گرداب- شهید مجید شهریاری استاد فیزیک هستهای دانشگاه شهید بهشتی شخصیتی است که بعد از شهادتش بیشتر مورد توجه علاقه مندان به علم و دانش قرار گرفت. کسی که در گمنامی به تحقیقات و پیشرفتهای علمی برای ایران اسلامی مشغول بود تا اینکه دست پلید دشمنان اینبار نیز یکی دیگر از گلهای باغ علم و معرفت را پرپر کرد. شنیدن خصوصیات این شهید بزرگ از زبان پسرش مطمئناً جذاب خواهد بود.
محسن شهریاری دانشجوی رشته برق در دانشگاه صنعتی شریف است. محسن خصوصیات بارزی مانند سر به زیر بودن و رک گویی دارد. جالب است بدانید که این فرزند شهید دغدغهای جز زنده نگه داشتن شخصیت پدرش ندارد.
متن زیر حاصل گفتوگوی خبرنگار برنا با محسن شهریاری است.
فرزند شهید شهریاری از روز حادثه میگوید:
اکثر روزها به همراه پدر تا دانشگاه میرفتم و بعد خودش سرکار میرفت. آن روز کلاسم دیر شروع میشد و به همین دلیل به همراه او نرفتم.
مادرم پیش از روز حادثه شاید یک یا ۲ روز به همراه پدر میرفت (در حدی کم که حتی تعداد روزها را به خاطر ندارم) ولی روز حادثه به دلیل اینکه ماشین مادرم پلاکش زوج بود با ماشین پدر رفت.
در زمان حادثه، موتوری که بمب را به ماشین پدر چسباند، کلاه کاسکت به سر داشت و قابل شناسایی نبود. بمب در حین حرکت به ماشین وصل شد. البته در آن زمان به دلیل ترافیک مقداری سرعت خودرو کم بوده است. راننده متوجه میشود و به پدر و مادرم میگوید که از ماشین خارج شوند. مادرم به دلیل اینکه عقب نشسته بود، توانست سریع پیاده شود، ولی متأسفانه پدر که سمت راست نشسته بود، وقتی میخواسته کمربند را باز کند، کمربند باز نمیشود. مادر هم که میخواست در را برای پدر باز کند، بمب به سمت صورتش منفجر میشود.
الحمد ا... اوضاع جسمی مادرم بهتر شده است. آسیب حیاتی ندیده بود. استخوان پای چپ او از زیر زانو خرد شده، ولی عصب پا آسیب ندیده است. فعلا در منزل با عصا راه میروند. در کل حالشان خوب است.
محسن شهریاری در مورد معنویت پدر شهیدش ناگفتههای زیادی را بازگو میکند:
از کودکی ارادت خاصی نسبت به آیت ا... جوادی آملی داشت. مادر بزرگم تعریف میکند که اگر تلویزیون روشن میشد و تفسیر ایشان پخش میشد، حتما آن برنامه را کامل گوش میداد. از همان ابتدا که تفسیر قرآن آیت ا... جوادی آملی شروع شد، پدرم بر پیگیری آن تأکید داشته است.
این اواخر نیز که CD و لوازم صوتی همراه آمده بود، در زمانهایی که کار فکری نداشت، این تفاسیر را گوش میداد. پدرم به کلاسهای اخلاق استاد طیب نیز میرفت که در مورد محبت اهل بیت و اخلاق اسلامی بود.
از آن زمان که خاطر دارم نماز شب پدرم ترک نمیشد. هر شب قرآن میخواند و خیلی به مستحبات تأکید داشت. مادر بزرگم میگفت: «پدر از پنج سالگی نمازهایش را کامل میخواند و روزه میگرفت.» از دوران کودکی تزکیه نفس را شروع کرده بود و تا همین اواخر نیز حفظش کرد. پدرم شعرهای حافظ را خیلی دوست داشت.
فرزند شهید شهریاری صحنههای خاصی از پدرش در ذهن دارد: ما در خانه پدر را زیاد نمیدیدیم و بیشتر سر کار بودند. پدرم همیشه لبخند روی صورتش بود. گاهی با هم شوخی میکردیم، ولی سر کار همه چیز را جدی میگرفت. در داخل کلاس، معلمی دقیق بود؛ ولی خارج کار از جدی بودن فاصله میگرفت.
محسن شهریاری در مورد همراهی علمی پدر با خود میگوید: پدرم رتبه ۲ کنکور و لیسانس مهندسی الکترونیک دانشگاه امیرکبیر بود. به نوعی رشتهاش برقی بود. مادرم نیز در رشته فیزیک تحصیل میکرد که بعد در مقطع ارشد وارد رشته فیزیک هستهای شد.
به ریاضیات علاقهمند بودم. پدرم نیز در اولین دوره مسابقات ریاضی کشوری مقام داشت. در بحث تئوری خیلی قوی بود. بخشی از علاقه مندیام به ریاضی به خاطر پدرم است. مثلا گاهی به خانه میآمد و مسئله ریاضی را جلویم قرار میداد و میخواست آن را حل کنم. مسئله را که حل میکردم، بعد مسئله دیگری را به پدر میدادم و به او میگفتم «حالا شما این را حل کن!»
خیلی از مباحث علمی را نمیشناختم، ولی پدر نکتهای را میگفت و من را علاقهمند میکرد. بعد میرفت و کتابی را از دوستانش برایم میگرفت و به وسیله آن کتاب میتوانستم در آن مبحث پیشرفت کنم.
در موضوع انتخاب رشته دانشگاهی خیلی با پدر مشورت میکردم. از پدر میخواستم که گرایشهای برق را برایم توضیح دهد، یا تفاوت رشتههای مکانیک را با برق برایم توضیح دهد.
انتخابهای کنکورم هشت رشته بود که دست آخر در رشته برق قبول شدم. رتبهام در کنکور ۲۴۷ منطقه و ۳۸۶ کل بود. چون در المپیاد مدال نقره داشتم و پدرم نیز عضو هیئت علمی بود، دارای سهمیه بودم.
فرزند شهید شهریاری در مورد رابطه پدرش با شاگردان خود نیز میگوید: پدرم در کلاس درس با شاگردانش کاملا جدی برخورد میکرد و همان نمرهای را که دریافت کرده بودند، به آنها میداد. شاگردان پدرم به خاطر مسائل عادی هیچ وقت به منزل مراجعه نمیکردند.
گاهی شاگردان مدرسهای که پدرم در گذشته معلم آنجا بود، برای دیدنش میآمدند. هر کدام از آن شاگرادان، برای خود کسی شده بودند. ولی برای مسائل نمره گرفتن و... سراغ پدر نمیآمدند. چون پدرم در دانشگاه خیلی برای دانشجویان وقت میگذاشت.
شهریاری از رابطه پدر و مادر خود نکات زیبایی را بیان میکند که نشان دهنده عمق پیوند این خانواده است. محسن دراین باره میگوید: آشنایی پدر و مادرم در دانشگاه در مقطع فوق لیسانس بود. در یکی از درسها به نام (دینامیک راکتور)؛ استاد از پدرم میخواهد که آن قسمت را او تدریس کند. در واقع در آن مرحله مادرم شاگرد پدرم شده بود. آشنایی آنها در آن کلاس درس بود.
اتاق کار پدر و مادرم در دانشگاه به یکدیگر نزدیک بود. گاهی مادرم برای پدرم چای میبرد یا پدر برای مادر شکلات و میوه میبرد. مخصوصا پدرم وقتی غرق کار میشد، همه چیز را فراموش میکرد، اما حواس مادرم به او بود. همیشه پیش هم بودند. نزدیکترین دوستان انسان کسانی هستند که بیشتر با آنها هستید.
محسن شهریاری در مورد رابطه خود با پدر میگوید: از بچگی به ریاضیات علاقهمند بودم. در واقع اسباب بازیام کتاب ریاضی بود. روی مسائل ریاضی خیلی با پدر بحث میکردم. در برخی از موارد نیز بحث اعتقادی میکردیم. گاهی اوقات پدر وقتی میدید که با موضوعی اعتقادی کلنجار میروم، با استفاده از مطالب کتبی، سعی میکرد گرههای ذهنیام را باز کند؛ ولی به دلیل درگیر نبودن هیچ کدام از ما با مسائل اجتماعی و سیاسی، در مورد این مسائل با هم بحث نمیکردیم. البته گاهی اوقات اخبار چیزی میگفت و من متوجه آن مسئله نمیشدم و از پدر میپرسیدم، او هم توضیح میداد و موضوع را باز میکرد.
الحمدالله مشکلی در مورد مشکلات تأمین بودن نداشتم. پدرم همیشه سعی میکرد شرایطم فراهم باشد. هیچ وقت در وضع بدی نبودم که بخواهم گلایهای داشته باشم.
فرزند شهید مجید شهریاری درباره کسانی که دوست دارند مانند پدرش شوند، میگوید: هر کسی در هر جایی که بوده، گوشهای از شخصیت پدرم را دیده است. من نمیدانم چه چیزی به آنها بگویم. خودم پدرم را دیدهام و اگر میخواهم مثل او شوم، میدانم که باید چه خصوصیاتی از من شبیه پدرم باشد. بعضی وقتها انسان میداند، میخواهد به کجا برسد، ولی نمیداند چطور. اگر کسی میخواهد راه یک فرد را ادامه دهد، باید ببیند او چطور آن راه را رفته، بعد همان راه را برود.
فرزند بزرگ شهید شهریاری درباره دلیل ترور پدرش میگوید: مطمئنا دشمن برای جلوگیری از بروز این توانمندیها این ۲ دانشمند هستهای را ترور کرد. به صورت شخصی نیز اگر نگاه کنید، میبینید که خانواده شهید علی محمدی بسیار مذهبی هستند - بعضا خود این افراد نیز به عنوان چهرههای مذهبی شناخته میشدند- دریای علم و دانشی که این ۲ بزرگوار داشتند در مقابل شخصیت اخلاقی آنها بسیار کوچک بود.
مسئلهای که باعث عروج ملکوتی این ۲ عزیز شد، جنبه معنوی آنها بود. این مسئلهای است که دشمن از ما گرفت. چیزی که باید به دنبال آن باشیم، احیای شخصیت معنوی پدرم است.
اگر بخواهم انتقامی از دشمن بگیرم، باید جنبه معنوی شخصیت پدرم را زنده نگه دارم. هر کسی که احساس میکند پدرم حقی به گردن او دارد، باید این کار را انجام دهد. اگر یک نفر نماز خود را اول وقت -مسئلهای که پدرم بسیار روی آن تأکید داشت و هر جا که بودیم نماز خود را میخواند- بخواند، خون پدرم هدر نرفته است.
علت انتخاب رشته مهندسی هستهای از طرف پدرم این بود که احساس میکرد در این مورد ضعیف هستیم و وظیفه خود را پیشرفت در این زمینه میدانست.
وی در پاسخ به این سؤال که اگر با قاتل پدرت روبهرو شوی به او چه میگویی، میگوید: من حرفی به او نمیزنم. تکلیف او مشخص است. از او زیاد ناراحت نیستم، چون او فقط یک عامل است. دشمن اصلی شخص دیگری است. گاهی اوقات فکر میکنم این فرد واسطهای بود برای اینکه پدرم به معبود برسد. خدا ارادهاش را به وسیله انسانهایی به ثمر میرساند. «
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»
فرزند شهید شهریاری تواضع را از پدر خود به ارث برده است. وقتی از او میخواهیم توصیهای به مردم داشته باشد، میگوید: من کوچکتر از آن هستم که بخواهم توصیهای کنم. دوستان پدرم خاطرهای از او نقل میکنند که من نیز آن را بازگو میکنم. ظاهرا بابا به همراه تعدادی از همکاران از مقابل ساختمان نیمه کاره دانشکده رد میشدند که ناگهان کارگری با لباسهای خاکی میآید پدرم را بغل میکند و بابا نیز با او خوش و بش میکند. برخورد شهید شهریاری با افرادی که از نظر مقام اجتماعی پایینتر بودند هرگز برخورد یک فرد بالادست با پایین دست نبود. پدرم هیچگاه مستقیم به من نمیگفت این کار را انجام بده یا نه بیشتر با عمل خود به ما آموزش میداد.
گاهی اوقات شعری از ملاهاشم زنجانی را میخواند «ادب خوب است ادب خوب است ادب خوب/ هر آنکس بیادب شد میخورد چوب» این شعر را زیاد به من میگفت.
فرزند دانشمند شهید فیزیک هستهای در انتها کمی از دغدغههای خود برای کشورش میگوید: سعی میکنم بیشتر در زمان حال زندگی کرده و برای آینده برنامه ریزی کنم. خداوند این قدرت را به انسان داده که بفهمد چه کاری درست است. نگاهم این است که در جایی که هستم، بهترین باشم.
ممکن است بروم نانوا بشوم. باید یک نانوای خوب باشم. شاید شغل دیگری داشته باشم. مهم نیست که من چه کاره هستم، مهم این است که در کار خود بهترین باشم. امیدوارم خودم از خودم راضی باشم. نه به معنای از خودراضی و مغرور بودن. یعنی احساس کنم کاری که باید انجام میدادم را به سرانجام رساندهام.
آیت ا... جوادی آملی میفرمودند: وقتی امام زمان
(عج) ظهور میکند جامعه را با زور اداره نمیکند، بلکه سطح فهم و درک انسانهای آن زمان آنقدر بالا میرود که (اشاره کردند به کودکی که در مجلس بود) اگر مملکت را دست این بچه هم بدهی، میتواند آن را اداره کند. چون هر کسی کار خود را در جامعه درست انجام خواهد داد. امیدوارم به این نقطه برسیم.
محسن شهریاری در انتها به عکس پدر که مقابلش قرار دارد، جمله جالبی میگوید: «خوب سرمان را شلوغ کردی»