Gerdab.IR | گرداب

گرداب/ وسوسه (داستانک)

تاریخ انتشار : ۲۴ مرداد ۱۳۹۰

همون طور كه به سمتش مي رفتم با خودم فكر مي‌كردم كه وسوسه ها توي زندگي چقدر مهم اند... گاهي فرق زندگي آدم ها با هم در همين چيز هاست.

گرداب- از كنار مغازه ها مي گذشتم...چراغ هاي چشمك زن،  لباس، كيف، كفش، روسري هاي رنگ به رنگ، عطر هاي مختلف و...

توي اون شلوغي اسم يه مغازه توجهمو جلب كرد. با رنگ قرمز روي شيشه نوشته شده بود:  وسوسه



چشمك  مي زد و آدمو وسوسه مي كرد. همون طور كه به سمتش مي رفتم با خودم فكر مي‌كردم كه وسوسه ها توي زندگي چقدر مهم اند... گاهي فرق زندگي آدم ها با هم در همين چيز هاست كه چي وسوسه مون مي‌كنه و چطور با اون برخورد مي‌كنيم...

به مغازه نزديك تر مي شدم احساس مي كردم چراغ قرمز وسوسه تندتر چشمك ميزنه. كلمه اش وسوسه انگيزه:

آدمي بيش از اينها نياز داره به تسلط... تسلط بر خود و وسوسه ها