گرداب- دوستی به شوخی میگفت: «بهتر است وزارت ارشاد را جمع کنند و وظایفش را بسپارند به وزارت اطلاعات، پرسیدم: چرا؟ جواب داد: به ظاهر وزارت اطلاعاتیها بیشتر از مدیران ارشاد از جنگ فرهنگی، فلسفه هنر و مسائل عمیق هنری سر در میآورند و اگر این بنده خداها نباشند، باید هر روز شاهد این باشیم که آرتیستی (هنرمند نمیگویم چون تعریف هنرمند چیز دیگری است) اثری ضدایرانی را به آسانی در ایران تولید کند و در جشنوارهها و رسانههای خارجی به نمایش بگذارد.»
گرچه این سخن به مذاق بسیاری از مدیران فرهنگی خوش نخواهد آمد، اما حقیقت آن است که تصمیمگیریهای مدیران فرهنگی در قبال تولیدهای هنری به خصوص سینمایی، هیچ فلسفه مدون و استراتژی مشخصی ندارد.
بارها شده است که در مقابل یک پدیده واحد دو دستگاه انقلابی مواضع متناقضی اتخاذ کردهاند. به طور مثال در مقابل فیلمی مانند: "جدایی نادر از سیمین" یا "اخراجیها"، در موضع سازمانهایی مانند صدا و سیما، وزارت ارشاد و سازمان بسیج مستضعفین که سه نهاد فرهنگی بزرگ انقلاب هستند، تفاوت ماهوی دیده میشود.
در این میان نداشتن استراتژی فرهنگی در مواضع و مدیریت صدا و سیما مشهودتر است. به طور مثال شبکه خبر در مستندی آثار یک فیلمساز را به خاطر اومانیستی بودن نکوهش میکند و چند روز بعد، شبکه چهار یکی از همین فیلمها را به عنوان نمونه واقعی فیلم دینی مورد تمجید قرار میدهد.
به نظر میرسد حداقل در بخشهای مربوط به فرهنگ و هنر، حواس وزارت اطلاعات چه درست و چه غلط جمعتر از دستگاههای مسئول دیگر است و هدف مشخص و روشنی را دنبال میکند و جای بسی سپاس دارد که حداقل نهادی وجود دارد که به تمامی فعالیتهای هنری در ایران و خارج از کشور توجه داشته و بر اساس سیاستهای اصلی نظام با هرگونه کجروی به مقابله میپردازد.
اقدام اخیر وزارت اطلاعات در دستگیری همکاران شبکه "بیبیسی" نشان از اشراف اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمانعجلاللهتعالی در حوزه فرهنگ و هنر دارد؛ اقدامی که به دلیل اهمیت و تأثیرگذاری، نیازمند بررسی عمیق است تا در ادامه راه بهترین گزینهها انتخاب شده و اجر و پاداش این اقدام درست در مراحل بعدی ضایع نشده و نتیجه مطلوب و عادلانه به دست آید.
پس از انتشار خبر این دستگیری، دو نوع جبهه گیری در میان صاحب نظران مشاهده شد:
دسته اول، مستندسازان را در خدمت به سیستم جاسوسی انگلستان گناهکار دانسته و خواستار مجازات آنها شدند، اما دسته دوم که خانه سینما شاخصترین و مهمترین آنها بود، همکاری مستندسازان با بیبیسی را امری عادی و حرفهای و برخورد با آنان را کاملاً سیاسی و اشتباه دانستند.
به نظر میرسد دسته دوم اگرچه به حق قضاوت نکردهاند، اما اعتقادها و بیانیههایشان واقعیتهایی را بیان میکند که نیاز به بررسی دارد، چرا که از حرکتی خزنده روایت میکند که نسلی هنرمند را چنان تربیت کرده که ناخواسته در اختیار منافع غرب قرار میگیرند. در این میان بیانیه خانه سینما با توجه به سوابق فعالیتهای سیاسی این مرکز در گذشته و نوع حمایتش از مستندسازان جای تأمل بیشتری دارد که در ادامه سعی شده، نگاهی ماهیتی به ریشههای این بیانیه داشته باشیم.
ریشههای فراماسونی تشکیلات مردمنهاد مدرن
خانه سینما یک تشکیلات مردم نهاد -NGO- است و در نگاه اول چنین به نظر میرسد که چون مردم نهاد است پس فعالیتش باید برآیند طبیعی آرای اکثریت اعضای آن باشد، اما نوعی پارادوکس در نام و ذات مؤسسههای مردم نهاد رایج و از نوع مدرن آن وجود دارد که میبایست به آن توجه کرد. در تعریف NGO آمده است: مؤسسه غیرانتفاعی و غیردولتی یعنی مؤسسهای که نه نفع مالی در بر داشته باشد و نه با دولت ارتباط سازماندهی شدهای داشته باشد.
اما در ادامه توضیحی که اکثر فرهنگها و لغتنامهها درباره NGO ارائه دادهاند منبع درآمد آن را کمکهای دولتی، کمکهای اعضا و خیرین دانستهاند که در دسترسترین آنها دایرة المعارف آزاد ویکیپدیا است. همین تضاد درونی از ابتدا باعث شده مسئله غیردولتی و غیرانتفاعی بودن منتفی شود و از همان بدو تشکیل دولتها و گروههای سیاسی برای تأثیر گذاشتن در جبههگیریها و جلب حمایت این مؤسسهها از ابزار کمک مالی بهره گیرند.
نمیتوان منکر برخی مؤسسههای مردم نهاد واقعی و مستقل شد که فعالیتهای درستی انجام میدهند که اکثراً ناشناخته و گمنام هستند؛ بنابراین بیشتر این مؤسسهها از بدو تأسیس جهت استفادههای سیاسی و دیپلماتیمک در سطح بینالمللی و در سطح داخلی کشورها جهت استفاده و تأثیرگذاری جناحهای سیاسی سازماندهی شدهاند. خیل مؤسسههای مردم نهاد در کشورهای اروپایی و آمریکایی که در پوشش فعالیتهای بشر دوستانه بینالمللی به نفع کشورهای متبوع خود اقدام به جمعآوری اطلاعات جاسوسی و تبلیغات سیاسی میکنند، نمونه واضح این مدعاست.
از طرف دیگر تشکیلات مردم نهاد به شکل مدرن آن زاییده مدرنیسم است و ذاتاً پیوندی ناگسستنی با سایر عناصر مدرنیسم دارد و در حقیقت یکی از بنیانهای نظم نوین جهانی است. انجمنهای مردم نهاد مدرن از سه قرن اخیر در کشورهای اروپایی شکل گرفتهاند که نمونه شاخص آن جنبش فراماسونی است؛ جنبشی که با شعارهای آزادی خواهانه و عدالت طلبانه فعالیت خود را آغاز کرد و در خدمت سیاستهای استعماری قرار گرفت و به عنوان سمبل تهاجم فرهنگی غرب به کشورهای غربی به شمار میآید.
از سال 1945م که با تأسیس سازمان ملل، نهاد "سازمانهای غیردولتی" نیز که در ماده 71 از فصل 10 منشور سازمان ملل آمده است، رواج پیدا کرد و بستر تشکیل نوع مدرنتر این نهادها شد ـ نهادهایی که اصلیترین آنها با اهداف استکباری و به عنوان بازوهای اجرایی نظم نوین جهانی فعالیت میکنند و سعی در کمرنگ کردن استقلال فرهنگی ملتهای جهان و رساندن آنها به نقطه ایدهآل و مؤسسههای جهانی مانند شبکه جهان سوم کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل و شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل در قالب مشاوره به جهتدهی مؤسسههای مردم نهاد مرتبط میپردازند ـ بسیاری از مؤسسههای مردم نهاد مانند فراماسونری از دو قرن پیش در خدمت استعمارگری قرار گرفتهاند و به نوعی مؤسسههای مردم نهادی که در حوزههای مختلف فرهنگی تشکیل میشوند، ریشه در فراماسونری دارند چرا که افراد تشکیل دهنده این گونه مؤسسهها وابستگی به تفکر و اندیشهی غرب و جنبشهای ماسونی دارند.
خانه سینما و جریان اصلاح طلب
خانه سینما در سال 1368 از سوي معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد راه اندازی شد که البته راه اندازی رسمی آن، 4 سال به طول انجامید؛ یعنی بنیاد و اساس آن در زمان وزارت ارشاد "سیدمحمد خاتمی" ریخته شد و اعضای مؤسس هم از تیم معاونت سینمایی همان وزارت ارشاد بودند.
در زمان دولت اصلاحات تعامل خوبی بین وزارت ارشاد و خانه سینما ایجاد شد و در همان دوران بود که خانه سینما به اوج قدرت رسید. در حقیقت کمکهای مالی و غیرمالی معاونت سینمایی در این دوره به اوج رسید و پیوند ناگسستنی بین طیف اصلاحطلب حوزه سینما که معاونت سینمایی را در دست گرفته بود با خانه سینما به وجود آمد. در این زمان بود که خانه سینما اعتبار بسیاری به دست آورد و جشن خانه سینما هم به جایگاه مناسبی در میان هنرمندان دست یافت.
در واقع خانه سینما که به واسطه حضور طیف به اصطلاح روشنفکر از همان بدو تأسیس تمایل زیادی به جریان تجدید نظر طلب داشت با به قدرت رسیدن این جریان، عرصه را برای تاخت و تاز آماده دید و وظایف خود را که در اساس نامه ذکر شده از جمله پیگیری مطالبات صنفی هنرمندان عضو، پوشش فعالیتهای سیاسی و سهم خواهی عدهای از اعضای خود قرار داد.
شرکت در فعالیتهای انتخاباتی از جمله انتخابات ریاست جمهوری، حمایت از فیلمسازان غربگرا و معترض نظام، هنجار شکنی و توهین به اعتقادها و ارزشهای انقلابی در جشن خانه سینما و سایر فعالیتهای باب میل اصلاحطلبان و تجدید نظرطلبان از جمله فعالیتهای سیاسی آنها در خانه سینما بوده، اما آن چه بیش از پیش بر سیاسی بودن اصل و اساس فعالیتهای خانه سینما دلالت میکند چرخش مدیریت، فعالیتها و خدمات آن در دایره چند نفر از اهالی سینما که غالباً گرایش سیاسی دارند، است.
بارزترین نمونه آن نیز به تازگی در ماجرای انتخاب هیئت مدیره جدید خود را نشان داده است که علی رغم این که مدیرعامل سابق در ترکیب هیئت مدیره نبود با لابیهای صورت گرفته باز هم به عنوان مدیر عامل انتخاب شد تا ثابت شود که قرار نیست تغییر اساسی در مدیریت آن رخ بدهد.
مستندسازی با تفکر بیبیسی یا به سفارش بیبیسی؟!
از چند سال پیش که تلویزیون بیبیسی پخش برنامههای فارسی خود را آغاز كرد، شاهد بودیم که فیلمهای مستند خاص با حال و هوای خاصی که در داخل ایران و به وسيله فیلمسازان ایرانی ساخته شده به طور گستردهای از این شبکه پخش میشود؛ فیلمهایی با تفکر سکولار، انگار نه انگار که این فیلمها به دست یک ایرانی ساخته شده و موضوعاتی که در فرهنگ ما بر زبان آوردن آنها شرم آور محسوب میشود مانند "همجنسبازی، خودکشی و ..." به سوژه اصلی تولید این فیلمها بدل شده است.
با مشاهده این فیلمها برای مخاطب ایرانی سؤالهایی پیش میآید که آیا این فیلمها را ایرانیها ساختهاند یا مستندسازان خود بیبیسی؟ اگر ایرانیها نساختهاند، چگونه یک مستندساز خارجی به این راحتی در گوشه گوشه کشور گشته و با خیال راحت کارش را انجام داده است؟ اما با کمال تعجب زمانی که به تیتراژ پایانی نگاه میکنید اسامی آشنایی از فیلمسازان ایرانی را مشاهده میكنيد؛ اسامی اشخاصی که بسیاری از آنها را در رسانههای داخلی یا در تیتراژ تولیدهای سینمایی و تلویزیونی داخلی نیز مشاهده کردهاید!
اما چه اتفاقی افتاده که شبکهای خارجی فقط چند ماه پس از افتتاح، این حجم از مستندهای یک دست و با یک تفکر را توانسته بود تولید و آماده پخش كند؟ اگر بیبیسی فارسی با 50 نفر پرسنل میتواند چنین کاری انجام دهد و این حجم از مخاطب را جذب كند چرا صدا و سیمای عظیم الجثه ما از انجام چنین کاری ناتوان مانده است؟
اما حقیقت این است که دستی فراتر از سفارش در کار است؛ دستی که سینمای ایران را به سمتی هدایت کرده که خواه ناخواه در اختیار اومانیسم باشد و خواه ناخواه منافع ملی را فدای دریافتهای مثلاً روشنفکرانه عدهای آرتیست كند. البته در برخی موارد خود همکاران و سرسپردگان بیبیسی دست به تولید زده و در حقیقت مستندهای سفارشی ساختهاند و این که هنوز هم در داخل کشور استودیوهای زیرزمینی وجود دارد که برای این شبکه رسانهای جاسوسی کار میکند، غیر قابل انکار است، چرا که در فلسفه انگلیسی نه تعهدی نسبت به اخلاق رسانهای و حقوق بشر وجود دارد و نه جدایی و گسستی بین جاسوسی جنگ، هنر و فرهنگ. هنر و فرهنگ انگلیسی فقط اسلحهای است مانند سایر سلاحها که راههای ناگشودنی به وسيله جنگ سخت را برای آنها میگشاید و البته دروغ و شایعه همیشه چاشنی این فرهنگ تهاجمی بوده است.
و اما بعد! سینمای ایران پس از انقلاب به خاطر نهادینه نشدن فرهنگ انقلابی در بدنه آن و نداشتن دانشگاهی که هنر و سینمای بومی را آموزش دهد و سلطه بلامنازع طیف سینماگران روشنفکر قبل از انقلاب در دانشکدههای سینمایی به طور قابل لمسی از مردم و بدنه اجتماع جدا شد. بیشتر صاحبان ذوق و افراد با استعدادی که وارد سینما میشوند زیردست استادانی قرار میگیرند که از لحاظ تکنیکی متعلق به سینمای روشنفکری اروپا و از لحاظ اندیشه متعلق به فلسفه اومانیستی هستند.
تعلق به تکنیک و ساختار سینمای روشنفکری یعنی اصل قرار ندادن جذابیت در ساختار سینما باعث شده است تا فیلمهای تولیدی این نسل به خودی خود فاقد جذابیت برای تماشاگر عام باشد و با تمسک به اندیشهها و پزهای روشنفکری فقط عدهای خاص را به سینما کشانده و گردش مالی سینما را به همین عده محدود کرده است.
سینمایی که در ذات خود جذابیت نداشته باشد، بدون شک برای به دست آوردن مخاطب باید جذابیت را در چیزهای دیگری جستوجو کند مانند "سکس و خشونت".سینمای روشنفکری هم که چون خشونت از مؤلفههای سینمای اکشن است از این عنصر فاصله میگیرد و تنها چیزی که میماند، جذابیتهای زنانه رمانتیک است؛ اتفاقی که در سینمای روشنفکری غرب افتاده و برخی از فیلمها این عنصر را برای جذب مخاطب حداقلی در مفهوم، موضوع و ساختار به کار میگیرد. اما به ظاهر در سینمای جمهوری اسلامی جایی برای این عنصر وجود نداشت و فقط یک عنصر دیگر میتوانست به داد سینمای روشنفکری بدون مخاطب برسد و آن عنصر هنجارشکنی اخلاقی، فکری و سیاسی در لفافه بود.
فیلمهایی که چاشنی هنجارشکنی را با خود به همراه داشتند تنها فیلمهایی بودند که اندکی مخاطب جذب میکردند. از طرف دیگر عدم موفقیت سینمای طیف روشنفکری در گیشه باعث بروز و ظهور نسلی از سینماگران شد که با اندکی تعدیل و تغییر، راه فیلم فارسی قبل از انقلاب را ادامه داده و با تولید فیلمهایی مبتذل به فکر تصرف گیشه افتادند.
این تضاد شدید بین دو طیف متفاوت، شکافی عمیق را در سینمای ایران رقم زد که باعث لنگ شدن کمیت اقتصاد سینما شد به این معنا که سینمای جدی گیشه نداشت و برای بازگرداندن هزینههای خود یا نیاز به حمایت دولت و ارگانهای دولتی داشت و یا راهی جشنوارهها و اکرانهای خارج از کشور میشد و این شروع ماجرای فیلمسازی به میل جشنوارههای خارجی بود؛ یعنی فیلمسازی براساس اندیشهها، هنجارها و آرمانهای کسانی که هیچگونه سنخیتی با سینمای ایران نداشتند.
آیا از همه آن چه که گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که پخش فیلمهای یک عده از داخل ایران به وسيله شبکههای خارجی و ضد ایرانی فقط و فقط به خاطر همخوانی اندیشهها و سبک کار آنهاست و مسئله سفارش و همکاری در کار نیست؟
حقیقت این است که آن چه گفته شد تمام ماجرا نیست. دل بستن عدهای از بدنه سینمای روشنفکری به آن طرف مرزها باعث شد، اروپا و جشنوارههای اروپایی و آمریکایی تمام آمال و آرزوی آنها شود، به طوری که دیگر نه مخاطب داخلی و نه ارزشهای فرهنگی ایرانی برای آنها محلی از اعراب نداشته باشد. این دسته کم کم به کمکهای دولتی، قوانین و مدیران داخلی پشت کرده و از آنها جدا شدند و سپس این جشنوارهها و محافل خارجی بودند که خلأ اعمال مدیریت به وسيله مدیران سینمایی داخلی را در بین این طیف پر کرده و خواستهها و معیارهای خود را به این طیف دیکته کردند.
نتیجه چرخش شکل گرفته در این بین این بود که افراد به اصطلاح روشنفکر كه به بهانه استقلال رأی و زیر بار سلیقه مدیرات دولتی نرفتن و سفارشی کار نبودن سر از این جشنوارههای خارجی در آوردند، اکنون برای ربودن گوی سبقت از رقیبان، نه تنها سلیقه جشنوارههای خارجی را که بیشتر از دشمنان ملت و کشور ایران بودند معیار کار خود قرار میدادند بلکه به ضرورت آشکاری به سفارشی سازی برای آنها روی آوردند.
با موفقیت تعدادی از سینماگران دهههای 60 و 70 در جشنوارههای خارجی، این افراد نه تنها در محافل روشنفکری و دانشگاههای غرب زده کشور به عنوان الگو و بت برای دانشجویان و سینماگران تازه کار معرفی شدند، بلکه رسانههای کشور و حتی رسانه ملی و مدیران کشور نیز برای قرابت جستن به جشنوارهها و محافل روشنفکری و به اصطلاح اپوزیسیون نوازی شروع به تمجید، تعریف، قدردانی و... از این خودباختگان فرهنگی كرده و با دست خود این افراد را به عنوان الگوی جدید سینمای ایران معرفی كردند.
این تقرب جویی به جشنوارهها در برخی دورهها به قدری حاد شد که به عنوان مثال در یکی از سالها با توجه به همزمانی جشنواره "برلین" با جشنواره "فیلم فجر" تا میفهمیدند فیلمی در جشنواره برلین سر و صدا کرده بلافاصله در اهدای ناداورانه جوایز به این فیلم شک به خود راه نمیدادند و با وجود کاندیداهای شایستهتر، سیمرغ بلورین را عاشقانه تقدیم آن میکردند، حتی اگر کارگردان و نمایندهاش آن قدر برای جشنواره داخلی ارزش قائل نمیشدند که برای گرفتن جایزه به سالن قدم رنجه فرمایند.
حال به فرض این که عدهای مستندساز از این طیف بر اساس رابطهای که در طول زمان ایجاد کرده و استحاله شدهاند دست به جاسوسی برای همان قبلهای بزنند که خودمان در طول زمان برای آنها ایجاد کردهایم یعنی قبله اندیشه روشنفکری غرب و نظم نوین جهانیاش، آیا این فیلمسازان برای مجازات مستحقترند یا اساتید غرب زده دانشگاههای هنر و مدیرانی که از هول حلیم غرب در دیگ استعمار نوین افتادهاند؟ آیا گناه کسانی که مدیریت فرهنگ کشور را سالها به دست افراد نالایق، مهندسین، پزشکان و... سپردهاند و هیچ وقت هنرمندی متفکر، انقلابی و آگاه به فلسفه هنر را به عنوان وزیر و مدیر انتخاب نکردهاند و اگر هم هنرمندی را انتخاب کردهاند دست به دامن افراد خودباختهای مثل "مهاجرانی" شدهاند، بیشتر این مستندسازان نگون بخت نیست؟
شکی در این نیست، هنرمندی که در طول زمان استحاله شده و هنر خویش را به ثمن اندک در اختیار اندیشه اجنبی قرار میدهد، ابایی از فروختن اطلاعات نظامی و امنیتی کشورش به بیگانه ندارد و حتی اگر چنین باشد فروختن ارزشهای فرهنگی به بیگانه کم از جاسوسی ندارد. واقعیت آن است که پیوستن به طیف سینماگران که تمام ارزشهای اسلامی را فدای پزهای روشنفکری و تفکرهای اومانیستی غرب کردهاند دیگر دلیلی برای وطن پرستی و اعتقاد به اصول حقه آیین محمدی نمیگذارد.
تشکلهایی مثل خانه سینما زاییده نظم نوین جهانی است و نظم نوین زاییده اخلاق نوین و مدرن؛ اخلاقی که اخلاق سنتی مانند: "غیرت دینی، تعصب ملی، حجاب، عفت و..." را زیر پا میگذارد و نگاهی به وضعیت سینما و سینماگران روشنفکر بیان آشکار این واقعیت است. حال چگونه میتوان همانند بیانیه خانه سینما مدعی بود که مستندسازانی که برای شبکه ضدایرانی فعالیت میکنند، عاری از خیانت و وطن فروشی هستند؟ وطن فروشی دو وجه دارد: وجه اول خیانت مقطعی نظامی است و وجه دوم خیانت بزرگ و ماندگار فرهنگی و "وقتی که صد آمد، نود هم پیش ماست."
با سفارتخانه سینمایی اندیشه غرب در قلب تهران چه کنیم؟
مدتهاست درگیری شدید بین خانه سینما و معاونت سینمایی، نُقل همه محافل و رسانههای فرهنگی شده است. فعالیتهای سیاسی و همکاریهای خانه سینما و سفارت انگلستان در وقایع انتخابات 88، بر زمین ماندن خواستههای صنفی سینماگران به واسطه سیاسی کاری خانه سینما و سایر کم کاریها و کاستیهای این نهاد باعث شده که تمام دلسوزان فرهنگ به این مسئله بیاندیشند که با این وصله ناجور فرهنگ ایرانی، چه کنیم؟ خانه سینما این روزها نقش اپوزیسیون فرهنگی را بهتر بازی میکند تا یک صنف حتی متوسط و کوچک سینمایی و به مسائل سیاسی و امنیتی بیشتر التفات دارد تا فرهنگ و سینما. اما آیا میشود خانه سینما را حذف کرد؟
اگر قرار است خانه سینما را حذف کنیم با طیف گسترده فیلمسازان غربگرا چه کنیم؟ مگر یک نهاد اجتماعی را غیر از افراد عضوش تشکیل میدهند؟ اگر خانه سینما حذف شود بالاخره قرار است نهادی دیگر جایگزین آن شود، تشکیلات انتصابی هم جواب نخواهد داد چرا که مانند چاهی میشود که با دبه درونش آب بریزید. تازه اگر افراد هم عوض شوند و صنفی دیگر هم تشکیل شود با عضویت همه سینماگران باز تفکر و اندیشهای که خانه سینما را راه انداخته خواه ناخواه وارد این نهاد خواهد شد.
چه باید کرد؟ آیا وقت آن نرسیده که خانه تکانی اندیشهای در دانشگاههای هنر رخ دهد تا نسل جدید هنرمندان جامعه با فلسفهای غیر از فلسفه غرب به تفسیر مکاشفات هنری خود بروند؟ آیا وقت آن فرا نرسیده است که اندیشههای سید شهیدان اهل قلم که در آستانه دهه دوم انقلاب در سخنرانی خود در دانشگاه هنر تمامی بلایایی را که امروز بر سر سینما میآید، پیش بینی کرد و از سوي همین اصحاب سینما هو شد، مبنای مدیریت سینمای انقلاب شود؟ آیا وقت آن نرسیده که فرهنگ از یک عرصه دست دوم و حیاط خلوت مدیریت کشور به سکه رایج مدیریت کشور تبدیل شود و مقابله با جنگ نرم از کنفرانسها و همایشهای پر هزینه و مراکز سیاسی نظامی رخت برکنده و در حوزه هنر تحلیل، تبیین و اجرا شود؟
خانه سینما فقط یکی از تشکلهای فرهنگی است؛ حوزههای دیگر هنر، فرهنگ و اجتماع نیز چنین تشکلها و تفکرهایی را از بنیاد فرح، جنبشهای فراماسونری و حلقههای بسته مدیریتی دورههای سازندگی و اصلاحات به ارث بردهاند که نیاز به جراحی بزرگی دارد.
حسین امیری
منبع: برهان