گرداب- باقیات صالحات یک ملت
1. مادر خواب دیده بود، خواب پدربزرگ محمد. پرسیده بود چه کار کنم اون دنیا من رو شفاعت کنند؟
گفته بود: از "محمد" محافظت کنید که باقیات صالحات شماست.
محمد باقیات صالحات یک ملت شد. بهشتی یک ملت.
عبای امام
2. از دیدار امام برمیگشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عبایش سوخته؛ به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید.
پرسید چرا؟
امام جواب داده بود آقای بهشتی شما عبای من هستید.
مسئله این است!
3. "مرگ بر بهشتی"! آنقدر این شعار را بلند جلوی دادگستری فریاد میزدند که بهشتی به راحتی میشنید.
رو کرد به بهشتی که: چرا امام ساکته؟ ای کاش جواب این توهینها را میداد.
بهشتی گفت: برادر! قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر بلای اوییم؛ نه او سپر ما.
حق اهانت
4. بنیصدر بعد از سفر داخلی یک راست آمد جلسه. با پررویی و خنده گفت: همه شعار دادند "بهشتی، طالقانی رو تو کشتی" بعد هم زد زیر خنده.
بهشتی هیچی نگفت؛ نه توی آن جلسه و نه بعدش.
میگفت: حق اهانت به رئیس جمهور را نداریم.
انقلاب آرمانها
5. با غرور انگلیسی مآبانه گفت: شما خیلی غیر واقعبینانه با مسائل برخورد میکنید؛ اینطوری جلو برود تحریم میشوید.
بهشتی با قاطعیت گفت: انقلاب ما انقلاب آرمانهاست نه تسلیم به واقعیتها. همان نان و پنیر برایمان کافیست.
خانواده
6. آمده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی میخواهد شما را ببیند.
گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه متعلق به خانواده است. نرفته بود.
"بابا آب داد". بنویس پسرم، بابا!
الان مسئولیم
7. رفت یه خانه خرید؛ خیابان "ایران". گفت: درسته که از اول قلهک بودیم، اما الان مسئولیم، باید بین توده مردم باشیم. اثاثیه رو برده بودند؛ منتظر بودند شب بیاید شام را خانه جدید بخورند.
صدای انفجار همه رو شوکه کرد. بهشتی رفت خانه جدیدش. بهشتی شد.
کتاب صد دقیقه تا بهشت