هنوز بعد از یک سال مزۀ بهشتی حضور در جمع مردم حسینی در نهم دیماه ذائقهام را قلقلک میکند و پروازم میدهد، جنس رایحهاش از آن عطری است که سرورش قصد اتمام ندارد و جنبش این نسیم در بافتت قوای محرکهای است برای شکفتن.
در آن روز هر سو را که نگاه میکردی گویا محشری بود که ندای فراخوانش در عاشورای ۸۸ به صدا درآمده بود و آدمها را به همانشکل از دستۀ عزاداری بیرون کشیده و با بیرق و کتل و نشانههای انتقام ثارالله، به میدان حضور آورده بود.
باور کن شعار نمیدهم، من نمیتوانم آن حس را امروز برای خود بازسازی کنم، اما لرزهاش هنوز بر اندامم است. این نه یک توقع برنامه ریزی شده در آن روز، که یک حس عجیب و یک دانش جدید نسبت به ملتم بود.
گویا زمان تکان نخورده، و هنوز شمر شعله به دست دارد اما، انقلاب حسین، گلستان ابراهیمی در ایران به پا کرده است. ما نسل سوم انقلاب خمینی، وصف شنیده بودیم، اما حس نکرده بودیم در تاسوعای ۵۷ چه رخ داد تا کاخ شیطان فرو افتاد.
نهم دی موج بسیار پرطراوتی بود که بهارش چون بهار ۲۲ بهمن پنجاهوهفت تا سالها محصول خواهد داد. چشیدن این عیش همانا و استقامت بر آن همان؛ که مغبون، آن دشمنی است که در پس علم به وصف، ما را به ذائقۀ آسمان به واسطۀ عشق، آشنا کرد و این یعنی انفجار موصوفات در ذهنهای ساکن؛ سهمگینترین مشتی که دشمن میتوانست به خود بزند. بیچاره هنوز گرم است و متوجه نیست که چه فرو ریخته و رسوا شده!
حضور نه یعنی فراخوان شورای هماهنگی تبلیغات، که یعنی اینچنین رستاخیز و قیام با کفن بدون هماهنگی و فقط به یک اذن، حضور یعنی آمدن با سر یا بدون پا…. کشان کشان. حضور یعنی اینکه مادرت که نگران دوایش هستی، با تلفنهمراهت تماس بگیرد و تو را احضار کند که "کجائی؟” و تو را در حیرت فروبرد که چگونه او با آن احوال زودتر از تو در میدان انقلاب حاضر شده و تو را میطلبد تا دوباره تاکید کند که شیر حلال خوردهای و پژواک اذان اول تولدت، در فتنه به باد نرفته است. مادر که قبلا فقط میفرستاد، امروز قبل از تو خود حاضر شده، دیگر تو خود تکلیف را میدانی.
حضور به سبک رستاخیز یعنی اینکه هر یک از بستگانت خود را به میعادگاه برساند، و این خانواده، در میدان انقلاب، سفرۀ تولی و تبری پهن کند و میهمانی اسلام بر پا سازد. گویا دید و بازدید عید است و اینجا در این میدان و در این روز، صلۀ رحم واجب است و توفیق اجباری، توفیق غیر مترقبه!
حضور یعنی «لبیک یا حسین» گفتن در هیأتی عظیم به پهنۀ جغرافیائی قلب تهران. حضور یعنی طپش خیابانهای پایتخت سیاسی جهان اسلام. یعنی نوای دمام جنوبی را تا پارچۀ عزای آذریهای مقیم در هیکل این ملت یکجا ببینی و ببَری؛ بردنی رسوا کننده. یعنی صدها نوشته بر سر مردم ببینی و مشابهش را پیدا نکنی، حضور یعنی انفجار دوبارۀ نور دلها در پهنۀ شهر. حضور یعنی آنکه به علت هجوم قلبها، نتوانی از «انقلاب» عبور کنی.
حضور یعنی عزای حسین(ع) در طول «آزادی» و به عرض «استقلال» و «شرف» یک ملت. حضور یعنی کیلومترها دستۀ عاشورائی، و ساعتها «واویلا»، «واویلا» سر دادن و زلزله ساختن زیر پای دشمن. حضور یعنی پیوستن رهگذر و کسبه به ندای خلوص، حتی برای چند دقیقه اعلام همبستگی. حضور یعنی اتمام نفاق، در چند نفس فریاد حسینی.
حضور یعنی فریادهای چهلودو را در دیدهگان پنجاهوهفت چشیدن و دیدهگان پنجاهوهفت را در نفسهای هشتادوهشت دیدن. یعنی برادری، حمیت و عشق به افق مشترک در صورت و سیرت همسایه، رخ دادن. حضور یعنی ملاقات تاریخ مبارزه از هابیل تا خامنهای در نهم دیماه هشتادوهشت، مرحمتی خیر از جانب عدو و از مکر الاه. اللهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم.