وبلاگ "قطعه 26"

کعبه گهواره علی است

تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱۳۹۰

خدا لابد خانه‌اش را بی‌این شکاف مقدس نمی‌خواهد که کعبه در هر عصری و در هر نسلی، بی‌نشان از این نشان نیست.

گرداب- بگذار خوش باشم به این امید و آرزو که هر وقت نهج‌البلاغه را باز می‌کنم، انگار نشسته‌ام در مسجد کوفه و "علی" دارد برایم خطبه می‌خواند؛ همان علی که نامش با "عین" عدالت آغاز می‌شود و همان مسجد که سقفش آسمان است و نور را مستقیم از ستاره‌ها می‌گیرد. همان علی که در کعبه شد پدید و به محراب گشت شهید/ نازم به حسن مطلع و حسن‌ختام او".
همان علی که هوای دل عدالت را داشت.

همان علی که منفعت خود را قربانی مصلحت اسلام می‌کرد. همان علی که کاخ نداشت. می‌خنداند یتیم‌ها را. روی شانه‌هایش سوارشان می‌کرد. شیر برای‌شان می‌برد. نان‌آورشان بود. مهربان بود. در ركوع انگشتر می‌بخشید به سائل و وقت نماز بهترین زمان بود که تیر از پایش بکشند. همان علی که وقت نماز از خود بیخود می‌شد، ولی از درد ولی‌نعمتان، هرگز! از اشک چشم دخترکان یتیم، هرگز! وقت نماز. وقت نماز. وقت نماز...

"دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند". آن‌هم چه مبارک سحری. سحر ماه مبارک. همان علی که وقتی رفت، راحت شد از دست ما. ما که برایش سرباز خوبی نبودیم. ما که ندانستیم قدرش را. ما که نفهمیدیم فاطمه بنت‌اسد چرا باید علی را در خانه خدا و نه هیچ جای دیگر به دنیا آورد. ما که نشناختیم علی را. ما که گمان می‌کنیم سکوت، حق علی است. ما که تنها گذاشتیم ابوتراب را. همان علی که برای مسلمان باقی ماندن ما سکوت کرد، اما سکوت، حق علی نبود. این همه بی‌معرفتی حق علی نبود.

خدا علی را خلیفه می‌خواست، اما ما علی را راضی کردیم به سکوت. چه بد تا کردیم ما با علی. علی امام خوبی بود برای ما. ما مردم خوبی نبودیم برای علی. علی چاه را به ما ترجیح می‌داد، ما بهانه‌ها را به علی. روزی سرمای هوا را و دگر روز گرمای هوا را و همیشه هوای نفس را؛ همان نفس که علی کشته بود آن را در وجود خودش. همان علی که اصحاب پیامبر تنهایش گذاشتند. همان علی که هم خود جای مهر روی جبین داشت و هم دشمنانش.

همان علی که اهل قرآن بودند دشمنانش. اهل حکم خدا. اصحاب رسول خدا. همان علی که باید با عناوین پرطمطراق می‌جنگید. همان علی که سینه‌اش پر از داغ بود. همان علی که برای حفظ اسلام سکوت کرد اما برای حفظ عدالت دست به شمشیر برد. همان علی که در فتنه جمل جنگید با ناکثین. در فتنه‌ای دیگر با قاسطین. در فتنه بعد با مارقین. روزی نامه می‌داد به منصوبش که این چنین با اشراف هم سفره نشو و دگر روز ناله می‌کرد که «عمار کجاست؟» گویی تنگ شده بود دل علی برای عمار. آنقدر این دل نازنین برای عمار تنگ شده بود که ما هم انگار شنیدیم «این عمار» را. انگار ما هم دیدیم بغض علی را. جمل را، نهروان را، بی‌صفتی را.

آنان که با پیامبر بودند و بر علی شوریدند و آنان که با علی بودند و بر پیمان خود استوار نماندند. آنان که با علی بودند در خیبر و بدر اما با علی نماندند در همیشه دهر. یکی‌شان که "ناکث" بود، علی را بی‌عدالت می‌خواست و یکی‌شان که "مارق" بود، عدل را بی‌علی، اما عدالت و علی دو روح بودند در کالبد ذوالفقار. نمی‌شد و نمی‌شود که از هم جدای‌شان کنی. هم علی شهید شدت عدالت خود شد و هم عدالت بعد از علی یتیم شد. در آن مبارک سحر گمانم هست، فرق عدل و علی با هم شکافته شد. علی رستگار شد، اما روزگار بی‌‌عدالتی‌ها شروع شد. سقف مسجد کوفه کوتاه شد. سوسوی ستاره‌ها بی‌ثمر... و عدالت شد صاحب عزای علی. همان علی که علمدار عدل بود. همان علی که هم از انگشت عقیل گذشت و هم از انگشتر عقیق، اما تاب نیاورد ظلم را، ستم را، جور را، جهل را.



همان علی که قرآن ناطق بود. همان علی که حق با او بود و او با حق. همان علی که در خانه خدا دیده به جهان گشود. همان علی که حتی مادرش هم "فاطمه" بود. همان علی که همسرش فاطمه، مادر حسین بود و همسرش فاطمه، مادر عباس. همان علی که فقط او در کعبه باید به دنیا می‌آمد و لا غیر. آری! عدالت این است که علی با همه فرق داشته باشد. علی دردانه خداست. علی یکی یک دانه خداست. این فقط علی است که باید در خانه خدا به دنیا آید. به این مقام که می‌رسد، کعبه باید ادب کند و شکافته شود. باید راه دهد به فاطمه بنت‌اسد تا علی در خانه خدا در خانه خود خدا به دنیا بیاید. جای این شکاف هم الی‌الابد باید معلوم باشد تا همگان بدانند، اگر جان کعبه نباشد و اگر ولایت نباشد، کعبه جز سنگ نیست. علی نشان دارد در خانه خدا. پلاک کعبه علی است. کلید این خانه دست علی است.

پیامبران همه بنای خانه‌ای بودند که قرار است مولد علی باشد. خانه خدا یعنی زادگاه علی. این فقط ولی‌الله است که می‌تواند و باید در این خانه به دنیا بیاید. نام مادرش هم باید فاطمه باشد، نه اسم دیگری. شکاف خانه خدا هم باید برای همیشه معلوم شود. خدا لابد خانه‌اش را بی‌این شکاف مقدس نمی‌خواهد که کعبه در هر عصری و در هر نسلی، بی‌نشان از این نشان نیست. کعبه جز سنگ نیست. پس بیا! بیا ‌ای دخت اسد! بیا‌ ای مادر! بیا‌ ای زن! ‌ای فاطمه! ‌ای که آبستنی علی را! بیا در خانه من! من خدای تو هستم و خدای علی! دوست دارم طفلی که در رحم داری، نخستین جایی که می‌بیند، خانه خودم باشد. خانه‌ام را می‌گذارم در اختیار تو و علی. دوست دارم نخستین جایی که صدای علی را ثبت می‌کند، بیت‌الله الحرام باشد. دوست دارم علی در خانه من به دنیا بیاید.

اراده کرده‌ام دیوار این خانه را بشکافم به یمن قدوم علی که باب اصلی خانه من ابوتراب است. فقط هم علی می‌تواند از این شکاف رد شود و تو که مادرش هستی. حالا باید هاجر "سعی" کند، بلکه به جای آب، ابوتراب را ببیند. "زمزم" نخستین زمزمه علی است در این عالم و دوست دارم نخستین خنده و نخستین گریه علی در خانه خودم باشد. دوست دارم خانه‌ام گهواره طفل تو باشد.

من، خدای احد و واحد، خدای "لم ‌یلد و لم ‌یولد" خدای "هو الله احد" دوست دارم علی را. محمد دوست دارد علی را. عیسی و موسی و ابراهیم و نوح، علی را دوست دارند. عرش و فرش به نظاره نشسته. چه مبارک سحری! این خانه، خانه توست فاطمه! راحت باش در آن. داخل شو. دوست دارم علی را در خانه خودم به دنیا بیاوری تا فخر بفروشم به ملائک، که این، آن آدمی بود که شما به آن سجده کردید. آری! همین طفل؛ همین علی. همین علی که تا لحظاتی دیگر صدای گریه‌اش را خواهید شنید.

قطعه 26