وقتی یک دشمن کهنه کار از رفتار سیاسی ایرانی‌ها می گوید

تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰

سفیر سابق اسرائیل در ایران گفت: «مشکل جمهوری اسلامی اسرائیل نیست و اسرائیل اصلا مهم نیست؛ بلکه جمهوری اسلامی ایستاده است تا غرب را به تمامی به چالش بکشد.»

گرداب- "اوری لوبرانی"، آخرین سفیر رژیم صهیونیستی در ایران است. او هفت سال در ایران بوده و با شاه مخلوع در تهران دیدار داشته است. وی امروز مشاور نخست وزیر رژیم صهیونیستی در امور ایران و از دشمنان عصبانی جمهوری اسلامی به شمار می رود!



امروز داشتم برای بار چندم سخنرانی اخیر لوبرانی در آمریکا را که درباره احمدی نژاد، برنامه هسته ای ایران، مردم ایران و... سخن می گوید، می دیدم. این سخنرانی بین سخنرانی های انجام شده در نشست ۱۰ دسامبر  ۲۰۱۰ در  FDD ویژگی خاصی دارد و آن اینکه او بر خلاف سایرین از روی نوشته سخنرانی نمی کند و کسی متنی برای سخنرانی‌اش تنظیم نکرده است.وی در ابتدای سخنرانی اش می گوید: «من از طرف خودم صحبت می کنم و همیشه این امتیاز را داشته ام که دغدغه های خودم را بازگو کرده ام، بدون اینکه اهمیتی بدهم مشاورانم در مورد آنها چه فکر می کنند!»

این سخنرانی را تا امروز شاید ده تا پانزده بار دیده ام و راستش هر بار باز مایلم که آن را با دقت ببینم. یک علت این تمایل بر می گردد به طنزآلود بودن این سخنرانی! که البته طنز حرف‌های "اوری لوبرانی" از عصبانیت او در حین سخنرانی مایه می گیرد. او از جمهوری اسلامی بسیار عصبانی است و این عصبانیت را در تمام طول سخنرانی خود چه در لحن و چه در حرکات دست پنهان نمی کند و حتی از به کار بردن الفاظ رکیک در سخنان خود، ابایی ندارد.

اما نکته حائز اهمیتی که در سخنرانی او وجود دارد و ارزش سخنرانی‌اش را در میان بقیه سخنرانی ها بیشتر کرده این است که از جمهوری اسلامی به عنوان دشمن خود، برآورد نسبتا صحیحی دارد و آن را می شناسد. او تحلیلی بسیار نغز و روانشناسانه از رفتار سیاسی ایرانیان دارد که آن را برای حضار بیان می کند و از همگان می خواهد که گوشهایشان را باز کنند و بفهمند که با چه کسانی در داخل جمهوری اسلامی طرف هستند. لوبرانی می گوید، آمده است تا زنگ خطر را برای همه به صدا در بیاورد تا همه بیدار باشند و بدانند که مشکل جمهوری اسلامی اسرائیل نیست و اسرائیل اصلا مهم نیست؛ بلکه جمهوری اسلامی ایستاده است تا غرب را به تمامی به چالش بکشد. 

"اوری لوبرانی" حرف‌های خود را با این مطلب شروع می کند که: «من همیشه از طرف مشاورانم متهم به یکدندگی و فیلی سرکش بودن و این حرف‌ها هستم، اما من حرف خودم را می زنم و مسئولیت حرف‌هایم بر عهده خودم است.»

و بعد می گوید اگر خواسته باشد که سخن را کوتاه کند می گوید که هر چه سناتور مارک کرک - سخنران قبل از خود - گفته، همان! و حضار می خندند. او سپس می گوید: «من یک دغدغه در سر دارم که آن را با خود به آمریکا آورده ام و به شما هم می گویم که ما در اسرائیل با موضوع غزه، لبنان، سوریه و اردن مشکل داریم، همه شما می دانید، نمی خواهم وارد مقوله اسناد منتشر شده ویکی لیکس شوم؛ همه از ایران واهمه دارند، ایران در مسیر جنگ افروزی است و در واقع از مدت‌ها قبل بوده. مشکل من همیشه تفهیم این مطلب به مشاوران و همکاران و مخاطبینم بوده که ایران را جدی بگیرید. برخی از همکاران من فکر می کنند احمدی نژاد دلقک است. نه نیست. او فردی زیرک، پیچیده و... است!! (تعبیر رکیکی به کار می برد که حضار می خندند) او دقیقا می داند چه چیزی را هدف بگیرد و فردی فعال است. او همه جا حضور دارد. صدای او همه جا هست. او از ونزوئلا تا آسیای جنوبی می رود و پیغام خود را همراه دارد.

...آنها به توان هسته ای بدون اینکه ما بدانیم دست می یابند و من فراتر رفته و می گویم که آنها به توان ساخت سلاح هسته ای دست یافته اند. (محرمانه) آنها قبلا این کار را کرده اند. آنها ۱۶ سال است که غرب را در مورد پرونده هسته ای خود به بازی گرفته اند. آنها باز هم دارند همین کار را انجام می دهند و با رغبت هم انجام می دهند! و من به شما می گویم که آنها برای این کارشان توجیه قرآنی دارند (منظورش توجیه روایی است. کاغذی را از جیب خود بیرون می آورد تا از روی آن چیزی بخواند) من یادداشتی با خودم دارم که مشاور و دوست خوبم، برنارد لوئیس، آن را به من داده. در اینجا نوشته شده: «دروغ بد است به جز سه جا. اول در حال جنگ. دوم وقتی دو رفیق با هم درگیر شوند و شما مجبور باشید برای ایجاد صلح بین این دو دوست دروغ بگوئید و سوم وقتی مردی بخواهد زن خود را آرام کند! در این سه حالت می توانید دروغ بگوئید.» (خنده حضار) و این برگرفته از حدیثی از قرآن (!) است.

من نزدیک به هفت سال در تهران بوده ام و هیچ چیز مثل تجربه خود آدم وقتی انسان جایی را بعد از چنین مدتی ترک می کند، گویای حقیقت نیست. البته من چیزی از یک سفیر انگلیسی برای شما بخوانم که در مورد ایرانی ها است. او در آخرین گزارش خود از ایران نوشته: «ایرانی ها مردمی هستند که خلاف آنچه را که در ذهنشان می گذرد بر زبان می آورند و خلاف آنچه بر زبان آورده اند عمل می کنند اما این بدین معنا نیست که آنچه عمل می کنند مغایرتی با آنچه در ذهنشان می گذرد دارد. (خنده حضار) من از شما دعوت می کنم تا خودتان از این مطلب سر دربیاورید. (خنده حضار)

ایرانی ها اینگونه اند. آنها فوق العاده پیچیده، بسیار باهوش، بسیار زیرک، اکثرشان ملی گرا و همه شان تا درجاتی مذهبی اند. این آن چیزی است که شما با آن مواجهید. بنابراین شما اگر می خواهید شروع به مذاکره کنید، نیاز به مدرک Ivy League برای پای میز مذاکره رفتن ندارید. شما باید قادر به تشخیص این باشید که وقتی آنها به شما می گویند بله، آیا واقعا بله گفته اند یا گفته اند نخیر؟ و من با صراحت به شما می گویم که وقتی آنها به شما می گویند بله منظورشان نخیر است. مثالی برای شما بزنم.

وقتی در سال 1973 (۱۳۵۱) من وارد تهران شدم ما در تهران سفارت داشتیم و در تل آویو هم سفارت ایران را داشتیم. مشاوران من در آن زمان امیدوار بودند که حالا که من به آنجا می‌روم فرصت خوبی دست داده و من می توانم سطح روابط را تا حدودی بهبود ببخشم. در آنجا وزیر امور خارجه که مردی فوق العاده مهربان و بسیار بسیار دوست داشتنی و بسیار بسیار باسواد و مطلع بود، ما را با صمیمیت پذیرفت. ما گفتگوی صمیمانه ای با هم انجام دادیم و من از او پرسیدم که آیا امکان اینکه دیداری با اعلیحضرت داشته باشم، وجود دارد و او خیلی سریع گفت البته که امکان دارد و من به سفارت رفتم. بعد تلفن های من شروع شد. گمان من این بود که من موفق به گذاشتن قرار شده ام. اما یک هفته، دو هفته، سه هفته گذشت و خبری نشد و من بالاخره خسته شدم و تصمیم گرفتم که کارم را بدون دیدار با اعلیحضرت شروع کنم.

بعد از چند ماه من به دیدن دوستی در تهران رفتم. به او گفتم که داستان ما از چه قرار است و ما اینجا از سوی وزیر خارجه پذیرایی شدیم و او بسیار مهربان است و به ما لطف دارد و هنوز هم دارد و گاه گاهی همدیگر را می بینیم، اما این قولی است که او به من داده بود. او به من گفت: «ببین دوست من! در زبان فارسی لغتی داریم به نام "بله". "بله" در فارسی، هم یعنی "بله" همه یعنی "نخیر" (خنده حضار) و هم یعنی "شاید". "بله" ضمنا یعنی "همان که شنیدی اما اگر صبر داشته باشی، پشتکار کافی داشته باشی، شانس هم داشته باشی، هر وقت اعلیحضرت خودشان راحت باشند می توانی او را ببینی!» و دو سال و نیم طول کشید تا اعلیحضرت را دیدیم. این واقعیتی است که شما باید آنرا بدانید.

پنج یا شش سال است که غرب تلاش می کند با ایران در موضوع پرونده هسته ای مذاکره کند. فکر می کنم "جک استراو"، وزیر خارجه انگلیس بود که شش یا هفت یا هشت بار شاید هم بیشتر، نمی دانم، به تهران رفت و در هر بار که او پیشرفت کوچکی ایجاد کرد در واقع هیچ پیشرفتی اتفاق نیفتاده بود. شما دو یا سه روز پیش در "ژنو" نشستی برگزار کردید و نشست دیگری در ماه ژانویه دارید و من بدون تردید اعلام می کنم که شما باز هم نشست خواهید داشت زیرا ایرانی ها همیشه با زیرکی، روزنه کوچکی از امید به روی شما باز نگه می دارند که شما گمان کنید دفعه بعد آنها با شما کنار خواهند آمد.

باید بگویم که تحریم ها حقیقتا تهاجمی بوده و نیش تحریم ها در حال گزیدن است و اگر کسی در فکر ادامه تحریم هاست احساس من این است که بهترین تصمیم ممکن را گرفته. اما متاسفانه احساس من کافی نیست و من اینجا می خواهم به شما بگویم که ایران واقعا چه در سر دارد.

مسئله ایران، اسرائیل نیست. اسرائیل اصلا برای او مهم نیست. رژیم ایران به تمامی در صدد به چالش کشیدن فرهنگ و ارزش‌های غرب است. آنها این را به زبان می آورند و شما باید این را بدانید. آنها با زیرکی و هوشیاری در حال انجام این کار هستند. آنها آمریکای جنوبی را تسخیر کرده اند. آنها در اروپا در حال کار کردن هستند. آنها در آفریقا هم در حال کار کردن هستند. آنها میلیون‌ها و میلیاردها هزینه می کنند. معنی این حرف این است که آنها دارند به خودشان به مثابه یک ابرقدرت کوچک نگاه می کنند و این موضوعی است که من به خاطر آن به اینجا آمده ام. من آمده ام تا زنگ خطری برای شما به صدا درآورم تا شما از خواب بیدار شوید. چشمهایتان را باز کنید...»

اسکالپل