گرداب- مادر با مهربانی دست کشید روی سر دختر جوانش و گفت: برای جوون، هر چی از لطافت و طراوت و سرزندگیِ این دوران بگی، باز هم به طور کامل ارزش و اهمیت اونو درک نمیکنه.
حیف، هزار حیف که بیشتر انسان ها زمانی به شکوه و ارزش جوانی پی می برن که اونو پشت سر گذاشتن.
دختر گفت: مامان، ولی من که قدرشو می دونم!
مادر خندید و گفت: اگه واقعاً قدرشو می دونستی، خوابِ شب هم از سرت می پرید چه برسه به اینکه من صبح ها بیام بالای سرت و با هزار ناز و بهانه و منّت بیدارت کنم. اونم بابت شب بیداری های بیهوده و سرگرمی های پای اینترنت، چت و...
دختر در حالی که دلخور شده بود، تکانی خورد که بلند شود.
مادر آهی کشید و گفت:
کاش جوان ها می دانستند و پیرها می توانستند!