش در ارتباط با تأثیر اینترنت بر مغز پاسخی بر این سؤال است که ریشه بیحوصلگی مردم قرن بیست و یکم در هنگام مطالعه چیست و چرا عموم مردمِ قرن بیست و یکم، سطحیتر از گذشته مطالعه میکنند و بااینکه حجم بیشتری از اطلاعات در دسترسشان است، کمعمقتر شدهاند.
«کمعمقها» ادبیاتی روان دارد که بهواسطه تنوع مطالب و دادههای مطرحشده در آن، جذابیتی دوچندان برای مخاطبان پیداکرده است. این کتاب در ایران با دو ترجمه از امیر سپهرام و محمود حبیبی به ترتیب توسط انتشارات مازیار و گمان و باقیمتهای ۱۱ هزار تومان و ۲۲ هزار تومان منتشرشده است و هر دو آنها مورد استقبال مخاطبان قرارگرفته است.
باهم بخشهایی از این کتاب را میخوانیم. لازم به ذکر است که بخشهای انتخابشده مربوط به نسخه منتشرشده از سوی نشر مازیار است.
پرده اول: دلم برای مغز قدیمیام تنگشده بود!
من دانشجوی دوره کارشناسی در رشته زبان انگلیسی بودم و تمام تلاشم را میکردم که از کلاسهای علوم و ریاضی اجتناب کنم. معمولاً هفتهای یکی دو ساعت را پشت پایانههای سالن عمومی تلهتایپ صرف میکردم. پس از مدتی سعی کردم با نحوه کاربری سیستمها آشنا شوم و حتی چند دستور بیسیک [پایهای] را یاد گرفتم؛ اما این بخش از کار فقط یک سرخوشی دیجیتال بود. من ساعتها از وقتم را در کتابخانه میگذراندم و علیرغم این که دهها هزار کتاب دورتادورم بود، اما به خاطر ندارم آن هیجانی را حس کرده باشم که عارضهای است برای چیزی که امروزه «اضافه بار اطلاعات» نام گرفته است.
پنج سال پس از ترک دانشگاه بود که کامپیوتر به طور جدی وارد زندگیام شد. من تقریباهمه پساندازم را صرف خرید یکی از جدیدترین کامپیوترهای تولید شرکت اپل کردم. این کامپیوتر هم کارهای خانگیام را انجام میداد و هم کسب و کارم را. کم کم حس میکردم که کامپیوتر تنها ابزار سادهای نیست که صرفاً همان کاری را بکند که به او گفته میشود. بلکه ماشینی است که به شیوهای زیرکانه و بدون اشتباه، نفوذش را روی کاربر اعمال میکند. هر چه بیشتر از آن استفاده میکردم، بیشتر شیوههای کاریم را تغییر میدادم.
تغییرات بزرگتر وقتی از راه رسیدند که حدود سال ۱۹۹۰ یک مودم خریدم. پیش از آن، مک پلاس [نام کامپیوترهای تولید شده توسط شرکت اپل] یک ماشین مستقل و تودار بود و کارکردش منحصر میشد به همان نرمافزارهایی که روی دیسک سختش نصب کرده بودم. وقتی از راه مودم به کامپیوترهای دیگر وصلش کردم، یک هویت جدید و یک نقش جدید به خود گرفت.
تا اواسط دهه ۱۹۹۰، دیگر، بدون احساس ناراحتی، در «چرخه بهروزرسانی» گرفتار شده بودم. در همین اثنا بود که صحبتهایی در مورد چیزی به اسم اینترنت شنیدم؛ شبکه اسرارآمیزی از شبکهها که قول میداد همه چیز را عوض کند. من روز به روز با اینترنت همراه شدم تا اینکه در سال ۲۰۰۷، افعی تردید به بهشت اطلاعاتیام خزید. متوجه شدم که اینترنت نفوذی بسیار قویتر و گستردهتر از کامپیوتر شخصی مستقلم برمن اعمال میکند. تنها این نبود که زمان زیادی را خیره به صفحه نمایش میگذراندم، باز تنها این نبود که با هرچه بیشتر خو گرفتن و وابسته شدن به وبسایتها و خدمات اینترنتی، خیلی از عادتها و رویههای کاریم تغییر میکرد. بلکه به نظر، خودِ شیوه کارکرد مغزم بود که دستخوش تغییر میشد. وقتی متوجه این موضوع شدم که دیدم روی هیچ موضوعی نمیتوانم بیش از چند دقیقه تمرکز کنم. ابتدا گمان بردم که شاید عارضهای مربوط به تحلیل مغزی میانسالی باشد؛ اما فهمیدم که این مغزم نیست که از دست میرود. برعکس، مغزم کاملا تشنه بود و خواهان سیراب شدن به روشی بود که اینترنت سیرابش میکرد؛ و هرچه سیرابتر، تشنهتر! حتی وقتی پشت کامپیوترم نبودم، مشتاق بودم که سری به ایمیلهایم بزنم، چند پیوند را کلیک و یا جستجویی در گوگل بکنم. میخواستم متصل باشم. همانطور که مایکروسافتورد مرا به یک واژهپرداز گوشت و خونی مبدل کرده بود، حس میکردم اینترنت هم در حال تبدیل کردنم به چیزی مثل یک ماشین دادهپردازی پرسرعت است؛ چیزی شبیه به هال انسانی. دلم برای مغز قدیمیام تنگشده بود!
پرده دوم: اخلاق فکری فناوریها
اخلاق فکری فناوریها به ندرت از سوی مخترعانشان تشخیص داده میشود. آنان معمولاً، چنان درگیر حل مسئله خاصی یا گرهگشایی از معمای علمی و یا مهندسی غامضی میشوند که از دیدن اثرات ضمنی گستردهتر کارشان بیبهره میمانند. کاربران فناوری هم نسبت به اخلاق آن بیتوجهند. آنان بیشتر به منافع عملی به دست آمده از به کارگیری ابزار اهمیت میدهند. پیشینیان ما به خاطر به ارتقای ظرفیت تفکر مفهومی یا آشکار کردن ساختارهای پنهان جهان نبود که نقشه را ساختند و به کار گرفتند. برای پیشبرد پذیرش شیوه علمیتری از تفکر هم نبود که ساعتهای مکانیکی را ساختند. اینها محصولات جانبی فناوری بودند؛ اما عجب محصولات جانبیای! درنهایت، این اخلاق فکری یک اختراع است که عمیقترین اثرها را بر ما میگذارد. اخلاق فکری پیامی است که یک رسانه یا ابزاری دیگر به ذهن و فرهنگ کاربرانش منتقل میکند.
قرنها متمادی تاریخدانان و فیلسوفان نقش فناوری در شکلگیری تمدن را ردگیری و در موردش بحث کردهاند. برخی در اثبات آنچه تورستاین وبلن، جامعهشناس، «جبرگرایی فناورانه» نامیده بود، کوشیدهاند و استدلال کردهاند که پیشرفت فناورانه که آنان نیرویی بیرون از کنترل انسان فرضش میکنند، اصلیترین عامل اثرگذار در سیر تاریخ بشر بوده است. کارل مارکس، وقتی نوشت: «آسیاب بادی به شما جامعهای با خان فئودال میدهد و آسیاب بخاری جامعهای با سرمایه صنعتی» این دیدگاه را به کلام درآورد. مکلوهان نیز بعدها در کتاب درک رسانهها نوشت: «نقش اساسی ما تولید ابزارهایی هر چه پیچیدهتر است- برای «بارور کردن» ماشینها؛ همانطور که زنبورها گیاهان را بارور میکنند- تا جایی که فناوری به ظرفیتی برسد که بتواند به خودی خود تولید مثل کند. در آن زمان، ما غیرضروری خواهیم شد!»
آن سوی این طیف؛ ابزارگرایانی هم هستند که قدرت فناوری را دست پایین میگیرند و ابزار را فرآوردهای خنثی و کاملا تابع خواستهای آگاهانه کاربرش میدانند. ابزار وسیلهای است که از طریق آن به اهدافمان میرسیم و هیچ هدفی از خود ندارد.
اما اگر نگاه اجتماعی و تاریخی وسیعتری به موضوع بیندازیم، ادعای جبرگرایان اعتبار بیشتری مییابد. هر چند افراد و جوامع انتخابهای بسیار متفاوتی در مورد ابزاری که به کار میگیرند میکنند، اما این بدین معنی نیست که بشر، کنترل چندانی بر مسیر یا سرعت گامهای پیشرفت فناورانه دارد. لنگدون وینر، دانشمند علوم سیاسی، مینویسد: «آنچه تجربه جوامع نوین نشانمان میدهد، این است که فناوریها تنها ابزارهای یاریگر فعالیتهای بشر نیستند، بلکه نیروهای قدرتمند فعالی هستند که شکل این فعالیتها و معنایشان را هم تغییر میدهند.» گرچه به ندرت نسبت به این حقیقت آگاهی داریم، اما بسیاری از روالهایی که در زندگی دنبال میکنیم، توسط فناوریهایی ترسیم شدهاند که خیلی پیش از به دنیا آمدنمان مورد استفاده بودند.
پرده سوم: جهتدهی دوباره مسیرهای مغزی بشر
یکی از مهمترین درسهایی که از مطالعه انعطاف سیستم عصبی گرفتهایم، این است که ظرفیتهای ذهنی، یا همان مدارهای مغزیای که برای منظور معینی شکل میدهیم، میتوانند برای اهداف دیگری هم به کار گرفته شوند. وقتی پیشینیانمان انضباط لازم را برای پیگیری یک خط استدلالی یا داستانی در صفحات چاپی متوالی، در ذهنشان رسوخ دادند، به مرور اهل تعمق، تفکر و تخیل هم شدند. مریان وولف میگوید: «افکار جدید به مغزی که آموزش دیده باشد که چطور برای خواندن خود را بازآرایی کند، سریعتر متبادر میشود. مهارتهای رو به پیچیدگی فکری که از راه خواندن و نوشتن انگیخته شدهاند، به خزانه فکری ما افزوده شدهاند.»
کتاب تنها عامل دگرگونی آگاهی بشر در سالهای پس از اختراع چاپ نبوده است. بسیاری از فناوریها و روندهای اجتماعی و جمعیتشناختی دیگر هم نقش مهمی ایفا کردهاند؛ اما کتاب در مرکز تمام این تغییرات بوده است. به محض تبدیل کتاب به وسیله اصلی تبادل دانش و بصیرت، اخلاق فکریاش هم بنیان فرهنگ بشر شد.
امروزه ما، همچون اجدادمان در آخرین سالهای قرون وسطی، خودمان را بین دو دنیای فناورانه میبینیم. اکنون، پس از ۵۵۰ سال، صنعت چاپ و محصولاتش از مرکز زندگی فکری بشر به حاشیه رانده میشوند. این انتقال از سالهای میانی قرن بیستم و از زمانی آغاز شد که ما وقت و توجهمان را هر چه بیشتر به نخستین موج محصولات ارزان، فراوان و بسیار سرگرمکننده رسانههای الکتریکی و الکترونیکی- از قبیل رادیو، سینما، گرامافون و تلویزیون- معطوف کردیم؛ اما این فناوریها همیشه مقید به ناتوانی در انتقال کلام نوشتاری بودهاند. شاید جای کتاب را تنگتر کردند، اما جایش را نگرفتند. جریان اصلی فرهنگ، همچنان از راه صنعت چاپ میگذرد.
اکنون، این جریان بهسرعت و قاطعانه به آبراهه جدیدی تغییر مسیر میدهد. همچنآنکه کامپیوتر- رومیزی، لبتاب و دستی- همراه دائمی ما و اینترنت به رسانه برگزیدهمان برای ذخیرهسازی، پردازش و تسهیم اطلاعات به هر شکلی، ازجمله متن، بدل میشود؛ انقلاب الکترونیک هم به قله خود میرسد. مسلماً، جهان جدید جهانی سوادمند و پر از نمادهای الفبایی آشنا خواهد ماند. ما دیگر قادر نیستیم به جهان گم شده شفاهی برگردیم، همانطور که نمیتوانیم عقربهها را به زمان قبل از اختراع ساعت برگردانیم. البته بسیاری بر این باورند که ارتباطات روی اینترنت که به مختصر، غیررسمی و محاورهای بودن گرایش دارد، ما را به فرهنگ شفاهی برمیگرداند؛ اما این قضیه به دلایل بسیاری نامحتمل به نظر میرسد؛ ازجمله این که اینگونه ارتباط به صورت حضوری انجام نمیشود، چنانچه در فرهنگ شفاهی میشد، بلکه از طریق یک رابطه فناورانه صورت میپذیرد. پیامهای دیجیتال از جسم تهی هستند.
یکی از محققان در ارتباط با مسئله ورود فناوریهای جدید به زندگی مردم مینویسد: «نوشتن، چاپ و کامپیوتر، همگی ابزارهایی برای فناورانهسازی کلمه هستند.» و زمانی که کلمه فناورانه شد، دیگر نمیتواند نافناورانه شود؛ اما دنیای صفحه نمایشی که امروزه درکش میکنیم، جایی بسیار متفاوت از دنیای صفحه چاپی است. اخلاق فکری جدیدی در حال اعمال است و مسیرهای مغزی ما هم در حال جهتدهی دوباره است.
در سال ۲۰۰۸، سه نفر از دانشمندان دست به آزمایشی زدند که تغییر مغز افراد در واکنش به استفاده از اینترنت را در عمل نشان داد. این محققان بیست و چهار نفر داوطلب را به کار گرفتند (دوازده نفر وبگرد حرفهای و باقی افراد بیتجربه در وب) و مغزشان را حین جستجو در گوگل اسکن کردند. به این خاطر که یک دستگاه کامپیوتر درون دستگاه ام.آر.آی جا نمیگرفت، به هر یک از سوژههای تحقیق یک عینک مخصوص دادند که صفحات وب را نشان میداد و یک ابزار کوچک لمسی هم برای پیمایش صفحات. اسکنها آشکار کردند که فعالیت مغزی وبگردان حرفهای بسیار گستردهتر از تازهکارها است. به عبارت فنیتر «اینترنتبازهای حرفهای از شبکه خاصی از بخش چپ مغزشان استفاده میکردند، در حالی که تازهکارها فعالیت بسیار کمی در این بخش نشان میدادند.» برای این که نتایج تحقیق کنترل شده باشد، از سوژهها خواستند که متن سرراستی را هم که مطالعه کتاب را شبیهسازی میکرد، بخوانند. در این مورد، آزمایش تفاوت قابل اعتنایی بین دو گروه نشان نداد. به وضوح، کاربران مجرب اینترنت مسیرهای عصبی مشخصی را پرورش داده بودند.
چشمگیرترین قسمت ماجرا زمانی اتفاق افتاد که آزمایش شش روز بعد تکرار شد. طی این دوره محققان گروه تازهکار را واداشته بودند که روزی یک ساعت به جستجو در اینترنت و وبگردی بپردازند. اسکنها نشان دادند که آن بخش مغز این گروه که بیشتر بیتحرک بوده، اکنون فعالیت گستردهای از خود نشان میدهد؛ درست مثل گروه اینترنتبازهای کار کشته. آنها به این نتیجه رسیدند که تنها بعد از پنج روز تمرین، همان بخش مغز تازه کارهای اینترنت که فعال نبود هم فعال شد. تنها پنج ساعت پای اینترنت کافی بود که تازه کارها مغز خود را مداربندی مجدد کنند... وقتی مغز ما در برابر یک ساعت اینترنتگردی در روز، اینقدر حساس است، اگر زمان بیشتری آنلاین باشیم، چه خواهد شد؟
کشف دیگری در این تحقیق، تفاوت بین وبگردی و کتباخوانی را هم آشکار میسازد. این محققان دریافتند که مغز افراد، وقتی که در اینترنت به جستجو میپردازند، نسبت به زمانی که متن کتابمانندی را میخوانند، الگوی فعالیتی متفاوت دارد. حین کتابخوانی فعالیت مغز در ناحیههایی بیشتر است که مربوط به زبان، حافظه و پردازش تصویرند، در حالی که اینترنتگردی بیشتر نواحی مرتبط با تصمیمگیری و حل مسئله را فعال میکند. خبرخوش این که از آنجایی که وبگردی کارکردهای بیشتری از مغز را درگیر میکند، میتواند به هشیار نگه داشتن ذهن افراد سالخورده نیز کمک کند. درواقع جستجو و مرور صفحات وب مغز را به همان شیوهای تمرین میدهد که حل جدول کلمات.
از سوی دیگر، فعالیت شدید مغزی در وبگردان، این نکته را هم روشن میکند که چرا ژرفخوانی و دیگر کارهای نیازمند تمرکز پایدار در دنیای آنلاین دشوار است. ضرورت ارزیابی پیوندها و گزینههای پیمایشی متناسب، همراه با پردازش محرکهای حسی متعدد زودگذر، مستلزم هماهنگی ذهنی و تصمیمگیری مداوم است که مغز را از کار تفسیر متن یا سایر اطلاعات بازمیدارد.
اینترنت را می توان جامع ترین منبع اطلاعات در کل تاریخ دانست، اما برای بعضی از افراد، بزرگترین ابزار برای حواس پرتی است. فرض کنید به دنبال جواب یک سوال در فضای وب هستید؛ بعد از چند دقیقه خیلی راحت به جایی می رسید که می بینید چندین تب را باز کرده اید. حتما تعجب خواهید کرد وقتی ببینید کارتان به صفحه ای ختم شده که هیچ ارتباطی با اولین صفحه جستجوی شما ندارد.
کاریکاتورهای امروز را با موضوعات پیرامون جنایت های جنگی رژیم صهیونیستی، نگرانی برای تغییرات آب و هوایی کره زمین، عدم تغییر سیاست های آمریکا و احیای کلانشهر ها با درختکاری خواهید دید.