خود را مسلمان مینامیدند. نه چیزی گفتند و نه چیزی شنیدند. او آمد. خواهرش آمد. برادرش آمد. پسرانش آمدند؛ یکی بیمار بود، دیگری رعنا، آن یکی شیرخواره. دخترانش آمدند. سه ساله و هفت ساله. کوچک و حساس. بهترین و مقربترین یارانش آمدند.
- نصرانی بودند. گفتند بگذارید ببینیم با چه کسانی میآید تا ما را نفرین کند.
او آمد. دو نوهاش را آورد. دختر و دامادش هم آمدند.
ترسیدند، منصرف شدند، رفتند تا نفرینشان نکنند.
- خود را مسلمان مینامیدند. نه چیزی گفتند و نه چیزی شنیدند.
او آمد. خواهرش آمد. برادرش آمد.
پسرانش آمدند؛ یکی بیمار بود، دیگری رعنا، آن یکی شیرخواره.
دخترانش آمدند. سه ساله و هفت ساله. کوچک و حساس.
بهترین و مقربترین یارانش آمدند.
یارانش را کشتند، نزدیکانش را تشنه شهید کردند، خواهر و دخترانش را به غارت و اسارت بردند.
خودش را …