وارد خانهٔ پدر شهید "گلدوی" شدیم. پدر شهید را در آغوش گرفتم و نشستیم. همسرش آمد در حالیکه یاسین پسر چهل و پنج روزهاش را در آغوش گرفته بود، یاسین گریه میکرد، گریهای که در قاب تصویرمان آمده است. نوزاد چهل و پنج روزه شاید گرسنه بود. رها کنم که اینها ربط ندارد به موضوع اصلی.
قرارمان با همرزم شهید گلدوی آن بود که سؤالهای سخت و دیپلماتیک از خانواده شهید نپرسیم. میگفت آنها یک خانواده معمولی هستند و در لفافه یعنی پدرش کم سواد است و دیگر خانواده هم. یعنی مثل ما سر کلاس ننشستهاند و دانشگاه نرفتهاند. فلسفه و منطق و ادبیات نخواندهاند. رسانه نخواندهاند؛ نمیدانند در پاسخ به یک خبرنگار باید چه پاسخی دهند تا بیشترین سود حاصل شود و کمترین ضرر و ...
یعنی وقتی با عقل مآلاندیش به قضیه نگه میکردی باید که نمیدانستند، که میدانستند! میدانستند چی باید بگویند و گفتند و ...
همسر حاج محمد گلدوی حرف نمیزد. اولِ نشستنش سلامی کرد که به سختی شنیده شد. هر چه اصرار کردم صحبت کند نمیتوانست. انگار راه گلویش بسته شده بود، یاسینش هم یک بند گریه میکرد.
فضای خانه سنگین بود و صحبت کردن مشکل. چند تایی که از پدر شهید سؤال کردم، خانم شهید گلدوی به گریه افتاد و راه گلویش باز شد و شروع کرد به صحبت کردن و من غبطه خوردم به حکمتش به درایتش در تربیت فرزند و به خیلی چیزهای دیگر.
پرسیدم :«حاج آقا، آقا یزدان کجاست؟» پیرمرد که صلاوت از چهره به سپیدی نشستهاش میبارید، رو به عروس جوانش کرد و مطالبه پاسخ. خانم جوان بیهمسر شده، در حالیکه آرام گریه میکرد و صدایش میلرزید گفت: «یزدان با پسر خالهاش رفته برای خودش تفنگ بخرد.»
به خواهش من با خانه خواهرش تماس گرفت و گفت که یزدان را بفرستند خانه و حدود ده دقیقه بعد، یزدان آمد.
یزدان که آمد، جلوی پایش ایستادم، فرزند شهید بود و احترامش واجب. خجالت میکشید و در پناه مادرش پنهان شده بود، خلاصه جلو آمد و با هم دست دادیم، بعد هم نشست در بغل آقا مسعود، رفیق و همرزم پدرش و چقدر گرم و با محبت با عمو مسعودش صحبت میکرد. انتظار داشتم وقتی میآید تفنگ در دستش باشد که نبود.
بعدتر از او خواستم که تفنگش را بیاورد. رفت اتاق بغلی و با ذوق و شوق تفنگش را آورد. بعد هم شلیک کرد.
چند نفر از ما اسم شهید گلدوی را شنیدهایم؟ نحوه شهادتش را میدانیم؟ میدانیم که پسری دارد به نام یزدان که وقتی بزرگ شد دوست دارد معلم شود؟ کدام از ما میداند که شهید گلدوی تعمیر کار آبگرمکن بوده است؟ آن هم نیمه وقت، چرا که حفاظت از شهر در برابر اشرار فرصت کار تمام وقت به او نمیداده؟ کدام از ما میداند شهید گلدوی چه شکلی بوده است؟ کدام از ما ...
شهید گلدوی یکی از بیست و هشت شهید واقعهٔ تروریستی مسجد جامع زاهدان است. ما چقدر بیست و هفت نفر بقیه را میشناسیم؟ شهید "عارف شهرکی" شش ماه بود که ازدواج کرده بود و دعای دستهایش (همان قنوت خودمان)، بین رفقایش بسیار مشهور، آنجا که شروع میکرد: "یا رب الشهدا ..." و فرزندی که در راه دارد؟! و ...
ما ندا آقاسلطان را میشناسیم، خواهرش را و مادرش را و استاد موسیقیاش را و دوست پسر اسرائیل رفتهاش را و آرش حجازی را؛ همان دکتری که بالای سر ندا هست و فردایش هم در لندن با BBC فارسی مصاحبه میکند. موسیقی مورد علاقهٔ ندا را میدانیم و خیلی چیزهای دیگر.
ندا آقا سلطان گلوله خورد و کشته شد، محمد گلدوی هم کشته شد. هر دو واقعه بسیار تلخ است و ناراحت کننده و برای هر کدام، عدهای میگریند بسیار، که خودم دیدهام. اما آنچه دلم را سخت میسوزاند آن است که یک بعد از ظهر در دانشگاه دیدم چند نفری عکس ندا را در دست گرفتهاند و شمع روشن کردهاند و به نوعی عزاداری میکنند و هیچگاه ندیدم که در دانشگاه، کسی برای محمد گلدوی عزاداری کند.
یزدان تفنگ ندارد! یعنی تفنگش اسباب بازی است. رسانههایی که باید یزدان را تبلیغ کنند، همه الکی هستند، آنها که ندا را تبلیغ میکنند، VOA، BBC persian، CNN، facebook، youtube و ... از بمب اتم مخربترند. امپراطوری رسانهای حاکم است بر ذهنها و قلبها و خون شهدا از آنها قویتر است.
یزدان تفنگ ندارد! هر کس این را بگوید دروغ گفته. آنچه یزدان ندارد و ای کاش داشت، پدر است! یزدان حالا و برای همیشهٔ عمرش پدر ندارد. یزدان پدر ندارد! یعنی یک روز پدر داشت، بعد آقا دزده آمد و پدرش را کشت.
خون پدرش روی زمین ریخت، گوشت تن پدرش به در و دیوار پاشید، دست راستش از مچ قطع شد، دست چپش هم از بازو! شب ولادت عباس هم جان داد. گفتم که یزدان تفنگ دارد! یزدان پدر ندارد، اما تفنگ دارد. تفنگش هم خیلی قویتر است از facebook و youtube.
یزدان پدر ندارد!