شبکه‌های مجازی چه بر سر اطلاعات و زمان ما آورده‌؟

شبکه‌های مجازی چه بر سر اطلاعات و زمان ما آورده‌؟
تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱۳۹۵

اطلاعات همه‌ جا هستند و منابعی دایمی همیشه در دسترس‌. جریان داده‌ها را نمی‌توان مسدود کرد. این موج فزاینده واژه‌ها، حقایق، لطیفه‌ها، عکس‌های اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگی‌مان سرازیر می‌شود.

به گزارش گرداب، «اطلاعات همه‌ جا هستند و منابعی دایمی همیشه در دسترس‌. جریان داده‌ها را نمی‌توان مسدود کرد. این موج فزاینده واژه‌ها، حقایق، لطیفه‌ها، عکس‌های اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگی‌مان سرازیر می‌شود و ما را به غرق شدن تهدید می‌کند. شاید همین ترس از غرق شدن است که پشت این‌ همه اصرار به «ما می‌دانیم» پنهان شده. چندان متقاعد کننده نیست که همچنان شناوریم. پس ناامیدانه دست‌ و پا می‌زنیم و در خصوص الگوهای فرهنگ عمومی بررسی‌هایی انجام می‌دهیم زیرا پذیرفتن این‌ که عقب ‌افتاده‌ایم، درباره حرفی که کسی می‌زند چیزی نمی‌دانیم و درباره تصویری که بر صفحه می‌آید چیزی برای گفتن نداریم، مثل این است که مرده باشیم.»

روزنامه قانون در برگردان متنی از روزنامه نیویورک‌تایمز نوشت: «هر چند وقت یک‌ بار همسرم از آخرین کتابی که در انجمن کتاب‌شان می‌خوانند، نام می‌برد و هر چه باشد فرقی نمی‌کند، چه آن را خوانده باشم یا نه، نظری درباره آن اثر می‌دهم. راستی این نظرات بر چه پایه‌ای است؟ معمولا حتی یک معرفی یا نوشته کوتاه هم درباره این کتاب‌ها نخوانده‌ام اما به‌ راحتی‌ کلی درباره آنها فک می‌زنم. ظاهرا این خرده‌داده‌ها از این‌ سو و آن‌ سو از آسمان آمده‌اند، یا واقع‌بینانه‌تر این است که بگویم از رسانه‌های اجتماعی متنوع سرچشمه گرفته‌اند.

ماجرای زد و خورد آن دو بازیگر در آسانسور چه بود؟ من فیلم دوربین امنیتی را تماشا نکردم. آخر خیلی وقت می‌گرفت اما آن قدر گفت‌وگوها را مرور کرده‌ام که بدانم ماجرا چی بود. آیا پاپ فرانسیس، کشیشی پست‌مدرن است؟ هیچ‌وقت‌ هیچ‌کدام از سخنرانی‌هایش را گوش نداده‌ام اما به خیلی از فیلم‌های توییتری او نگاهی انداخته‌ و حالا می‌توانم در مورد ‌ جایگاهش در موضوع نابرابری و عدالت اجتماعی نظر بدهم. هیچ‌وقت نمی‌توانستم به این راحتی وانمود کنم که خیلی می‌دانم؛ بدون این که واقعا چیزی بدانم. ما مرتبا به مطالبی در فیسبوک، توییتر یا ایمیل‌های خبری نوک می‌زنیم و بعد آنها را نشخوار می‌کنیم. به‌ جای تماشای فیلم‌ها، مسابقات ورزشی، مراسم اسکار یا مناظره‌های انتخاباتی می‌توانید به‌ راحتی توییت‌ لحظه‌ به‌ لحظه دیگران از آن را تماشا کنید یا اصلا روز بعد خلاصه‌اش را بخوانید. مطالبی که بیشتر روی‌شان کلیک شود، معیارهای فرهنگی ما را تعیین می‌کنند.

ما فشاری دایمی را بر خود احساس می‌کنیم؛ فشاری برای به‌ اندازه کافی دانستن؛ آن‌ هم در تمام اوقات تا مبادا به‌ عنوان بی‌سوادان فرهنگی شناخته شویم. تا بتوانیم از بالا و پایین رفتن در آسانسور، ملاقات کاری و مهمانی‌ها جان سالم به در ببریم. تا بتوانیم پست بگذاریم و نظر بدهیم طوری که انگار واقعا دیده‌ایم، خوانده‌ایم یا گوش‌داده‌ایم. آنچه برای ما اهمیت دارد این نیست که واقعا این مطالب را دست‌ اول مصرف کرده باشیم؛ بلکه تنها این است که بدانیم چنین چیزهایی وجود دارند و درباره‌شان نظری داشته باشیم تا بتوانیم در گفت‌وگوها شرکت کنیم. ما به شکلی خطرناک به‌ نوعی تقلید از دانایی نزدیک می‌شویم که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.

ماجرای دروغ آوریل
وب‌سایت رادیوی ملی آمریکا آوریل سال گذشته بود که مطلب: «چرا آمریکایی‌ها دیگر نمی‌خوانند؟»، در فیسبوک دست‌ به‌ دست پخش شد. اهل طنز لینک این مطلب را آنجا گذاشتند و بقیه هم با نظرات‌شان، کلی بر سر این موضوع بحث کردند و مدعی شدند که اهل مطالعه‌اند. برخی هم با اوقات‌تلخی لینک را با توصیه‌هایی مثل «این داستان را بخوانید!» به اشتراک گذاشتند؛ بدون این که اصلا خودشان روی مطلب کلیک کرده باشند تا نکته‌اش را بفهمند.

در واقع‌ همه‌ چیز یک شوخی بود. رادیوی ملی آمریکا در توضیح این مطلب نوشته بود: «گاهی اوقات حس می‌کنیم کسانی که درباره مطالب ما نظر می‌گذارند، اصلا آنها را نخوانده‌اند. اگر دارید این مطلب را می‌خوانید، لطفا فقط گزینه پسندیدم را بزنید و درباره‌اش نظر ندهید. حالا بگذارید ببینیم مردم چه دارند درباره این داستان بگویند.»

طبق بررسی اخیر موسسه مطبوعات آمریکایی، از هر 10 آمریکایی، تقریبا 6 نفر فقط عنوان خبرها را می‌خوانند. من که باور می‌کنم، چون خودم هم تنها از روی عنوان این مطلب در واشنگتن‌پست رد شدم. عموما بعد از این که نگاهی گذرا می‌اندازیم، به اشتراک می‌گذاریم. معمولا نظردهنده‌ها، مطلب خود را با همچنین کلماتی آغاز می‌کنند: TL;DR که یعنی «خیلی طولانی بود، نخواندمش» و بعد شروع می‌کنند به اظهار نظر درباره آن موضوع. تونی هیل، مدیر ارشد اجرایی چارتبیت، شرکت تحلیل ترافیک وب اخیرا اشاره کرده است: «هیچ رابطه دو طرفه‌ای میان اشتراک‌گذاری مطالب در رسانه‌های اجتماعی و افرادی که واقعا مطالب را می‌خوانند، پیدا نکرده‌ایم.»

واقعا دروغ محسوب نمی‌شود اگر در مهمانی، وقتی همکاران‌مان درباره فیلم یا کتابی صحبت می‌کنند، سرمان را بالا و پایین ببریم که یعنی من هم درباره آن مطالعه کرده‌ام. احتمالا همکاران‌مان هم درباره آن فیلم یا کتاب فقط نظرات شخصی دیگر در شبکه‌های‌اجتماعی را بازگو می‌کنند. تمام این ارتباطات‌ شخصی در برخی خرده اطلاعاتی ریشه‌ دارند که در جریان مرور روزانه برنامه‌های آیفون به‌ دست‌ آمده‌اند. چه کسی دلش می‌خواهد قانون‌شکنی کند و از سرعت همه‌ چیز بکاهد و بپذیرد که هرگز کتابی از فلان نویسنده نخوانده و شاید اصلا نمی‌فهمد فلان‌ واژه یعنی چه؛ با این که گاهی خودش هم این واژه را به کار می‌برد.

دنبال‌کننده‌های سرسری اخبار
اخیرا تلفنی با ویراستاری صحبت می‌کردم که از نوشته نویسنده‌ای برجسته نام برد. مدعی شدم که مطلب را خوانده‌ام. بعد در طول مکالمه فهمیدم که مقاله اصلا هنوز چاپ نشده است و اصلا نمی‌توانستم آن را خوانده باشم. آن‌ وقت دیگر موضوع صحبت‌مان عوض شد و درباره سیاست‌مداری کالیفرنیایی حرف زدیم؛ کسی که درگیر رسوایی پیچیده‌ای شده بود. هیچ‌کدام‌مان حتی نام کوچکش را نیز به خاطر نمی‌آوردیم اما آیا این مطلب مانع از این شد که زیرکانه درباره موافقان و مخالفان این داستان صحبت کنیم؟ البته که نه.

این مساله قابل‌ درک است که یک‌ طرف یا حتی دو طرف گفت‌و‌گو، درک درستی از آن چه درباره‌اش صحبت می‌کنند، نداشته باشند. به‌ هر حال همه ما بیش‌ از حد مشغول هستیم؛ مشغول‌تر از تمام نسل‌های گذشته. کافی است پاسخ‌های عجله‌ای به ایمیل‌ها را در ذهن بیاوریم و چون وقت زیادی را صرف زل زدن به گوشی تلفن و صفحه نمایش می‌کنیم و پیام‌های متنی و صوتی می‌گذاریم تا بگوییم که چقدر سرمان شلوغ است، دیگر فرصت مراجعه به هیچ متن دست اولی را پیدا نمی‌کنیم. به‌ جایش به ملاحظات سرسری «دوستانمان» یا افرادی که «دنبال کننده» آنها هستیم یا هر کسی که شد، اتکا می‌کنیم.

الگوریتم های ثابت حواس پرت!
چه کسی تعیین می‌کند چه بدانیم، چه نظراتی را ببینیم و چه عقایدی را با اندکی تغییر به‌ عنوان ملاحظات خودمان بیان کنیم؟ ظاهرا الگوریتم‌ها، زیرا گوگل، فیسبوک، توییتر و باقی مجموعه‌های پساصنعتی رسانه‌های اجتماعی بر این ابزارهای ریاضی پیچیده استوارند تا آن چه را می‌خوانیم، می‌بینیم و می‌خریم تعیین کنند. ما نظرات‌مان را به این حلقه داده واگذار کرده‌ایم.

آیا تا به‌ حال کسی در جایی پذیرفته که در یک مکالمه کاملا سرگشته است؟ نه. ما سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم: «بله اسمش را شنیده‌ام» یا «به گوشم آشناست» که اغلب معنایش این است که با موضوع مورد بحث کاملا ناآشنا هستیم، زیرا به ما امکان می‌دهد در یک مهمانی شام با اطمینان سر جای‌مان بنشینیم. من و شما ظاهرا داریم درباره فیلمی صحبت می‌کنیم اما در واقع داریم اطلاعات رسانه‌های اجتماعی را با هم مقایسه می‌کنیم؛ چرا که هیچ‌کدام آن را ندیده‌ایم. در کلاس هشتم، تکلیف‌مان «داستان دو شهر» بود و با این که از رمان لذت هم می‌بردیم، یاد می‌گرفتیم که آثار کلاسیک چارلز دیکنز را با جست‌وجوی نمادگرایی در متن بخوانیم. یک روز عصر که در کتابخانه مشغول پیدا کردن نمادها بودم، به چند تن از همکلاسی‌هایم برخوردم که از جیب‌های‌شان جزوه‌های تاشده‌ای را بیرون می‌آوردند که رویشان نوشته شده بود «کتاب‌های‌ راهنمای مطالعه برای دانش‌آموزان» و زیر آن عنوان رمان دیکنز در حروف کتابی بزرگ به چشم می‌خورد. آن راهنمای مطالعه، مثل وحی منزل بود. طرح داستان، شخصیت‌ها، حتی نمادها، همه در بندها و نکات فوری آمده بودند. من یک‌شبه آن راهنمای مطالعه را خواندم و مقاله‌ام را نوشتم بدون این که اصلا خواندن خود رمان را تمام کنم. در آن دوره قرار نبود در آن سند فرهنگی غوطه‌ور شویم بلکه فقط بنا بود آن را بکاویم تا به مواد معدنی و قیمتی برسیم.

شناوری ناامیدانه در تکنولوژی
با شروع هر کدام از فناوری‌های نو، چاپ سربی، رادیو، تلویزیون‌ و اینترنت خیلی از افراد تاسف خوردند که پایان کار دست‌نوشته‌های روشن‌فکرانه، کتاب‌ها، مجلات و روزنامه‌ها نزدیک است. آنچه الان تغییر کرده، این است که دیگر فناوری در همه‌ جا حضور دارد و جایگزین تمام رسانه‌های پیشین می‌شود.

اطلاعات همه‌ جا هستند و منابعی دایمی همیشه در دسترس‌اند. جریان داده‌ها را نمی‌توان مسدود کرد. این موج فزاینده واژه‌ها، حقایق، لطیفه‌ها، عکس‌های اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگی‌مان سرازیر می‌شود و ما را به غرق شدن تهدید می‌کند. شاید همین ترس از غرق شدن است که پشت این‌ همه اصرار به «ما می‌دانیم» پنهان شده است. چندان متقاعد کننده نیست که همچنان شناوریم. پس ناامیدانه دست‌ و پا می‌زنیم و در خصوص الگوهای فرهنگ عمومی بررسی‌هایی انجام می‌دهیم زیرا پذیرفتن این‌ که عقب ‌افتاده‌ایم، درباره حرفی که کسی می‌زند چیزی نمی‌دانیم و درباره تصویری که بر صفحه می‌آید چیزی برای گفتن نداریم، مثل این است که مرده باشیم.»