به گزارش
گرداب حجه الاسلام مرتضی آقا تهرانی، نماینده مجلس شورای اسلامی در وب سایتش نوشت:
افرادي كه از كشورهايي مانند آمريكا، ميآيند و مسلمان ميشوند، آنقدر شيفته اسلام شده و با يك شور و شوقي به دستورهاي آن عمل ميكنند كه بسيار ديدني است. برخلاف اين افراد، برخي از زناني كه از ايران به آمريكا ميآمدند، هنوز به نيويورك نرسيده، روسري و چادر خود را بر ميداشتند. براي جوانان غربي تازه مسلمان شده، غربي هاي غيرمسلمان، شكل ظاهري ايشان، طرز لباس پوشيدنشان و وضع آرايش زنان و دختران آنها مضحك و خندهدار است؛ ولي در مقابل، برخي در كشور ما، تحت تأثير غربيها و مدهاي آنها هستند. خودكمبيني، بيماري بدي است. همانطور كه خود بزرگبيني، غلط است.
آدم از بيبصري بندگي آدم كرد گوهري داشت ولي نذر قباد و جم كرد
تقليد كوركورانه در اسلام، ممنوع است. بايد در پاسخ آن فرد بيسواد مدّعي كه برخي از شيوهها و آموزههاي ديني را غلط دانسته و تقليد از مراجع را تخطئه ميكند، گفت كه آن تقليدي كه در اسلام ممنوع است، تقليد كوركورانه است، نه تقليد جاهل از عالم و نه تقليد غيرمتخصّص از متخصّص؛ وقتي اتومبيل ما خراب ميشود، آن را براي تعمير به كجا ميبريم؟ ناراحتي قلبي همسرمان را چگونه درمان ميكنيم؟
آيا غير از اين است كه به متخصصّ قلب رجوع ميكنيم، دستش را هم ميبوسيم، پول بسياري هم به او ميدهيم. امّا چگونه است كه براي تشخيص دينمان ميگوييم قرائتها مختلف است، هر كس هرگونه كه فهميد، همان را عمل كند؟ اگر اينگونه باشد، ديگر هيچ حكمي از طرف خدا وجود نخواهد داشت و حقيقت ثابتي باقي نميماند. اين در حالي است كه به عنوان مثال اگر من بگويم، هماكنون شب است، شما ميرويد و به آسمان نگاه ميكنيد تا ببينيد روز است يا شب. اگر شب بود، من راست گفتهام و اگر شب نبود، دروغ گفتار من مشخّص ميشود. پس حقيقتي پشت اين سخن وجود دارد كه با آن ميتوان صدق و كذب كلام مدّعي را سنجيد.
اسلام دين خرافات نيست، دين حقيقت است. مراجع بزرگ ما نيز به دنبال "به دست آوردن حكم خدا" هستند؛ نه "ساختن حكم خدا». پيامبر اسلام، جانشينان او و به تبع آنان، علماي امّت اسلام، سختيهاي بسياري را تحمّل كردهاند تا اين دين، امروز به دست ما رسيده است.
داستانی در رابطه با این بحث:یک روز جلوی در موسسه اسلامی نیویورک دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود.
سوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت: «
به نتیجه رسیده ام مسلمان شوم.» بنده پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختیارش گذاشته شد؛ بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: «کتاب ها را خوانده و می خواهم مسلمان شوم.»
باز چند کتاب دیگر هم به او دادم و گفتم: اینها را هم مطالعه کنید. این کار چند بار همین طور ادامه پیدا کرد. مطمئن بودم جامعیّتی از اسلام و مکتب تشیّع از مطالعه کتاب ها برایش حاصل شده است. یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: «اگر همین الان شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد می زنم و اعلام می کنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به این طریق اسلام می آورم.» شور و اشتیاق این دختر موجب این شد تا به او قول دهم ایشان در مراسم جشن بزرگ میلاد امام حسین
علیه السلام در موسسه بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.
روز میلاد امام حسین
علیه السلام مراسم جشن برپا شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشیع الان برگزار می گردد.
در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: «اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟ بنده نیز سوالی را مطرح کردم و گفتم هر کس جواب را می داند پیرامون آن توضیح دهد؟ سوال درباره مسئله "بداء" بود که از اعتقادات مسلّم ما شیعیان است. هیچ کس جوابی نداد! سوال را از این دختر پرسیدم؟ توضیحاتی پیرامون آن به جمعیت ارائه داد.
سپس در جلوی جایگاه قرار گرفت؛ پس از اقرار به شهادتین و ارائه عقاید به او، اذان درگوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را "رقیه" نهادیم.
چند روزی از این قضیه گذشت تا اینکه همین دختر را با حجاب کامل اسلامی، هم راه با مرد و زنی دیدم، به نظر می آمد پدر و مادرش باشند. در خیابان جلوی مدرسه با ما برخورد نمودند.
آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوی شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر ما را مسلمان کردهاید؟ به او بگویید حجابش را بردارد… سر و صدا باعث شد عده ای دور ما جمع شوند. در همان حال، احساس کردم این دختر تازه مسلمان الان در شرایط سختی است و خیال کردم دارد خجالت می کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ایران دفتر آیت الله مظاهری و پرسیدم: «آیا در چنین شرایطی اگر اصل دین شخص در خطر باشد به نظر شما اجازه می دهید روسری را بردارد؟» در این مورد خاص ایشان فرمودند: «اشکال ندارد.»
به سرعت برگشتم و به این دختر گفتم: «با یکی از مراجع تقلید صحبت کردم و در مورد شما فرمودند، اگر دین شما در معرض خطر است اشکال ندارد و شما می توانید روسری را بردارید.» آن چه در جواب شنیدم این بود: «این حکم از احکام ثابت و اولیه است یا از احکام ثانویه و بنا بر ضرورت است؟» گفتم: «از احکام ثانویه است.»
تا این را شنید، گفت: «اگر روسری خود را برندارم و به خاطر حفظ حجابم کشته شوم آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسری خود را برنمی دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از این ماجرا خانواده او نیز با مشاهده رفتار بسیار مودبانه دخترشان از این خواسته صرف نظر کردند.
آنها عازم فرانسه بودند و با همان حال به طرف فرانسه روانه شدند، آدرس یک مرکز دینی که دوستان ما در آنجا بودند به او دادم و بعدا هم متوجه شدم که الحمدلله با یک جوان مسلمان فرانسوی ازدواج کرده است.