گرداب- دروغ، یکی دیگر از بخشهای تاكتيكهاي جنگ رواني محسوب ميشود. اين تاكتيك یکی از قديمي ترین و سنتي ترین تکنیک های جنگ روانیست، اما هنوز هم مورد استفاده فراواني در رسانهها دارد و عمدتا براي مرعوب كردن حريف و يا حتي براي مرعوب كردن افكار عمومي مورد استفاده قرار ميگيرد. د
ر فريب با استراتژي دروغ بزرگ، كوشش ميشود تا مخاطب مورد نظر، به سمت يك فضاي رواني متفاوت با واقعيت سوق داده شود. اين فضاي دروني بايد به گونهاي ساخته و پرداخته شود كه گروه هدف بدون ابزار مقاومت، در آن فضا قرار گيرد و مفاهيم و علائم انتقالي، مورد قبول و پذيرش او باشد.
معروفترين مورد استفادهاي كه از اين تاكتيك شده، در زمان "هيتلر" و به وسیله گوبلز بوده است. گوبلز ميگويد: «دروغ هر قدر بزرگتر باشد، باور آن براي تودههاي مردم راحتتر است.»
وي ميگويد: «اين تاكتيك هم براي مرعوب كردن دشمن و هم تهييج افكار عمومي، تشويش نيروها و مرعوب ساختن دشمن در مورد نيروي دفاعي و دروغهايي كه در خصوص توان نظامي و تكنيكي است، به كار گرفته ميشود كه در زمينه استفاده از آن دچار بيماري خودباوري و خودبيني نيز ميشود.» گوبلز ميگويد: «دروغ را به حدي بزرگ بگوييد كه هيچكس جرئت و فكر تكذيب آن را نكند.» او ميگفت: «بعضي مواقع دروغهايي ميگفتم كه خودم از آنها ميترسيدم.»
به منظور روشن شدن بحث و براي نمونه، چند دروغ بزرگ، كه در راستاي منحرف كردن ذهن گروههاي هدف و ديگر دولتها آمده است، ارائه ميشود:
مرگ زرقاوی، رهبر القاعده دستاویزی برای توجیه جنگ عراق
پنتاگون از مرگ زرقاوی، رهبر القاعده در عراق استفاده و آن را دستاویزی برای توجیه جنگ عراق قلمداد کرد. دولت بوش و حزب جمهوریخواه که به شدت محبوبیت و اعتبار خود را در داخل کشور از دست داده بودند برای بهبود وجهه خود واقعه بیاهمیتی چون مرگ زرقاوی را بزرگترین نقطهی عطف جنگ عراق تلقی کردند و با تبعات وسیع رسانهای پیرامون این موضوع به پیروزی در انتخابات آتی مجلس دل بستند.
بن لادن بايد هر چه زودتر دستگير شود
آمريكائيان پس از اشغال افغانستان، دخالت خود در اين كشور را با استدلال دستگيري هر چه سريعتر بن لادن توجيه كردند، در حالي كه هيچگونه مدركي دال بر مجرم بودن وي نداشتند. اين درحالي بود كه بن لادن مولود سازمان جاسوسي آمريكا سي.آي.اي بود و زماني لقب تروريست گرفت كه با شبكه تروريسستي القاعده امنيت داخلي آمريكا را مورد تهديد قرار داد. پس از اين دوران بود كه ناگهان در آمريكا، بحث درباره جنگهاي نوين اهميت يافت و چنين عنوان شد كه اين استراتژياي عليه بنيادگرايي است كه از پايان دهه 90، عليه گسترش زمينههاي انقلاب بينالمللي اجرا ميشود.
حمله كره شمالي به كره جنوبي
در تاريخ 25 ژوئن سال 1950، يعني روز آغاز جنگ دو كره يك عضو مهم ارتش آمريكا اعلام كرد: «ماجراي جالبي اتفاق افتاده است. كره شمالي به كره جنوبي حمله كرده است.» بلافاصله پس از انتشار اين خبر و در همان روز، بمبافكنهاي آمريكا، شهر پيونگيانگ، پايتخت كره شمالي را با فرو ريختن سيصد بمب، بمباران كردند. به دنبال اين اقدام، كه بدون فرمان مستقيم و رسمي و تنها به دليل جايگاه تك قطبي رسانههاي آمريكا صورت گرفت، عمليات رواني بيسابقه ايالات متحده عليه دولت كره شمالي آغاز شد.
سينماي هاليوود نيز دو روز پس از آغاز جنگ، فيلم نبرد كره را در سه هزار نسخه تكثير و به بازار عرضه كرد. تا مدتها به خطا ادعا ميشد كه كره جنوبي حمله كرده است، در حالي كه واقعيت اين چنين نبود و آمريكا از غيبت روسيه و چين استفاده كرد تا در شوراي امنيت سازمان ملل متحد، قطعنامهاي را عليه حمله ظاهراً مسلحانه كره شمالي به كره جنوبي تصويب كند.
دروغ بوش
در 19 ماه ژانويه سال 2001، بوش توضيح داد كه عراق به سلاحهاي كشتار جمعي دست يافته است؛ موضوعي كه آن را دليل اصلي آغاز جنگ عليه عراق مطرح كرد، در حالي كه تا به امروز، با وجود جستجوي گسترده ارتش آمريكا و انگليس در عراق، هيچگونه نشانهاي دال بر درستي اين ادعا يافت نشده است.
فاطمه حسینی