گرداب- انگلیسیها در جنگ جهانی اول و دولت سایهای که "شهید مدرس" و دوستانش در قم و کرمانشاه تشکیل داده بودند و بعد به خاطر کارهایشان در سقوط کابینه "صمصام السلطنه" و مهمتر از آن، نقش آنها در لغو قرارداد 1919(م) "وثوق الدوله"، دیگر مطمئن شده بودند که برای تأمین خواستههایشان در ایران باید یک فرد کاملاً دست نشانده و یک دولت بله قربان گو را بر سر کار بیاورند. زیرا حکومتی که در آن سیدحسن مدرس و امثال آن بتوانند به مجلس راه پیدا کنند، خیلی به درد کشور "روباه پیر" نمیخورد! گرچه در همان حکومت هم مجلس پر بود از نمایندههای انگلوفیل و در دولت هم الی ماشاءالله! نوکر انگلیس پیدا میشد؛ ولی وجود چند مخالف پر جرئت مثل مدرس و علامه تنکابنی و... کار را برای انگلیس سخت میکرد. پس انگلیسیها دست به کار شدند تا با یک کودتا حکومتی را بر سرکار بیاورند؛ تا صدای هر مخالف استعمارِ انگلیس خفه شود و نفس هر مبارزی بریده شود.
دولت فخیمه!! انگلیس برای رسیدن به این منظور دو نفر را احتیاج داشت که یکی سیاستمدار باشد و بتواند کابینه تشکیل دهد و دیگری که نظامی باشد و بتواند با کودتا، کار را در دست بگیرد. این دو نفر "سیدضیا الدین طباطبایی" و "رضاخان میرپنج" بودند. دو نفری که با فرماندهی سیاسیون و نظامیون انگلیسی در سوم اسفند 1299 شمسی کودتا کردند و با ساقط کردن دولت قجری، کابینهای سیاه تشکیل دادند و مخالفان را حبس کردند و در نهایت هم با ساقط کردن سلسله قاجار، سلسله! پهلوی را بر سر کار آوردند. اما سؤال اصلی اینجاست که چرا بعد از کودتا، سیدضیا "سیدضیا شاه" نشد و رضاخان "رضا شاه" شد؟
جعبه سیگار طلا!سیدضیا الدین طباطبایی پسر سیدعلی یزدی، روضه خوان مخصوص مظفرالدین شاه قاجار بود. از جوانی جذب لژهای فراماسونری و دستگاه جاسوسی انگستان شد. از همان زمان مدتی به ظاهر کمونیست شده و در خاک روسیه مشغول جاسوسی به نفع انگلیسیها بود. بعدش هم که داستان مشروطه خواهی به نفع انگلستان به نتیجه رسید، جناب سیدضیا به ایران برگشت و روزنامهچی شد، پشت سرهم روزنامه "رعد" و "برق" و... منتشر میکرد و هرچه فحش دلش میخواست به مخالفان انگلیس میداد و با روحانیت هم که به شدت دشمن بود.
انگلیسیها خیلی زیاد به او اعتماد داشتند و سیدضیا برایشان مهره بسیار مهمی بود؛ تا جایی که "سر ریدر بولارد"، سفیر انگلیس در ایران، در سالهای اول حکومت محمدرضا پهلوی، درباره او گفته است: «سیدضیا برای ما جعبه سیگار طلایی است که انگلیس سیگارهای داخلش را عوض میکند اما هیچگاه دورش نمیاندازد...» به خاطر همین هم بود که سیدضیا بعد از اتمام مأموریتش در کودتا با حکم مأموریت جدیدی به فلسطین رفت تا با گرفتن پول دلالی از یهودیان صهیونیست انگلیسی، زمینهایی را که از فلسطینیها خریده بود را به آنها بفروشد. چون در فتوای اولیه مفتیهای فلسطین
[1] فروش زمین به یهودیان حرام اعلام شده بود و انگلستان به یک دلال زمین احتیاج داشت و چه کسی بهتر از سیدضیا برای انجام این مأموریت.
الدرم و بلدرم، هی هی جبلی قلدر... اما در مقابل سیدضیا، رضاخان میرپنج یک افسر به شدت قلدر و زورگو بود که نه سواد داشت، نه سیاست میدانست و نه خانواده درست و حسابی داشت. "سر پرسی لورین"، وزیر مختار انگلیس در ایران وقتی میخواست در نامهای به لرد کرزن- وزیر امور خارجه وقت انگلیس – اطلاع دهد که ژنرال آیرونساید در میان نظامیان ایرانی یک فرد مناسب را برای اجرای کودتا پیدا کرده؛ درباره رضاخان میرپنج نوشت: «رضاخان سربازی پرعزم و ماجراجو است که با در نظر گرفتن اصل و نسب و پرورش نازلش طبیعی است که او مردی تحصیل نکرده و کم سواد باشد...»
رضاخان پسر قزاق تندخویی بود به نام "عباسعلی خان سوادکوهی" و مادرش پنجمین همسر پدرش بود و در مجموع 32 خواهر و برادر ناتنی داشت. پدرش که مرد، مدتی در خانه دایی زندگی کرد و از او کلی کتک خورد. بعد از ازدواج مجدد مادرش هم از ناپدری تو سریهای زیادی خورد.به همین خاطر تبدیل شده بود به قزاقی عصبی، زورگو؛ به قول ایرج میرزا:
الدرم و بلدرم، هی هی جبلی قلدر از صدق و صفا دورم، هی هی جبلی قلدر
گماشتهای که انگلیسیها میخواستند...آیرونساید وقتی برای انجام کودتا رضاخان را پیدا کرد و او را مناسب تشخیص داد، چون شخصیت او را فوق العاده یاغی و سرکش دید؛ دو شرط برایش گذاشت که تا رسیدن به تهران و انجام کامل کودتا، رضاخان باید به آن عمل میکرد. آن دو شرط این بود، اول اینکه رضاخان نباید از پشت به قوای آیرونساید حمله کند! و دوم اینکه بعد از کودتا احمدشاه به هیچ وجه نباید سرنگون شود. دلیل شرط دوم هم این بود که چون رضاخان به هیچ وجه اصول سیاست را بلد نبود و سید ضیا هم با مخالفان زیادی مواجه بود، پس باید تا ایجاد وضعیت مطلوب، قاجارها بر سر کار میماندند.
کودتا که انجام شد و سیدضیا مخالفان را به زندان انداخت و کابینهاش را تشکیل داد، بعد هم رضاخان را سردار سپه و وزیر جنگ کرد. کم کم انگلیسیها رضاخان را آموزش دادند و تربیتش کردند برای پادشاه شدن.
انگلیسیها در آن موقع گرچه سیدضیا را بسیار قبول داشتند ولی چون تحصیلات داشت و سیاست میدانست، نمیخواستند او را به عنوان پادشاه انتخاب کنند، چون او به خاطر همین اهل علم و سیاست بودنش ممکن بود در جاهایی در کار انگلیسیها "ان قلت" بیاورد و یا نتواند خوب دستورهای آنها را عملی کند و این برای آنها خوشایند نبود.
انگلیسیها دنبال دست نشاندهای بودند که بی چون و چرا هرآنچه که آنها میخواهند را اجرا کند.آدم بیسواد و بیاطلاعی باشد و در سرکوب مخالفان یک جانی تمام عیار؛ و این مسئله یعنی قتل و غارت از سیدضیا سیّاس به آن شکل برنمیآمد. پس به این ترتیب دولت استعمارگر انگلستان تشخیص داد که بین این دو، رضاخان است که باید رضاشاه شود.
و شد آنچه که در تاریخ اتفاق افتاد...
[1] - صهیونیستها در نهایت با این روش توانستند 678 کیلومترمربع زمین
خریداری کنند، که نسبت به کل مساحت فلسطین که 27 هزار کیلومتر است، چیزی
نزدیک به 4 درصد کل مساحت این سرزمین را خریداری کردند، ولی بعد از آن و با
توجه به هوشیاری علمای فلسطین کنگره ای در شهر بیت المقدس از سوی علمای
فلسطینی تشکیل شد و در آن علما به اتفاق آراء فتوا دادند که از این پس فروش
زمین به هر غیرفلسطینی و غیرمسلمان حرام است و بعد از آن فتوا یعنی از سال
1934.م برابر با 1313.ش هیچ زمینی به صهیونیست ها فروخته نشد.
منابع:
1- "زمینه چینیهای انگلیس برای کودتای 1299" نوشتهی امیل لوسوئور – ترجمهی ولی الله شادان – انتشارات اساطیر
2- "خاطرات سری آیرونساید" - به انضمام متن کامل شاهراه فرماندهی – چاپ مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی با همکاری مؤسسه خدمات فرهنگی رسا
3- "سید ضیا الدین طباطبایی سیاستمدار دو چهره" نوشته خسرو معتضد – جلد 1و2 – نشر آویژه
4- ملکه پهلوی - خاطرات تاج الملوک – بنیاد تاریخ شفاهی ایران – ناشر مؤسسه انتشارات به آفرین
انوشه میرمرعشی
منبع:
برهان