شادي آنها زماني كامل شد كه خبر شهادت رئيس جمهور رجايي و نخست وزيرش باهنر از رسانه ها پخش شد. بسياري از آنها مي رقصيدند و مي گفتند: «ديديد وعده هاي جمال مبارك بالأخره محقق شد؟!»
گرداب- سال 1360 را می توان مهمترین سال از سال های دهه آغازین انقلاب دانست. انفجار حزب جمهوری، ترور نافرجام رهبر انقلاب، آیت الله خامنه ای، انفجار نخست وزیری، ترور شهید آیت، درگیری های خیابانی مسلحانه، ضربات سهمگین جبهه های جنگ و فرار خفت بار رجوی و بنی صدر همه و همه وقایعی هستند که در نوع خود حیاتی می نمایند. در کنار این برخوردهای سخت و مستقیم، گروهی هم به فعالیت نرم علیه نظام مشغول بودند. برای مثال بهائی ها که زمینه اقدام مستقیم را نداشتند با قلب و زبان و اموال خود دشمن را یاری دادند.
در آن سال بني صدر فرمانده كل قوا بود. يك روز اعلام كردند بني صدر قرار است به همدان بيايد. طرفداران او شهر را آذين بستند و بالأخره خودروي حامل او با طمطراق فراوان وارد ميدان شد و ميدان را دور زد. پشت سر خودروي حامل بني صدر طرفدارانش با ساز و دهل مي رقصيدند؛ انگار مي خواستند خشم مردم شهيد داده را برانگيزند. در اين حال، گروهي جوان به آنها اعتراض كردند كه: «اين مردم عزادار شهيدشان هستند، آن وقت شما به سبك روزهاي ورود شاه و فرح بساط ساز و دهل و رقص پهن كرده ايد، از خانواده هاي شهدا خجالت نمي كشيد؟!»
سيل كمك هاي مردمي به سوي جبهه روان بود، حتي خانم ها با ارسال طلا، زيورآلات و لباس هاي بافتني در پشت جبهه ها مشاركت مي كردند. نوجوانان با دست بردن در شناسنامه هايشان راهي جنگ مي شدند و در ميان اين فضاي پر از عشق و اخلاص، بهائي ها دعا مي كردند كه صدام پيروز شود!!! آنها از سفره اين سرزمين ارتزاق مي كردند، اما در آرزوي پيروزي بيگانه بودند. با وجود آنكه سربازان صدام حتي به كساني كه جلوي پايشان گاو و گاو ميش ذبح كردند هم رحم نكردند و به خانواده هاي آنها تعرض كردند.
هنگامي كه بمب هاي عراقي به شهرهاي ايران مي خورد بهائيان شادمانه نداي "يا جمال مبارك شكرت" را سر مي دادند و از قول عكانشينان مي گفتند: «صدام حسين انسان شايسته اي است كه از طرف جمال مبارك مأمور شده است تا ايران را آزاد كند و باعث رهايي بهائيان بشود.» و اين در حالي بود كه بهائيان در برخي از شهرهاي ايران مشغول كسب و كار بودند و از سفره اين مردم ميخوردند، اما پول هاي خود را به اسرائيل مي فرستادند.
هرگاه راديوهاي بيگانه اعلام مي كردند ايران در فلان جبهه شكست خورده است، بهائيان به رقص و پايكوبي مي پرداختند و چون حرف بیت العدل را حرف جمال مبارك مي دانستند، مي گفتند: «فرموده بيت العدل محقق خواهد شد، جمال مبارك شكر!» و عبدالبها را شكر مي كردند و مي گفتند: «هر چه بيشتر از اينها در جنگ كشته شود، دل ما خنك تر مي شود!»
اعضاي فرقه بهائيت در طول سال هاي دفاع مقدس، هيچ نقش مثبتي ايفا نكردند؛ زيرا اكثر جوانان اين فرقه به جاي رفتن به خدمت مقدس سربازي به صورت قاچاق از كشور مي گريختند، تعدادي هم به كمك پول و پارتي بازي در جاهاي امن به خدمت سربازي مشغول مي شدند. آن هم از سر اكراه؛ چون بهائيان ايران را وطن خودشان نمي دانند.
در طول سال هاي دفاع مقدس چنان كه از عكا دستور رسيده بود، بهائيان فقط در كار خريد ملك، زمين و آپارتمان بودند؛ زيرا در دوره جنگ به ويژه جنگ شهرها، قيمت آپارتمان و خانه بسيار پايين بود و بازارش رونقي نداشت. در اين سال ها آنها سند روي سند مي گذاشتند، فقط كافي بود كه احساس كنند يك نفر به پول نيازمند است، در چنين حالتي به صورت غيرمحسوس صاحب ملك را دوره مي كردند و در نهايت خانه اش را از چنگش بيرون مي آوردند. نكته اي كه جاي تأمل دارد اين است كه از اسرائيل فرمان رسيده بود كه فقط زمين ها، املاك و آپارتمان هاي مسلمانان را بخريد و از بهائي و كليمي خريد نكنيد.
هدف نخست آنها اين بود كه بنيه اقتصادي ضعيف شده بهائيان را دوباره فربه سازند، زيرا در رهگذر انقلاب، آنها از بسياري رانت ها محروم شده بودند و در روي ديگر سكه آنها مي خواستند شيوه صهيونيستها در فلسطين را به اجرا درآورند؛ يعني همان طور كه در جريان جنگ جهاني دوم عده اي دلال كليمي، اقدام به خريد زمين و ملك از اهالي فلسطين مي كردند تا جاي پايي در اين سرزمين داشته باشند، از بيت العدل هم درست همين دستور صادر شده بود. بدين ترتيب فرقه بهائيت صاحب صدها خانه مخفي هم مي شد تا در صورت نياز از آنها استفاده شود.
بله در آن روزهايي كه مردم ايران براي حفظ آب و خاك و آيين خويش از جان مايه گذاشته بودند تا دشمن را از خانه برانند و تنها به فكر دفع خصم بودند، بهائيان خوشحال بودند كه به خاطر جنگ شهرها، ملك ارزان شده و مي توان با قيمتي نازل آنها را خريد! حتي آرزو مي كردند بمباران شهرهاي ايران از سوی نيروي هوايي عراق و پرتاب موشك به وسیله آنها با شدت بيشتري دنبال شود تا دوباره به قول خودشان توي سر ملك بخورد.
در تابستان سال ۱۳۶۰ به تهران آمدم تا به اتفاق دو برادرم تعطيلات را در خانه دايي بگذرانم. در آن روزها، گروه رجوي وارد فاز نظامي شده بود. به ياد دارم هنگامي كه شهيد بهشتي و يارانش با انفجار بمب در محل حزب جمهوري اسلامي به دست عوامل گروهك رجوي به شهادت رسيدند، بهائي ها مجلس عيش و عشرت بر پا كردند و جمال مبارك را شكر كردند؛ زيرا مي پنداشتند ديگر كار انقلاب تمام است. به ياد دارم در آن روزها بهائي ها به هم تبريك مي گفتند.