پديده ي اينترنت بيش از افراط گرايي سياسي،به ترويج افراط گرايي اخلاقي كه ذاتاً ويرانگر است،مي پردازد.
چكيده:
پديده ي اينترنت بيش از افراط گرايي سياسي،به ترويج افراط گرايي اخلاقي كه ذاتاً ويرانگر است،مي پردازد.
پيامد منطقي چنين وضعيتي فروپاشي اخلاقيات و نه يگانگي اخلاقي است.اين فروپاشي به معناي بدكلمه افراط گرايي است،چرا كه وسيله اي براي انتشار و ادغام ترجيحات خودساخته اي از هر نوع است.
كلمة ي افراط گرايي در قالب معناي مثبت و منفي آن تعريف مي شود.افراط گرايي در معناي مثبت فقدان دولت و رهايي از قدرت قهري دولت مي باشد كه آنارشيست هايي نظير پرودون و كروپتكين برآن باور داشتند.معناي منفي و رايج تر افراط گرايي نيز بيانگر فقدان دولت است،اما در قالب شرايطي از بي قانوني و آشوب تعريف مي شود.به طور خلاصه معناي افراط گرايي در قالب مفهوم- جامعه بدون دولت- را مي توان به صورت يك آرمان يا يك خطر تلقي كرد.در واقع استدلال هاي افراط گرايانه در قالب يك آرمان هرگز جدي گرفته نشده اند،چرا كه تصور مي شود اين آرمان غيرواقع گرايانه است.در اين حالت مي توان اين گفته را در جانبداري از آن اظهار داشت كه قدرتمندترين عامل مصيبت انساني،در گذشته و حال،دولت ها بوده اند.
هيچ گروه تبهكاري تاكنون به ايجاد آن درجه از وحشت و رنج كه به ميانجي گري دولت هاي تحت تسلط استالين،هيتلر، مائو يا پل پوت محقق گرديد،نايل نيامده اند.آيا اين موضوع حقيقت دارد كه جوامع بدون دولت به مراتب از اين جوامع بدتر هستند؟پاسخ آن دسته از مخالفان افراط گرايي،كه اين كلمه را در قالب معناي منفي آن تعريف مي كنند اين است كه ما نبايد به قضاوت درخصوص موهبتهاي دولت برمبناي بدترين نمونه هاي آن بنشينيم.آنها همچنين بر اين باورند كه دولت در عيت نامطلوب بودن،شري ضروري است،همانگونه كه يك عمل جراحي با تمامي عواقب و ناراحتي هاي آن شري ضروري است.اينچنين ديدگاهي را به وضوح مي توان در افكار «تامس هابز» يافت.
عقيده وي بر اين است كه دولت،كه قدرت انحصاريِ اجبار مشروع مي باشد،موظف است تا از جنگ افراد با يكديگر جلوگيري به عمل آورد، عدالت را به اجرا درآورده و از بي گناهان و آسيب پذيران محافظت نمايد.
افراط گرايان طرفدار معناي مثبت آن ممكن است اظهار نمايند كه دستگاه دولت،با هر مقصود نظري براي دست يازيدن به ظلم و بهره كشي از بي گناهان و آسيب پذيران و انحصار كارآمد دولت بر قوه ي قهريه شرايط را وخيم تر مي كند.حال پرسش افراط گرايان اين است كه آيا به وجود آوردن و حفظ كردن بنيادي اجتماعي با امكان انحرافاتي ويرانگر عاقلانه است.مقصود من حل و فصل كردن منازعات موجود ميان افراط گرايان و مدافعان دولت نيست بلكه مي خواهم نشان دهم كه تصور افراط گرايي را مي توان به دو طريق متفاوت مورد ملاحظه قرار داده و اينكه طرفداران برداشت مثبت از آن از بنيادهايي فكري براي ديدگاه خود برخوردارند.در اين جا با سؤالي متفاوت مواجه شويم و آن اينكه آيا ظهور اينترنت گامي در جهت افراط گرايي نيست؟اگر چنين باشد،ما پيش از اين كه از اين نوع افراط گرايي استقبال كنيم يا از آن بهراسيم،بايد جوياي آن باشيم كه در اين مورد بخصوص كدام معناي افراط گرايي مد نظر است.
اينترنت از دو خصلت بارز عامل بين الملل گرايي(انترناسيوناليسم)و عوام گريي(پوپوليسم)برخوردار است.
خصلت بين الملل گرايي اينترنت صرفاً عامل ارتباط ميان افراد ملل مختلف نيست،چراكه بسياري از ابزارها و فعاليتهاي انساني نيز مجري همين كار مي باشند.نكته اصلي در اينجاست كه جستجو در اينترنت كاملاً نسبت به مرزهاي ملي بي اعتنا بوده و تا قبل از ورود به اينترنت بايكديگر غربيه اند،اما به واسطه علائق مشترك خود كه هيچگونه ارتباطي به مليت آنان ندارد،بايكديگر پيوند مي يابند.
در چنين حالتي فرد در تضادي شديد با اظهارات فيلسوفان«جامعة مدني»مبني بر جامعه اي با خصوصيتِ پيوند دادن افراد غريبه يا وحدت بخشيدن به آنان در قالب يك حكم يا حوزة سياسي قرار مي گيرد.از اين رو اينترنت جدا از ساير دلايل از اين پتانسيل نيز برخوردار است كه از لحاظ سياسي ضدحكومت و برانداز آن باشد اما شكل اين براندازي بسيارعميق است و اين وضعيت صرفاً به علت غيرقابل شناسايي بودن ارتباط جاسوسان با رهبران سياسي آنان نيست بلكه بدان علت است كه تروريستها مي توانند در سايه ي امنيتي نسبي به مبادله اطلاعات و انجام تمامي تعاملات بر روي شبكه اينترنت بدون توجه برمرزهاي ملي مبادرت نمايند.باوجودي كه روابط بين الملل در جهان تاكنون به صورت برقراري روابط ميان دولتها بوده است،اكنون فضايي درحال رشد از تماس و همكاري به وجود آمده كه دولت ها،حتي در هماهنگي با يكديگر،كنترل ناچيزي بر آن دارند.
اگرچه سلطه ي(Authority)دولت ها،با قدرت(power)آنها يكسان نيست،به طور غيرمستقيم برآن قدرت تكيه دارند، پتانسيلِ اينترنت در كاهش قدرت دولتها همزمان پتانسيلي براي كاهش سلطه ي آن ها مي باشد.از اين رو يك افراط گرا به احتمال زياد با توسعه پديده اينترنت استقبال خواهد كرد.
دومين خصلت اينترنت،عوام گرايي يا پوپوليسم آن است.بارديگر بايد اذعان داشت كه عوام گرايي اينترنت نه در مرتبه اي سطحي بلكه در مرتبه اي عمقي قراردارد.در شرايط حاضر صلاحيتهاي خاصي جهت جست و جوي اطلاعات برروي شبكه و مشاركت در آن لازم نيست و هيچ سيستم واقعي سانسوري كه مانع مشاركتها در غياب چنين صلاحيت هايي شود وجود ندارد.با افزايش تعداد كامپيوترها در مدارس و كالجها و تأسيس كافه هاي اينترنتي،هزينه استفاده و ورود به اينترنت، آن قدر ناچيز شده است كه از آنها هم كار چنداني براي مقابله كردن با عوامگرايي سيستم به صورت يك كل برنمي آيد.اين خصلت عوام گرايانه ي اينترنت موجبات بيشترين شادي افراط گرايان را فراهم آورده است،چرا كه به نظر مي رسد اين پديده امكان اجتماعي بين المللي نويني را عرضه مي دارد كه در آن عامه ترين افراد نيز از امكان دسترسي نامحدود به جهان اطلاعات برخوردار شده و مستقيماً در شكل دهي به نظام جهان مشاركت مي كنند.كاربران اينترنت بر مبناي علائق و گزينش هاي فردي خود عمل كرده و بايكديگر هم پيمان مي شوند.اقدام به چنين كارهايي توسط مرزهاي ملي يا قدرتهاي مسلط بارزسي نمي گردد.تحقق افراط گرايي مثبت زماني به منصه ظهور مي رسد كه دولت هاي ناكام علي رغم برخورداري از قدرتهاي قهار،عاجزانه به اين وضعيت مي نگرند.گرچه اين تحليل كاملاً تخيلي و بي اساس نيست،اما هنگامي به حقيقت مبدل مي گردد كه دسترسي نامحدود به اين دانش مصادف با قدرت يافتن عامه مردم و ناتواني در محدود كردن آن به عنوان تقليل يافتن قدرت دولت باشد.دومين فرض اين است كه توانايي در مشاركت افراد در دنياي اينترنت نيز،عامل به وجود آورندة ي قدرت يا به عبارتي عاملي تاثير گذار بر پيامدهاي جهان واقعي باشد.نتيجه گيري مقدماتي كه مي توان كرد اين باور است كه اينترنت ويژگي هاي مثبتي براي افراط گرايان آرمان خواه دارد،اما تنها هنگامي قابل اثبات است كه بررسي برخي از مفروضات تعيين كننده را تأييد كند.براي ذهني كه افراط گرايي را به عنوان شرايطي كه بايد از آن ترسيد تلقي مي كند،همان ويژگيهاي اينترنت كه افراط گرايان تحسين مي كنند ممكن است نقضهاي آن دانسته شود.
فرضيه ديگر آن است كه اينترنت زمينة كاملاً اغواكننده ايي براي توطئه هاي جنايتكارانة در اختيار پستترين انگيزشهاي انساني قرار مي دهد كه در يك كانون متمركز مي گردند.تنها چيزي كه در مورد اين فرضيه مي توان گفت اين است كه موضع بدبينانه نه ضعيف تر و نه قوي تر از موضع خوش بينانه است.اين نظريه بر اين ايده استوار است كه اينترنت بيش از افراط گرايي سياسي،افراط گرايي اخلاقي را ترويج مي كند و اينكه افراط گرايي اخلاقي ذاتاً ويرانگر است.براي بررسي اين موضوع لازم است تا نگاهي دقيق تر به ايده تربيت اخلاقي بيندازيم.در اينجا من تنها طرح مختصري از مسيري فكري را ارائه مي دهم كه برخي از تأكيدات نسبتاً جزيي آن بر روان شناسي اخلاقي تكيه دارد.
من ازكلمه «ترجيحات»(Preferences)به عنوان اصطلاحي عام براي انگيزشهاي انساني استفاده خواهم كرد كه از نوعي عنصرسنجشي مثبت نظير اشتياق،علاقه،كنجكاوي و غيره در مقابل عنصر سنجش منفي نظير ترس،خشم،آشفتگي و غيره برخوردار است.«ترجيحات»به اين معنا تاحدودي طبيعي مي باشد؛بدين معني كه پيش از آغاز اجتماعي شدن برخي از چنين ترجيحاتي در انسان ها وجود داشته و به توضيح رفتار آنان كمك مي كند.فرايند اجتماعي شدن به مثابه تزكيه اين ترجيهات از طريق فرآيند پذيرش تأثيرات خارجي بوجود مي آيد.از اين رو به يك معنا،ترجيح دادن،بيان نمودن خود طبيعي مي باشد؛بدون چنين ترجيحي انسان ها زبان نمي آموزند اما اين ترجيح،في نفسه،به معناي واقعي كلمه متنافر (Incoherent)است؛تنها با بدست آوردن زباني توارثي و ابداع نشده است كه اين ترجيح را مي توان به درستي درك كرد.از سوي ديگر كسب چنين زباني پذيرفته شدن اين ترجيح طبيعي توسط قواعد جامعه سخنگويان زبان است.به نظر من مشابه مثال بالا را بايد در خصوص اخلاقيات نيز بازگو نمود.تكانه هاي طبيعي كه در كانون اخلاقيات قرار دارند و به عبارتي پايه فعال و اصلي خودآگاهي اخلاقي را تشكيل مي دهند،تعريف خود را هنگامي بدست مي آورند كه در معرض پالايش مجموعه اي موروثي و غيرابداعي شده از ارزش ها و آداب قرار گيرند.به نظر من اين تفكر اشتباه است كه امور به علت وجود تمايل به آنها داراي ارزش مي شوند؛برعكس اميال ما هنگامي شكل مي گيرند كه آنها را با آنچه مي آموزيم از طريق تجربه جمعيِ موروثي با آنچه ارزش تمايل داشتن دارد،يا به عبارتي ارزشمند(Valuable) است،متناسب كنيم.
به عنوان مثال، به اعتقاد من علاقه به موسيقي،يك ترجيح طبيعي است،اما درعين حال علاقه كه تكامل خود را به واسطه تناسب با يادگيري اشكال و تركيب بندي هاي موسيقيايي بدست مي آورد كه تجربة جمعي نشان مي دهد كه اهدافي كافي براي تحقق يافتن آن ترجيح هستند.بر اين سؤال تربيت اخلاقي درسال هاي اول زندگي آشكارتر است،اما به طوري بي پايان ادامه مي يابد و درهمه مرحله شكل آن مشابه است در معرض قرار داده و تعويل كردن ترجيحات طبيعي با تأثيرات اجتماعي كردن اين روند پيامد بجاي هماهنگ شدن ترجيحات انسان هاي در غير اين صورت جدا از هم را به وجود مي آورد، و بنابراين به وجود آوردن جامعة متمدن را ممكن مي كند.به طور خلاصه تربيت اخلاقي روندي اجتماعي شدن است.از اين رو به اعتقاد من معمولاً افراد منحرف اجتماع،نظير قاتلان زنجيره اي،به واسطه سابقه روان شناختي خود از خود بيگانه شده اند.امر بارز در خصوص اينترنت شكل گيري آن چيزي است كه من از آن با عنوان «هم آميزي مطلق علائق»ياد مي كنم.منظور من از اين اصطلاح اين است كه توانايي پرسه زدن صرف در شبكه ي ساختار نيافته اي از ترجيحات است كه به فرصت همساني(Congruence)صرف و نه هماهنگي (Coordination)را فراهم مي آورد.كاربران اينترنت اين فرصت را مي يابند كه در جست وجوي روحيه هاي مشابه خود باشند و تأثيرات اصلاح و تزكيه كننده فرايندهاي طبيعي را ناديده بگيرند.اين وضعيت در مسائلي نظير شبكه هاي هرزه نگاري كودكان بيشتر مشهود است چرا كه در آن ترجيحات شريرانه گرفته منع نشده و عواملي كه مانع اين نوع ترجيحات مي شوند،توسط جست و جو كنندگان اينترنت ناديده انگاشته شده و تمايل آنان با دريافت پاسخ هاي تأييد كننده ازجانب ديگر كاربران،تقويت مي گردد.پيامد منطقي چنين وضعيتي فروپاشي اخلاقي و نه يگانگي اخلاقي است.اين فروپاشي به معناي بد كلمه افراط گرايي است،چرا كه ابزاري جهت انتشار و پيوند ترجيحات خودساخته اي از هرنوع است.يقيناً چنين وضعيتي هرگز نمي تواند كامل شود،چرا كه ميزان پايه اي از ارتباط مورد نياز است و برقراري ارتباط نيز به كاربرد نوعي زبان نياز دارد و اين نيز به نوبه خود نيازمند تسليم ترجيحات شخصي به تأثيرات اجتماعي است.علاوه بر اين پيوند ترجيحات خودساخته با فعاليتي همگام نيازمند ميزاني از نظم و انضباط اجتماعي است اما آنچه كه اين چنين روش نوين برقرار تماس ميان انسانها را امكان پذير مي سازد،انتشار گسترده تر تمايلات آزاد شده،بدون تأثيرات فرهيخته كننده اي است كه به طورطبيعي برآنها لگام زده و آنها را محدود مي سازد.