رَبّ هَب لی مِن الصّالِحین. وَ بَشّرناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ. هاجر، فارغ شده و این صدای نازک و ظریف، که انتظار "پدرشدنِ" ابراهیم (ع) را پس از سالها به ثمر رسانده، نوای اسماعیل است.
- این آفتاب که مشرق چشمهای حسین (ع) را به درخششی این چنین میهمان کرده، علی اکبر است؛ یازدهمِ ماه پیامبر است و پیامبرِ کوچکِ حسین (ع) چشم به دنیا گشوده.
2. انِّی اَری فِی المَنام اَنّی اَذبَحُک. رویای شب قبل پریشانش کرده است. مگر میشود دریای مهر پدری را نادیده انگاشت و اسماعیل را ...؟! تازه، به هاجر چه بگوید؟
- جدّش را، پیامبر را در خواب دیده بود. انّ الله قد شاء اَن یراکم قتیلا. یعنی علی اکبر را؟! عبّاس هم؟...صدای علی کوچک میآمد!
3. یا اَبَتِ افعَل ما تُؤمر سََتَجِدُنی اِن شاءَالله مِنَ الصّابِرین. آرامشِ شگفتِ پسر دستِ دلش را بیشتر لرزانده بود. حالا این نگاه لبریز از تحسین و مباهاتِ ابراهیم(ع) بود که بارانی شده بود.
- سر نهاد بر زین و برداشت. به قدر خوابی کوتاه، شاید هم مکاشفهای و شهودی. استرجاع گفت و چشمهای علی اکبر را نگران کرد. «مگر نه این که ما بر حقیم پدر؟» پاسخ آریِ پدر، دوباره آرامش را میهمانِ دلش کرد. حالا این پاسخ شیرینِ علی بود که گویی همه بهشت را به آن لحظه پر التهابِ حسین(ع) بخشید؛ «پس هیچ پروایی بر ایمان نیست که به حق میمیریم و به پای حق جان میدهیم.»
4. فَلَمّا اَسلَما وَ تَلَّه لِلجَبین. پدر چاقو را تیز میکند و پسر در پهنه منا با درخشش تیغِ پدر لبخند میزند. چه میشد اگر این چشمها در هم گره نمیخوردند و این نگاهها در هم تلاقی نمییافتند؟!
- این نه علی اکبر که همه هستی و دار و ندارِ او بود که با دستهایِ خودش راهی میدانش کرد. نگاهِ بارانیاش را به آسمان دوخت: «شاهد باش خدای من! جوانی را به میدان فرستادم که شبیه ترینِ خلایق است به رسولِ تو.»
5. وَ نادَیناهُ اََن یا اِبراهیم قَد صَدَّقتَ الرُّوءیا اِنّا کَذلِک نَجزِی المُحسِنین. اِنّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبین. وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیم. جبرئیل، مثل همیشه پیامش را به موقع آورده بود؛ پدر و پسر در آغوش هم به معنایِ بلند ذبح عظیم میاندیشیدند.
- صدای «علَیَ الدّنیا بَعدَکَ العَفا»یش هلهله دشمن را به آسمان برده است. صورت بر صورتِ علی گذاشته، رمق از پاهاش رفته، زانوهاش سست شدهاند و هیچ چیز حتّی فریادهای شادمانه دشمن هم نمیتواند از جا بلندش کند.
6.؟؟؟
- در های هایِ ملائک و شور و شین بهشتیان، در گریههای یکسرِ بچّهها و شیهههای یکریزِ ذوالجناح، در مقابل چشمهای زینب، بر زمین افتاده است و تجسّمِ پلیدی و شقاوت بر سینهاش نشسته است...
7.؟؟؟
- زینب (س) دستهایِ لرزانش را به زیر پیکرِ صد پاره او برد، نگاه بارانیش را به آسمان دوخت و با محبوبش چنین گفت: اللهمّ تقبّل منّا هذا القربان. خدایا! این قربانی را از محمّد و آل محمّد بپذیر!
بهارنارنج