گرداب- وقتی حادثه تأسف بار سعادت آباد اتفاق افتاد به یکی از دوستان میگفتم که اگر به جای آن جمعیت تماشاچی یکی دو تا از آن لولوخُرخُرههای لباس شخصی حضور داشتند "شاید" آن اتفاق نمیافتاد، شاید با دخالت آنها مجنی علیه زنده میماند، و شاید جانی هم بالای دار نمیرفت و تنها به حبس و دیه محکوم میشد.
اما از طرفی هم فکر میکنم اگر لباس شخصی ـ یعنی هر کسی که برای حفظ امنیت منتظر مجری قانون نمیماند ـ حضور میداشت و دخالت میکرد و ـ با چماق یا بیچماق ـ جانی را لت و پار میکرد و دستی را که چاقو بلند کرده بود همانجا میشکست چه چیزی در انتظارش بود؟ شاید، و به احتمال بسیار زیاد محکوم و مطرود میشد! فردایش روزنامهها از عوامل خودسری که باعث درگیری و هراس مردم میشوند مینوشتند، اخلاق گراهای مذهبی حنجرهشان را علیه کسانی که بیاجازه مراحل عملی نهی از منکر را اجرا میکنند پاره میکردند، سیاست مداران مخالف به صورت رسمی خودشان را جر میدادند، شکایت جانی چاقو کش در قوه قضائیه پذیرفته و پیگیری میشد، و اینترنت از لجن پراکنی علیه لولوهای لباس شخصی، و وبلاگهای روشنفکرنما از بلایی که جمهوری اسلامی بر سر مردم ایران آورده! منفجر میشد، و با در نظر گرفتن این احتمالات میپرسم؛ پسهمان بهتر که لباس شخصیای نبود و دخالتی نکرد!؟
متأسفانه سیاست ناپاک در حال نابود کردن حس مسئولیت اجتماعی و برانداختن نسل دخالتگران متعهد است. سالها در کشوری که قانونش ضعیف و شرطهاش ناتوان و فاسد، یا بیتفاوت و بیمسئولیت بوده کسانی از دل جامعه برآمدند که با قدرت خودشان حافظ حریم و حرمت مردم بودند. جان و مال و آبروی مردم در گرو گردنهای کلفت و قدارههای زیر شال جوانمردان و پهلوانهایی بوده که روز در راسته بازار کاسبی میکردند و شب میل زورخانه بالا میکشیدند.
آن دورهها دیگر گذشته و مسئولیت امنیت جامعه تمام و کمال بر عهده پلیس است، و هیچ کس حق ورود به حیطه مسئولیتهای انتظامی را ندارد! امامگر پلیس میتواند همه جا و همه وقت حضور داشته باشد؟ کجای دنیا چنین پلیسی ساختهاند که ما ساخته باشیم؟ که مثل سوپرمن یا مردعنکبوتی سر صحنه جرم حاضر بشود!؟ اصلا همین خیالات آمریکایی از کجا نشأت میگیرد؟ جز از نبود امنیت و رخت بربستن جوانمردی و فداکاری؟ و فشل بودن پلیس؟
خیالپردازی را که کنار بگذاریم میبینیم راهی وجود ندارد جز اینکه خود مردم احساس مسئولیت کنند و از میانشان کسانی باشند که در مواقع لزوم ـ که جرمی فاحش رخ میدهد یا امنیت جامعه علنا به خطر میافتد ـ قدرت و جسارت دخالت نشان بدهند. جامعهای که خالی از این جنس آدمها باشد و دلش را به داشتن قانون و پلیس ـ هر چقدر هم منضبط ـ خوش کند قطعا درهایی را برای فساد و قانون شکنی مجرمان باز کرده است.
حالا در برهوت مسئولیت و وجدان اجتماعی خبری منتشر میشود که برای این جوّ بیمار تکان دهنده است، یک شیر مرد ـ یک روحانی که گویا امام جماعت دانشگاه هم هست ـ در معرکهای دخالت کرده و با دست خالی دختری را از چنگ اراذل و اوباش نجات میدهد، خودش هم زخم خورده و چشمش را آسیبی زدهاند که زیر عمل جراحی رفته است.
وقتی تصویر غرقِ خون این روحانی منتشر میشود حتی کسانی که صفات پدرشان را حواله آخوندها میکردند دچار حس انفعال و تحسین میشوند. اینجا جایی است که یک تکلیف گرا و یک دیندار متعهد، در غیبت لباس رسمیها ـ که گاهی حضورشان هم بیتفاوت است ـ دست به دخالت میزند، و با تصمیم خودش با برهم زنندگان امنیت درگیر میشود، بی گناهی را نجات میدهد و جانیانی را ناکام میگذارد.
جامعه ما با مشکلی جدی روبرو است و آن هم "پدیده اراذل و اوباش" است، پلیس در ایران ضعیف است و هر وقت که قدرتی نشان میدهد مورد هجمه قرار میگیرد.
از نظر عموم مردم اراذل هیچ ارزشی ندارند و اگر پلیس در صحنه جرم بهشان شلیک هم بکند اشکالی ندارد، جامعه ایران هیچ مجازاتی جز مرگ برای قمه کشهای عربده کشی که خیابان میبندند یا جلوی انظار ناموس مردم را بلند میکنند یا هنگام غارت اسلحه میکشند نمیشناسد، اما هر وقت پلیس شدت عملی نشان میدهد و اوباش و موادفروشان را جمع آوری یا تحقیر میکند صدای اعتراض رسانهها و مخالفین به آسمان هفتم میرسد! چرا؟
چون نان خورهای رسانه که فقط از خانه به دانشگاه رفتهاند و حالا میخواهند با یک معدل دانشگاهی و یادگرفتن چند اصطلاح بیارزش همه چیز را اصلاح(!) کنند اصلا در جامعهشان زندگی نکردهاند، و اساسا نمیدانند اراذل و اوباش چیست؟ از طرفی هم انگیزههای سیاسی و ضدحکومتی در چنین مواقعی تحریک میشود. هسته اصلی بسیاری از حرکات خیابانی ضدانقلاب همین اراذل و اوباش هستند، که به امید آزادیهایی از قبیل جواز مسکرات و فحشا به خیابان میریزند و قدرت درگیری و خسارت زدن بالایی هم دارند.
محرک آشوبهای ۸۸ هم همینها بودند و اتفاقا در کهریزک هم یکی از همینها مرتکب قتل شد. اما هر وقت که یک رذل محارب اعدام میشود فریاد و ضجه است که از سیاست بازها و حقوق بشریهای نان خور اجنبی بلند میشود.
تکلیف گرایان طعمه بازیهای سیاسی شدهاند، سیاست ناپاک در حال نابود کردن حس مسئولیت اجتماعی و برانداختن نسل دخالتگران متعهد است. جامعه ما چارهای ندارد جز اینکه یا نسل کسانی که برای امنیت مردم خودشان را به مهلکه میاندازند حفظ کند، یا مثل جوامع غربی به پلیس قناعت کند و میدان را برای اراذل و اوباشی که از هیچ روزنهای برای جنایت فروگذار نمیکنند باز بگذارد، تا ترس و ناامنی جامعه را فرابگیرد.
فعلا کار در دست مدیرانی است که عشق لبخند زدن به دوربین و ادای مسامحه دارند و فک لقشان به شعار کارفرهنگی! عادت کرده است؛ کارفرهنگیای که به درد در کوزه هم نمیخورد و با این وضع در برنامههای صدساله هم "نتیجه" نمیدهد. هیچ بیماری و مشکل اضطراریای راه حل دراز مدت ندارد و هیچ مدینه فاضلهای هم روی زمین به وجود نیامده، جامعه بدون جمعیت ناهی منکر و تکلیف گرایانی که جانشان را در کفه حفظ امنیت قرار میدهند به ناکجاآباد میرود، انگل فساد و هرزگی زیرپوست چنین جامعهای رشد میکند و همه جا را به خرابی میکشد.
این مسئولیت بر عهده همه است که اجازه ندهند جامعه به راحتی نیروهای بازدارندهاش را از دست بدهد ولی حالا وضعیت ما واژگون است، طوری که جوانمردان فقط وقتی غرق به خون و روی تخت بیمارستان هستند ارزشمند و قهرماناند، و اگر ایستاده و سالم باشند، مستحق اعتراض و ایرادگیری، یا مخالفت و فحاشیاند. به هر حال؛ حتی اگر نگاهمان کارکردی و ابزاری هم باشد باز هم میتوانیم بگوییم که جامعه به وجود ناهیان از منکر احتیاج مبرم دارد.
تتمه: اگر نسبت به لفظ لباس شخصی که بنده تعریف عامی از آن دارم (هر کس که موقع به خطر افتادن امنیت و حرمت جامعهاش منتظر لباس رسمیها نمیماند، نه هر کسی که شهوت درگیری دارد یا از چماق کشی و دخالت خودسرانه لذت میبرد) حساسیت و آلرژی دارید اسم دیگری انتخاب کنید، دعوایی بر سر اسم نداریم.
پیرو حادثه سعادت آباد هر نابغه ای نظریهپرداز جامعهشناسی شده بود و آروغ سیاسی میزد، قسمتی از افتضاح آن روزها را اینجا آورده ام، به نظرم واضح هم هست که چرا مقلدین دانشگاه زده اتفاقات مثبت و جوانمردی ها را به اندازه اتفاقات سیاه مورد توجه قرار نمی دهند.