1- برادر! چه حکایتی است که کشته شدگان واقعی و دروغینشان را عالم و آدم میشناسد، اما نام و چهره تو نازنین را ما که خبری از زیر دستمان در نمیرود، بعد از یک سال برای اولین بار است که میبینیم!
نخواستم تو را با آنها مقایسه کنم... و لا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا... اما آخر میگویند آنها در خفقان رسانهایاند و ما...
2- لعنت خدا به سران فتنه؛ نه برای اینکه عامل کشته شدن تواند؛ نه! غریبه که نیستی برادر! بگذار به زبان خودمان بگویم؛ وقتی اینها قصد جان نظام اسلامی - امید مستضعفان دنیا و ثمره مجاهدت تمام خوبان تاریخ بشر- کرده باشند، دیگر «کی ارزشی دارد این جان ما» که بخواهیم آن را در کنار جرم بزرگ سران فتنه مطرح کنیم؟!
و خطاب به امام راحل مان:
این مردمان غریبه نبودند ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر میزدند...
3- اما خوب پریدیها برادر! خیلیها دوست داشتند جای تو باشند، خودم دیدم! همان روز در میدان ولیعصر و بعد از آن هم در خیابان کریمخان خودم دیدم جوانانِ از مجلس عزا بیرون آمده را که علیرغم سنگ پرانی اراذل، با دست خالی به سمتشان هجوم بردند، با اینکه میدانستند آن سنگهای بزرگ با پیشانی چه میکند. شاید قبل از دویدن نیت کرده بودند در همان روز و ساعاتی که پیشانی حضرت...
اما شهادت قسمت تو بود برادر... یا لیتنی کنت معک...
حدیث نفس