گرداب- چهل و چهار سال پیش، وقتی "ارنستو رافائل گوارا دلا سرنا" (معروف به چه گوارا) در جنگلهای بولیوی به دام سربازان ارتش آن کشور و افسران سازمان اطلاعاتی آمریکا افتاد، خوب می دانست که با مرگش برای میلیونها جوان خل وضعی که در آن زمان دروغ بزرگی به نام کمونیسم را باور کرده بودند، قهرمان و اسطوره خواهد شد.
ولی هیچگاه تصور نمی کرد چهل سال بعد از مرگش، اسم و عکسش تبدیل به مارکی تجاری برای تبلیغ و فروش کالاهای بنجل و بی کیفیت بساط دست فروش ها و ارزان فروشی های یک دلاری نیویورک آمریکا شود، اما شد. امروز اسم و عکس ارنستو چه گوارا را می توان در بنجل فروشی های همه جای دنیا به وفور روی انواع کفش ها، دمپایی ها، زیر سیگاری، پشه کش ها، جوراب مردانه، فندک های غیراستاندارد، قوطی کبریت، مسواک یک بار مصرف، نوشابه های گازدار، سیگارهای تقلبی، آدامس و امثال اینها دید.
من نمی دانم
اگر ارنستو چه گوارا زنده میشد و می دید که جماعتی کاسب و شارلاتان چگونه با اسم، رسم، عکس و یاد او یک چنین دکان و بساط کسب و کاری را راه انداخته اند، چه حس و حالی پیدا می کرد و چه می گفت؟!
2سال پیش وقتی ندا آقا سلطان به تازگی از شر شوهر سابق و ازدواج ناموفقش خلاص شده بود و با جراحی و زیبا کردن بینیاش برای شروع یک زندگی رویایی با نامزد جدیدش – که البته او هم بعدها آدم به درد بخوری از آب در نیامد - آماده میشد، هیچ تصور نمی کرد هنگام عبور از کوچه خسروی خیابان کارگر شمالی تهران ناگهان گرفتار تیر فردی بی رحم و بی مرام شود و به طور اتفاقی تبدیل به یک شهید آزادیخواه گردد؛ اما گردید و شد.
نام و نشان "ارنستو چهگوارا"ی انقلابی چهل سال بعد از مرگش تبدیل به دکانی برای عدهای کاسب و شیاد و بنجل فروش و دستفروش دوره گرد شد، ولی اسم ندا آقا سلطان – که عمرا سیاسی نبود و هیچ علاقهای هم به شهادت نداشت – از همان فردای مرگش، برای خیلیها در خارج از ایران تبدیل به دکانی دو نبش و وسیله ای برای کسب و کار و درآمد و شغلهای نان و آبدار شد.
زندگی در خارج از ایران به مراتب مشکلتر از داخل کشور است. افراد فراوانی هستند که به خارج از کشور میروند و با جعل سوابق سیاسی و محکومیت قضائی برای خود و یا اغراق در شرح ماجرای برخوردهای مختصری که احتمالا حکومت با آنها کرده است، به هر شکلی شده، مانند مرحوم مش قاسم در سریال دایی جان ناپلئون، خودشان را در صف شجاعان جنگ کازرون جا میزنند و پناهندگی سیاسی می گیرند و مقیم اروپا و آمریکا میشوند.
اما این تازه اول بدبختی آنهاست. زندگی در خارج از ایران خرج دارد. در نتیجه این مبارزین عزیز، چندی که از ورودشان به ممالک غربی گذشت، عملیات پول درآوردن و کاسبی کردن را شروع می کنند. برخی از آنها برای خدمت به رسانههای فارسی زبان متعلق به وزارت خارجه کشورهایی مانند آمریکا و هلند و آلمان، نذر و نیاز و چله نشینی میکنند. برخی های دیگر همراه با رفقا و اهل و عیال خود یک سازمان یا کمیته و انجمن حقوق بشری و سیاسی، یا لااقل یک عدد وبسایت راه می اندازند.
سپس با این عنوان که مدیر و نویسنده آن کمیته یا سازمان و یا وبسایت هستند و برای رشد سیاسی و بهبود حقوق بشر در ایران و براندازی حکومت جمهوری اسلامی در سایت گویا و روز آنلاین یا سایت خودشان و یا در فیس بوک و سایت بالاترین مطلب می نویسند، از موئسسات وابسته به سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آمریکا، فرانسه، هلند، نروژ، آلمان و غیره درخواست کمک مالی و بودجه می کنند.
برخی های دیگر هم که از استخدام در رادیو فردا، تلویزیون فارسی صدای آمریکا، رادیو زمانه، تلویزیون فارسی بی بی سی، رادیو فرانسه، سایت روز آنلاین، جرس و غیره ناامید شده اند، برای درآوردن یک لقمه نان، دست به کارهایی ابتکاری و در عین حال عجیب و غریب میزنند.
کار این گرسنگان و شارلاتانهای بدبخت به جایی رسیده بود که یکی از آنها – به نام بابک داد – از شدت فلاکت و بی پولی، اعلام کرده بود که دولت آمریکا باید اموال مصادره شده مملکت ایران در آمریکا را بفروشد و پولش را به ایشان و سایر شیادهایی که خودشان را روزنامه نگاران تبعیدی و آزادیخواهان و فعالین حقوق بشر می نامند، بدهد!
یکی از اولین دکانهایی که با نام ندا آقا سلطان باز شد "بنیاد خیریه ندا" در لندن بود. این بنیاد البته صرفا در یک وبسایت خلاصه میشد و هدف خودش را روشنگری، دفاع از حقوق بشر و حمایت از جنبش آزادیخواهانه مردم ایران و از همه جالبتر، جمع آوری پول برای کمک به "فعالین حقوق بشر، روزنامه نگاران و فعالین سیاسی تبعیدی" اعلام کرد و نوشت:
«بعد از این خیزشی که در ایران اتفاق افتاد، حکومت خیلیها را به جرم شرکت در اعتراض های اخیر از محل کارشان اخراج کرده است، کودکان و زنان زیادی در ایران گرسنه مانده اند و هیچ درآمدی برای تامین حداقل مایحتاج زندگی شان را ندارند، میلیونها (!) جوان تحت شکنجه هستند و خانواده هایشان گرسنه ماندهاند، هزاران (!) روزنامه نگار و فعال حقوق بشر از طریق کوههای مرزی ایران و ترکیه از کشور فرار کرده اند و اکنون در خارج از کشور شبها گرسنه می خوابند، وزارت اطلاعات حکومت ایران روزانه به هزاران تن از فعالین حقوق زنان و به خصوص اعضای کمپین یک میلیون امضا تجاوز می کند (یا حضرت عباس!)، ای انسانهای آزاد، ای وجدانهای بیدار جهان، برای نجات ملت ایران و برای کمک به این مبارزان، به ما کمک مالی کنید! ...»
و خوشمزه تر اینکه بنیاد ندا تاکید کرده بود
برای کمک مالی به ملت ایران فقط و فقط به ما اعتماد کنید... ما با دیگران تفاوت داریم چرا که ما در پوشش یک بنیاد غیر انتفاعی کار می کنیم و در لندن مستقر هستیم و حکومت ایران کاری به کار ما ندارد. بنیاد ندا تصاویری بسیار دلخراش از حوادث دو سال گذشته در ایران را هم از در و دیوار وبسایتش آویزان کرده بود تا دل بیننده را بیشتر به رحم آورد.
اینکه در طول مدتی که بنیاد ندا دایر بود چه حجم پولی به حسابش ریخته شد، نمی دانم. اما چندی که از کار بنیاد ندا گذشت، بنیانگذارانش کیسه های پول را برداشتند و الفرار... یعنی اینکه ناگهان غیبشان زد. سایتشان را هم از روی اینترنت حذف کردند و به طور کامل ناپدید شدند. البته آثار سایت و مطالب سابقشان را هنوز هم می توان با استفاده از ذخیره گوگل (گوگل کش) پیدا کرد و خواند، کما اینکه لینکی که در بالا گذاشتهام نیز یکی از همانهاست. اما اگر الان آدرس بنیاد ندا را تایپ کنید با وبسایتی حذف شده روبرو میشوید که دامین و نشانی اینترنتی اش هم برای فروش ارائه شده است. بعد از آن، از بنیاد ندا خبری نشد تا اینکه بنیاد ایران ندا ظهور کرد.
بعد از ماجرای بنیاد ندا، جمعی دیگر از هموطنان ما که مقیم خارج از کشور هستند و هشتشان گروی نهشان بود و شدیدا دچار مضیقه و کمبود و مشکل مالی شده بودند، تصمیم گرفتند با استفاده از اسم و رسم ندا آقا سلطان برای خود کسب و کاری مختصر راه بیاندازند.
این بزرگواران عقل هایشان را روی هم گذاشتند و قرار شد که تلوزیونی را بر پا کنند تحت عنوان تلوزیون ندا یا "ایران ندا".
اینکه آیا بنیاد ایران ندا ادامه کار همان بنیاد ندای قبلی هست یا خیر، را نمی دانم، اما می دانم که هر دو بنیاد در لندن به راه افتاده اند و هر دو هم ادعا کرده اند که موسسه ای خیریه خواهند بود. با این تفاوت که اولی ادعا میکرد در لندن به ثبت رسیده بود و دومی ادعا می کند در کالیفرنیای آمریکا ثبت شده است. حالا اینکه چرا موسسین دومی در لندن تشکیل جلسه داده اند و کارشان را هم در لندن شروع کردهاند ولی ترجیح داده اند بنیادشان را در آمریکا به ثبت برسانند، این را هم نمی دانم.
هر چه هم در عالم اینترنت گشتم که کوچکترین رد و اثر و نشانهای از قانونی بودن کار بنیاد ایران ندا و مشخصات ثبت شده اش در سازمان ثبت ایالت کالیفرنیای آمریکا را پیدا کنم، موفق نشدم. اما بنیانگزاران تلویزیون و بنیاد ایران ندا شناخته شده هستند و جالب اینکه خودشان را هم "نمایندگان فعالان سیاسی و حقوق بشری، روزنامه نگاران شهروندی، چهرههای شناخته شده پهنه همگانی جامعه ایران، هنرمندان و فیلمسازان و وبلاگنویسان ایران" می نامند.
مشخصاتی که بنیانگزاران بنیاد و تلوزیون ایران ندا از نحوه کارشان – و در واقع از امیدها و آرزوهایی که برای تلویزیونشان داشتند – ارائه کرده اند، نشان میدهد که آنها به جای بنیادی خیریه، یک شرکت سهامی خاص برای درآمد مالی و سرمایه گزاری و افزایش سود و خرید و فروش سهام راه انداخته اند و از جمله نوشتهاند "ایرانندا متعهد است که تنها بخشی از درآمدهای خود را صرف هزینههای جاری کند و باقی را برای پایداری بنیاد سرمایهگذاری کند.
ایران ندا به فعالیتهای بازاریابی، ارائه خدماتِ رسانهای، پساندازِ درازمدت و فعالیتهای عمومی رایج بنیادها می پردازد تا به تدریج توانِ مالیِ خود را افزایش دهد… هر گونه افزایش توان مالی صرف گسترش کار و تضمین پایداری آن و بالابردن کیفیت تولیدات خواهد شد و در دستمزدهای مدیران ارشد ایرانندا تاثیری نخواهد داشت."
من تصور می کنم عوامل اصلی بنیاد و تلویزیون ایران ندا سه نفر به نامهای مهدی جامی، نیک آهنگ کوثر و معصومه (مصی، مسیح) علی نژاد بودهاند و سایر اسامی اعضای این بنیاد را تزیینی میدانم. به خصوص اینکه دو سه آدم بدبخت و موجه ساده دل را هم پیدا کرده بودند و به عنوان نخودی اسمشان را در لیست اعضای شرکت سهامی تلویزیون ایران ندا گذاشتند تا از طریق نام آنها برای دکان جدیدشان اعتباری کسب کنند و مشتری های بیشتری را جلب کنند.
البته نقشه ها و کسب و کار این بنیاد و تلویزیون ایران ندا نگرفت و همه برنامه ها و آرزوهایشان – لااقل تا این لحظه – روی همان کاغذی که در لندن زیرش را امضا کرده بودند باقی ماند و حسرت "دستمزدهای مدیران ارشد" بنیاد و تلویزیون ایران ندا در دل هموطنان گرسنه و بدبختی که قرار بود در بنیاد اینترنتی خودشان مدیران ارشد بشوند، باقی ماند.
مهدی جامی قبل از اعلام شروع به کار تلوزیون ایران ندا – که هیچوقت هم شروع به کار نکرد – در مصاحبه ای با رادیو دویچه وله گفته بود: «در بین ایرانیان خارج از کشور مسئله مالی وجود ندارد. مسئله اصلی این بوده که برای هر سرمایه گذاری شما نیاز به اعتمادسازی دارید. یعنی همانطور که اگر در بازار اعتماد وجود نداشته باشد، سرمایهگذاری نمیشود، برای یک ساختار مدنی مثل بنیاد یا شرکت هم اگر اعتمادسازی نشده باشد، طبعاً نمیتواند جلب کمک کند، وگرنه پول وجود دارد.
مطمئن باشید در میان ایرانیان خارج از کشور پول بسیار زیاد است. در واقع آن ساختار مدنی مناسب وجود نداشته برای این که از این پولها برای یک کار رسانهای مناسب استفاده کند و ما امیدواریم که آن ساختار مدنی الان شکل گرفته باشد و ممکن است ما اولیناش باشیم.»
البته مهدی جامی اولین کسی نبود که تصور می کرد با یک چنین طرح و برنامه هایی می تواند به گنج بزند و این "پول های بسیار زیاد" را تبدیل به حقوق مدیران ارشد کند.
پیش از او، شیادهای حقوق بشری و کاسبان و روزنامه نگاران جعلی و تبعیدی، با راه انداختن ده ها و بلکه صدها و حتی هزاران سازمان سیاسی، حقوق بشری، کمیته، انجمن، وبسایت، نشریه آنلاین، حزب، گروه، دسته و رادیو تلوزیون ماهوارهای، شروع به استخراج از این معدن طلا کرده بودند.
در واقع مهدی جامی، نیک آهنگ کوثر و مسیح علی نژاد خیلی دیر، بازار خیرات و مبرات شب جمعه را کشف کردند. نکته رقت انگیزی که این افراد در اساسنامه بنیاد و تلویزیون ایران ندا نوشته بودند، پیشنهاد فروش خودشان بود. من دیده بودم کسی از فرط گرسنگی و بدبختی بدنش را بفروشد (کما اینکه، به قرار مسموع، دختر هجده ساله یکی از بنیانگذاران همین بنیاد و تلویزیون ایران ندا در فیلمهای جنسی و پورنوی مستهجن خارجی بازی می کند و به خود فروشی مشغول است)، اما ندیده بودم کسی علنا برای فروش قلم و اندیشه خودش هم نرخ تعیین کند.
مهدی جامی، نیک آهنگ کوثر و مسیح علی نژاد، بعد از اظهار مقداری تعارفات معمول و رایج پیش از معامله از قبیل گفتن حامیان مالی، فارغ از میزان کمکهاشان، نمی توانند سیاست ها و ارزشهای اعلام شده ایران ندا را تغییر دهند، تعارف را به کناری گذاشته و صراحتا و به طور علنی نوشته اند:
«کمک مالی بر اساس قوانین جاری کشوری که اهدا کننده در آن زندگی می کند دریافت می شود... حمایت کنندگان حق دارند کمک خود را به برنامههای معین یا موضوعات مشخصی اختصاص دهند. حمایت کنندگان مالی حق دارند بر امور مالی ایران ندا نظارت کنند... حمایت کنندگانی که بیشتر از ? هزار دلار کمک سالانه کنند عضو "هیئت مشاوران افتخاری" ایرانندا خواهند بود. اعضای ارشد این هیئت در نقش هیئت رئیسه افتخاری بنیاد ایرانندا عمل می کنند.
هیئتِ مشاورانِ افتخاری همراه با نمایندگانی از اعضای ایرانندا سالانه در نشستی با هیئت مدیره بنیاد و سردبیران ارشد ایران ندا شرکت میکنند تا نظرات خود را مطرح کنند و از پیشرفت کارها با خبر شوند و با آنها در مورد برنامهها مشورت شود." دقت کردید؟ با پرداخت فقط ? هزار دلار می توان بر کار این جماعت، تلویزیون و بنیادشان نظارت کرد؛ به آنها خط و ربط و جهت داد و مثل عروسک های خیمه شب بازی جابجایشان کرد. من اگر جای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بودم، یک چک پانزده هزار دلاری می کشیدم و مهدی جامی، نیک آهنگ کوثر و مسیح علی نژاد را یک جا می خریدم.
مهدی جامی معتقد بود در بین ایرانیان مقیم خارج از کشور پول بسیار زیادی وجود دارد، فقط باید یاد گرفت که چگونه این پولها را جذب کرد!
علیرضا رضایی و نیک آهنگ کوثر در جریان افتضاح و رسوائی موسوم به نامه 66نفره؛ نیک آهنگ کوثر تلاش کرد تا یکی دو خانم معروف به فساد، فحشا و آلوده به مواد مخدر و نیز عده ای لات، لمپن و شیاد را به عنوان روزنامه نگاران تبعیدی! جا بزند که نشد.
معصومه (مصی، مسیح) علی نژاد که در سایت جرس بیشتر درباره خانواده زندانیان و مقتولین می نویسد و ظاهرا بابت هر مطلبش هم حدود یکصد دلار معاش می گیرد، در رقابت با خانم دیگری که او نیز در یک سایت و روزنامه اینترنتی، متخصص گفتگو با خانواده های زندانیان و مقتولین شده و بابت هر مطلبش حدود پنجاه دلار می گیرد، وارد یک رقابت عجیب و غریب شغلی شده است.
و حرف آخر اینکه من دلم برای خانواده ندا آقا سلطان میسوزد.
نمی دانم مادر آن جوان خدابیامرز با دیدن این کاسبیهایی که به نام فرزندش در خارج از کشور راه افتاده است چه حس و حالی پیدا می کند؟ چندی پیش هدی آقا سلطان – خواهر مرحوم ندا آقا سلطان – در مطلب کوتاهی که خطاب به مسیح علی نژاد نوشت و در سایت خودنویس (متعلق به نیک آهنگ کوثر) منتشرش کرد از این زن خواهش کرد که دست از سر اسم ندا آقا سلطان بردارد و برای کسب و کارش راه دیگری را پیدا کند. او از جمله نوشت: «خانم علینژاد! شما قول دادید که اسمی از مادر من نیاورید و حتی چیزی از سکوتش ننویسید، ولی متاسفانه شما داستانسرائی کردید. همه جا میگویید که هدی به من ایمیل زده است، اما در تلفن روز جمعه از مادر من، ایمیل من را خواسته بودید... لطفأ ما را راحت بگذارید، این راه درستی برای مشهور شدن نیست!»
من واقعا امیدوارم که کاسبان و شیادها و شارلاتانهای سیاسی و حقوق بشری نه تنها دست از سر اسم مرحوم ندا آقا سلطان و خانواده اش بردارند و آنها را راحت بگذارند، بلکه توصیه خواهر آن مرحوم را هم جدی بگیرند و برای کسب و کار، درآمد و معروف شدنشان، به جای راه انداختن دکانهای سیاسی و روزنامه نگاریهای زرد و مشمئز کننده غیراخلاقی و تلویزیون بازی های سیاسی – تجاری و ساخته و پرداخته کردن گروهها و سایتهای جعلی حقوق بشری، واقعا به دنبال راههای دیگری و کارهای بهتری باشند.
من مطمئن هستم اگر این شیوهای که شیادها و کلاهبردارهای فراری و روزنامه نگارهای جعلی مقیم خارج از کشور برای کسب و کار سیاسی و حقوق بشری خود در پیش گرفته اند ادامه پیدا کند، به خاطر یک مشت دلار، علاوه بر بنیاد و تلویزیون ندا، به زودی باید در اروپا و آمریکا شاهد راه افتادن چلوکبابی ندا، فالوده ندا، کاباره ندا، قنادی ندا، رستوران ندا، تاکسی تلفنی ندا، کافی شاپ ندا و حتی شاید زیر سیگاری ندا، فندک ندا و… غیره هم باشیم. با این کاسبان و شیادهایی که من می شناسم، شکی ندارم که چنین روزی هم فرا خواهد رسید و عاقبت عکس و چهره معصومانه و لبخند غم انگیز ندا آقا سلطان را روی چیزهایی که نباید ببینیم، خواهیم دید.
روزنامه نگار آزاد