گرداب- عالم مجاهد حضرت آيتالله مهدويكني، از سابقون انقلاب و چهرههاي شاخص و تأثيرگذار نظام است.
شايد بسياري از آنان كه حداقل چهار دهه از زندگي خود را پشت سر گذاردهاند، به ياد بياورند كلام حضرت روحاللهرحمتاللهعلیه را كه فرمود: «ما به آقاي مهدوي ارادت داشتهايم و خواهيم داشت!» نقش ارزشمند اين عالم بزرگوار در ساليان اخير و عبور دادن نظام از گردنههاي صعب، مؤيدي است بر ارادتي كه امام انقلاب از آن دم ميزد. آنچه در پي ميآيد پارهاي از تحليلهاي ايشان از منش حكومتي رهبر انقلاب و نيز حاشيهها و چالشهاي انتخابات پيش روست كه در گفت و شنود با مجله پاسدار اسلام بيان داشتهاند.
اگر موافق باشيد، مقداري درباره روش حكومتي مقام معظم رهبري صحبت بفرماييد.
مقام معظم رهبري روش حكومتي امام برايشان درس بود. البته اول همه به ذهنشان ميآمد كه اعمال ولايت بايد در چارچوب احكام منصوص باشد. نظر امام اين بود كه وليفقيه نبايد فقط آنچه را كه منصوص است عمل كند و اين ولايت نيست، بلكه فتواست. امام ميفرمود همان مقامي كه پيامبرصلواتاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعلیهمالسلام داشتند، يعني حكومت و نه فقط بيان احكام، به عهده فقيه هم هست. مقام معظم رهبري هم همين نظريه را تعقيب كردند و واقعاً هم خوب از پس اين كار برآمدند و خط امام را دنبال كردند.
الان به تصديق دوست و دشمن و حتي كساني كه مخالف هم هستند، در اين بيست و چند سال كسي بهتر از ايشان نميتوانسته خط امام را دنبال كند. اعمال ولايت مسئله مهمي است. و اين خصوصيت مهمي است كه ايشان دارا بودند، در پاسداري جايگاه امامت و ولايت ثابتقدم بودند.
خبرگان اين جايگاه را به حسب ظاهر به آقا واگذار كردند و در حقيقت كشف كردند، ولي نگهداري اين جايگاه، از امتيازات آقاست. هر كسي قدرت اين كار را ندارد. خيليها نه درست ميتوانند كار كنند، نه قدرت ابقا و اداره دارند. آقا در حفظ اين جايگاه مسامحه نكردند، زيرا مسامحه در اين كار مساوي است با از بين بردن نظام. امام فرمودهاند حفظ نظام از اوجب واجبات است و حفظ نظام به حفظ اين جايگاه بستگي دارد.ولايت فقيه ستون اين خيمه است و نبايد گذاشت متزلزل شود. من معتقدم اين صلابت در رهبري از خصوصيات ايشان است.
از كي با ايشان آشنا شديد؟
آشنايي كه از قم بود و از وقتي كه درس امام ميرفتيم. البته آشنايي بود و نه دوستي.
قاعدتاً دهه ۳۰ بوده...
بله، سال ۳۵، ۳۶؛ چون ايشان مشهد بودند و ما از اول در قم بوديم و بعد خودشان و اخوي شان -آسيد محمد- تشريف آوردند قم. در مدرسه حجتيه بوديم. آشيخ علي آقا تهراني هم از همان وقت قوم و خويش آقايان شد. بين ما آشنايي بود، اما در آن زمان هممباحثهاي نبوديم و جامعه روحانيت تهران هم تشكيل نشده بود.
ايشان ۸ سال از شما كوچكترند.
بله، آن موقع كه ايشان رئيسجمهور و بنده نخستوزير بودم، ايشان ميگفتند آقاي مهدوي برادر بزرگتر ما هستند. بعد كه در دوران مبارزات، بحث جامعه روحانيت شد و زندان و... آشناييمان محكمتر شد.
در دهه ۵۰؟
بله.
بهرغم اينكه ايشان در مشهد بودند و شما در تهران جامعه روحانيت را تشكيل داديد، ايشان به جلسات آن ميآمدند؟
بله، بيشتر به وسيله آقاي مطهري و مخصوصاً آقاي هاشمي. آقاي هاشمي بيش از ديگران با ايشان مأنوس بودند. گاهي كه تهران تشريف ميآوردند، در جلسات جامعه روحانيت شركت ميكردند.
از نظر علمي و فقهي، ارزيابي شما درباره ايشان چيست؟
بعد از فوت امام و دو مرجع ديگر مرحوم آيتالله اراكي و آيتالله گلپايگاني، ميدانيد كه در جامعه مدرسين بحث شد كه مرجع يا مراجع چه كساني باشند. آقايان در قم ۷ نفر را گفتند و ما در تهران به عنوان جامعه روحانيت ۳ نفر را معرفي كرديم. با تفاوتهايي كه افراد از نظر علمي داشتند، ما ديديم يكي از كساني كه ميتواند در جايگاه مرجعيت قرار بگيرد، ايشان هستند. بعضي از دوستان ما در جامعه مدرسين كمي روي اين موضوع تشكيك كردند، ولي بعد كه بهتدريج پيش رفتيم و مخصوصاً در جلسات شبهاي پنجشنبه كه در محضر ايشان بحثهاي فقهي ميشد، اين موضوع آشكارتر شد. شايد آقاي مؤمن و چند نفر ديگر، اوايل شك ميكردند، ولي بعد كه در آن شبها نظرات فقهي ايشان مطرح شد، آقايان كاملاً ايمان پيدا كردند كه ايشان فقيه بسيار خوبي است.
ايشان هم حافظه فوقالعادهاي دارد و هم نظرات خيلي خوبي. بسيار خوشفكر و خوشتحليل هستند. با اينكه از نظر سني از بسياري از فقها كوچكتر بودند، اما نظرات خوب، محكم و با مبنا و با توجه به تمام مبانياي كه در فقه داريم، از اصول و فقه و رجال ارائه ميكردند. ايشان از حيث رجال هم خيلي قوي هستند. يادم هست آقاي ناطق يك بار به من گفتند:«ميخواهيم از سوي جامعه روحانيت اعلام كنيم كه ايشان مرجع هستند و ايشان گفتهاند از آقاي مهدوي هم بپرسيد كه آيا موافق هستند يا نه؟» گفتم:«بله. من نظرم اين است كه ايشان جزء مراجع هستند. » بحث اعلميت را نميخواستيم مطرح كنيم، بلكه ميخواستيم كساني را كه صلاحيت مرجعيت و فتوا، آن هم در سطح بالا و نه اجتهاد در سطح پايين را داشتند، اعلام كنيم و با توجه به خصوصيات ايشان، در آن موقع واقعاً پذيرفتيم و بعد هم در مراحل مختلف، اين نظر تأييد شد.
هر چه زمان پيش رفت، نظرات فقهي و نظرات سياسي ايشان آشكارتر شد، چون در مسئله رهبري، تنها نظرات فقهي صِرف براي اداره كشور كافي نيست، بلكه فقه حكومتي مهم است و يك رهبر با توجه به مسائلي كه براي اداره يك حكومت مطرح است، بايد بتواند تصميمگيري كند، والا مسائل روزه و نماز و مسائل فردي بهجاي خودش محفوظ است. جمع موجودين به يك معنا از اختصاصات ايشان است.
در يكي از پيامهاي امام اين مسئله تصريح شده كه اجتهاد فقط مسئله فقه و اصول نيست، بلكه شناخت موضوعات و شرايط و زمان و دوست و دشمن هم هست. اگر بخواهيم اين بخش از آگاهيها را هم جزء شرايط مرجعيت حساب كنيم، تصور ما اين است كه از لحاظ مجموعه اطلاعاتي كه مقام معظم رهبري از همه ابعاد اجتماعي و فرهنگي و هنري و بينالمللي دارند، اعلم مراجع هستند.
حرف ما هم همين بود. ما هم نميخواستيم بگوييم فلان مسئله فقهيِ صرف كه در عبادات و... است، اين اعلم است يا آن، ولي در جايگاه رهبري بهتر از ايشان نداريم.
در جايگاه مرجعيت...
در جايگاه مرجعيت توأم با رهبري. اين جايگاه خاصي بود كه اختصاص به ايشان داشت. آقايان ديگر حتي ادعاي اين را هم نداشتند.
شرايط زمان امام از جهاتي بسيار متفاوت با شرايط بعد از امام است؛ يعني دشواريها و سختيها بيشتر شدهاند. دشمن در دهه اول انقلاب گيج بود و مخصوصاً بعد از اشغال سفارت امريكا، نيروها و سازماندهي خود را از دست داده بود و حركاتش در برخورد با انقلاب، كاملاً انفعالي بود. نيروهايش هم لو رفته بودند و شرايط سختي براي آنها به وجود آمده و طبعاً فرصتي براي انقلاب در دهه اول فراهم شده بود. تفاوت ديگر شايد اين باشد كه امام مرجعيت عامه داشت كه بعد از رحلت ايشان اين بُعد تقسيم به ۱۰ و بين تعداد زيادي از مراجع توزيع شد. افرادي كه آن زمان در مجموعه نظام بودند، همه خود را شاگرد امام ميدانستند، اما بسياري خود را همعرض آقا و حتي گاهي بالاتر از ايشان ميدانستند و آن انقيادي را كه نسبت به امام داشتند، نسبت به ايشان نداشتند. دشمن در اين دوره كاملاً خود را بازسازي كرد و به شكلي عميق وارد عرصه شد. در آن زمان ماهواره و اينترنت و... هم نبود و دشمن مثل امروز مجهز به انواع ابزارها نبود. به نظر ميرسد شرايط بعد از رحلت امام و در دهه دوم و سوم انقلاب بسيار پيچيدهتر و سختتر شده باشد. با توجه به اين تفاوتها، نظر حضرتعالي در باره نقش ايشان در جايگاه رهبري و هدايت كشتي انقلاب در توفان بسيار سخت پس از رحلت امام چيست؟
البته من خيلي اهل تحليل نيستم و بيشتر ميتوانم متن مسائل را بگويم و خيلي نميتوانم تحليل كنم كه اين چطور است و آن چطور. به اجمال عرض ميكنم كه بالاخره بعد از امام، مِن حيث المجموع، چه از نظر اجتهادي كه توأم با رهبري است -و نه اجتهاد مطلق- و چه از نظر اداره كشور در بحرانهاي مختلف، ما مثل ايشان سراغ نداريم. خداوند ايشان را تا ۱۲۰ سال نگه دارد. من خودم اينجور باور دارم و از روي عقيده حرف ميزنم، نه از روي مصلحتانديشي. چه در زماني كه بنا شد ايشان رئيسجمهور باشند و بنده نخستوزير، چه بعد از رحلت امام كه ايشان رهبر شدند، در اين ۲۰ و چند سال، من واقعاً به عقيده خودم عمل كرده و روي عقيدهام ايستادهام و در تمام اين نوساناتي كه واقع شد و با تمام مشكلاتي كه بود، اعتقادم اين بود كه رهبري ايشان منحصر به فرد است و ايشان خوب ميتوانند مملكت را اداره كنند و بايد ايشان را تأييد كرد؛ لذا در همه اين بحرانها و بالا و پايين رفتنها و با همه نوسانات، اعتقاد من اين بوده است كه بايد ايشان را تأييد كرد. اصلح ايشان است و ما صالحش را هم پيدا نكرديم چه رسد به اصلح. من معتقدم ايشان هم از نظر مديريت و هم از نظر تقوا در جايگاه رفيعي است، چون ما به عنوان نايب امام زمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف درباره رهبر بحث ميكنيم.
رهبري در محدوده قانون اساسي است يا نايب امام زمان؟
آقاي آقازاده قبل از انتخابات ۸۸ پيش من آمد و گفت:«شما با آقاي ميرحسين موسوي مخالفت نكن و سكوت كن.» من دو تا ايراد گرفتم و گفتم: «من آقاي ميرحسين را از نظر اقتصادي يك آدم سوسياليست ميدانم. ايشان نه فقط در دوران جنگ كه اصولاً سبك تفكرش اين بود. روي بدي و خوبي اين عقيده بحث ندارم، ولي به هر حال ايشان عقيدهاش اين بود. مسئله بعدي هم اينكه ايشان به آقاي خامنهاي اعتقاد ولايي ندارد. ولايت آقاي خامنهاي مثل ولايت بوش و مائوتسه تونگ نيست. مردم آنجا هم آنها را رهبر ميدانند، ولي ما آقاي خامنهاي را به معناي عام و آنچه كه در دنيا مرسوم است، رهبر نميدانيم، بلكه ميگوييم ايشان نايب امام زمان است و نوعي تقدس براي اين جايگاه قائليم. اين تقدس، در نظام ما كارساز است و ما بر اساس اين اعتقاد دنبال كسي ميرويم. مردم هم با همين اعتقاد در زمان امام بچههايشان را به جبههها ميفرستادند و شهيد ميدادند. آقاي ميرحسين به اين اعتقاد ندارد. ممكن است بگويد رهبري را در قانون اساسي قبول دارد، ولي اين براي ما كافي نيست.»
آقاي آقازاده گفت: «در زمان امام ايشان را قبول نداشت، چون امام رهبر بود، ولي الان كه ايشان رهبر شدهاند، قبولشان دارد.» گفتم:«خير، اين نوع رهبري را كه ما ميگوييم، ايشان قبول ندارد.» گفت: «دارد.» گفتم: «ندارد و خواهي ديد.» انتخابات كه تمام شد و آن اوضاع كه پيش آمد، به ايشان گفتم: «ديدي آقا را قبول ندارد. رهبري ما يك نوع تقدس دارد. ايشان اگر مقام ولايت و مقام رهبري را قبول داشت، نتيجه انتخابات را ميپذيرفت و ميرفت تا در دورههاي بعد شركت كند، ولي اين كار را نكرد.»
ميخواهم بگويم رهبري و ولايت در نظام ما تقدسي دارد كه افرادي كه ميخواهند به ميدان بيايند، بايد آن را قبول داشته باشند و ما با اين تقدس، اين رهبري را پذيرفتهايم. اگر كساني اين را بپذيرند، ميتوانيم بگوييم نظام را قبول دارند و اگر نپذيرند، نميشود. من معتقدم اين تقدس را بايد حفظ كرد و صرف اينكه ايشان حاكم هستند و رئيس و رهبر، كافي نيست. آنچه در نظام ولايي و اسلامي ما ميتواند كارساز باشد، اين اعتقاد است كه ولايت فقيه، نيابت از جانب وليعصر است.
از اين بُعد معنويت، قداست و تقوا، ويژگي برجستهاي در ذهن شما هست؟
من در ايشان تقوا و عدالت و مردمداري و زهد را ميبينم. ايشان تمام خصوصياتي را كه يك فقيه نايب امام زمان بايد داشته باشد، دارند.
مصاديقي از تقوا و سادهزيستي و آنچه شاخصهاي نيابت امام زمان است بفرماييد.
بعضي چيزها را نميشود گفت. بعضيها خيال ميكنند اينكه امام سادهزيست بودهاند، اين است كه مثلاً ايشان آب كه ميخوردند، بقيهاش را دور نميريختند. خيليها اين تقيد را دارند. من به اينها نميگويم سادهزيستي. فردي در جايگاهي هست كه همه امكانات در اختيار اوست و ميتواند از اين امكانات استفاده كند، لو لا التقوي. خودش و خانوادهاش و بچههايش يك كارهايي بكنند. من نميگويم آقا بايد مثل مرحوم "آشيخ محمدحسين زاهد" توي يك اتاق زندگي كند. اينكه كار رهبري نيست. بنده زهد رهبري را به اين نميبينم كه برود و در يك اتاق كوچك زندگي كند، چون خود اميرالمؤمنين هم در دارالعماره كار ميكرد كه مقر حكومتي بزرگي بود. گاهي هم در مسجد كوفه حكم ميكرد، ولي هميشه كه اين طور نبود. هميشه كه نميشود مملكت را از روي سكو اداره كرد. اينها نتيجه درست درك نكردن تاريخ است.
دارالعماره در زمان اميرالمؤمنين بوده و مقر حكومت هم در آنجا بوده. بودنِ علي در دارالعماره كه مخالف با زهد نيست، بايد ديد در مسائل شخصي چه ميكرده؟ آيا از امكانات عمومي استفاده شخصي ميكرده يا نه؟ گذشتش در اين جايگاهي كه ميتواند اعمال قدرت كند، چقدر بوده؟ اگر انسان به كساني كه مخالفت ميكنند و حتي فحش ميدهند، برود و سلام كند، بزرگواري است و من اينها را در آقا ميبينم.ايشان نه دنبال مال است، نه به دنبال اعمال قدرت به معناي غلط آن، نه خانوادهشان را ميخواهند وارد اين مسائل و از اين جايگاه سوء استفاده كنند. بنده به اين چيزها ميگويم زهد و اين چيزي است كه براي همه معلوم است و حتي دشمن هم ميداند و به آن معترف است. زهد اين نيست كه آقا در خانه نان و ماست يا نان و پنير بخورند. ايشان بايد غذاي خوب بخورد. چرا نخورد؟ اگر غذاي سالمي بخورد كه تناقضي با زهد ندارد. اميرالمؤمنين ميفرمايد كسي نميتواند مثل من زندگي كند. نان جو و اين چيزها مال حضرت عليعلیهالسلام بوده. "الا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفه و سداد" يك رهبر بايد اين چهار ويژگي را داشته باشد كه ايشان دارند. اين معناي رهبري است. خيليها اول كار، به معناي غلط سادهزيستي، زندگيشان خيلي ساده است، ولي بعد كه دستشان ميرسد، نميتوانند خود يا فرزندان و خانوادهشان را نگه دارند. قدرت اداره خانواده امر بسيار مهمي است.
ما انتخاباتي را در پيش داريم؛ دشمن در كمين است و جريان نفاق در كنار ما. توصيه جنابعالي براي اينكه جامعه ما از گردنه انتخاباتهاي آينده انشاءالله به سلامت عبور كند و تجربه تلخ دوران اصلاحات را در پيش نداشته باشيم، چيست؟
من توصيه ندارم. بنده كاري را كه به ذهنم آمد اين بود كه رفتم و در جامعه مدرسين گفتم در اين مقطع از انقلاب بايد چه كار كنيم؟ چه اصول و شاخصهايي را بايد در نظر بگيريم و بر آن مدار حركت كنيم؟ و رسيديم به ۱۲ شاخصي كه شاخصهاي اصولگرايي بودند. اين اصول هم در كلمات امام بودند، هم در قانون اساسي، هم در بيانات مقام معظم رهبري و هم تجربه ۳۰ سال انقلاب نشان داده بود كه اين اصول بايد مورد توجه باشند تا اشتباهات و افراط و تفريطها واقع نشوند. ما؛ يعني جامعه مدرسين و جامعه روحانيت مبارز، اين كار را كرديم. بعد هم بعد اصولگرايان را دعوت كرديم و گفتيم ميخواهيم اين مسائل را مطرح كنيم. بهطور اجمال آقا را هم در جريان امر قرار داديم، ولي ايشان در اين كارها وارد نميشوند و دخالت نميكنند، منتها در بيانات خود به اين اصول اشاره كردند.
ما اين اصول را آورديم و بعد از همه كساني كه اين اصول و امام و رهبري را واقعاً قبول دارند، دعوت كرديم كه بيايند. اين گروههاي ۸+۷ دور هم نشستيم. من ميگويم اگر رهبر را قبول داريد،ايشان ميگويند هر كس آمد و گفت من اين اصول و قانون اساسي و انقلاب و اسلام و رهبري را قبول دارم، حتي اگر اختلاف سليقه با من هم دارد، نبايد از انقلاب طرد شود. پرسيديم اصلاحطلبها چطور؟ گفتند اگر آمدند و اقرار به اشتباه كردند، مسئلهاي نيست، ولي نه اينكه بگويند ما ميخواهيم بياييم در انتخابات و از نان پخته شده استفاده كنيم. بيايند و بگويند ما در برههاي اشتباه كرديم و حالا هم فهميدهايم و ديگر نميخواهيم آن اشتباهات را تكرار كنيم.
من تا اين حد پيش آمدم؛ لذا ما در اين ۸+۷ گفتيم بعضي از افراد ممكن است در اين ميان اشتباهاتي كرده باشند يا به قول آنها سكوتي و دوپهلو حرف زدني، ولي اينها كساني هستند كه واقعاً گذشتهها را جبران كردهاند. من ميگويم بياييد با هم باشيم. اين دوستان ميگويند ما بايد حزباللهيها را حفظ كنيم. ما هم ميگوييم بله، بايد اين كار را بكنيم، ولي حزباللهيها را چه كساني بايد حفظ كنند؟ وقتي همه با هم شديم، ميتوانيم حزباللهيها را حفظ كنيم، ولي اگر جدا شديم، نميتوانيم. بنده به دوستان جبهه پايداري كه خدا حفظشان كند، ميگويم شما ميگوييد گفتمان ما غير از گفتمان ديگران است، ما عدالتخواهيم، سادهزيستي را ميخواهيم، دشمنستيزي را ميخواهيم، ولايت را ميخواهيم. به آقاي حسينيان گفتم:«مگر ما ظلم را ميخواهيم كه شما عدالت را ميخواهيد؟ مگر ما تجمل را ميخواهيم؟ مگر ما ميخواهيم با امريكا بسازيم؟ يا مگر ما رهبري را قبول نداريم؟ چرا به شكل اختصاصي ميگوييد اين گفتمان ماست؟» گفتند:«ما جنبههاي مثبت خودمان را ميگوييم.» گفتم:«جنبه مثبت شما معنا دارد. اگر چيزي اختصاصي نيست، بگوييد اين گفتمان اصولگراهاست و ما هم داريم. جلسات داشته باشيد، ولي جلساتي كه مفهومش جدايي و افتراق است، نداشته باشيد»، ولي آقايان كملطفي كردند. الان هم هر وقت از من ميپرسند، ميگويم آقايان خوب هستند. در حرم امام رضاعلیهالسلام يكي از من پرسيد:«آقاي مهدوي! اين پايداريها چطورند؟» گفتم:«خيلي خوبند.» گفت:«پس چرا حرفهايشان را قبول نميكنيد؟» گفتم:«مگر چه ميگويند؟» گفت:«ميگويند گفتمان ما عدالت است.» گفتم:«مگر ما ميگوييم ظلم است؟ ما هم كه همين را ميگوييم.» به آقاي حسينيان گفتم:«شما يكجوري صحبت كردهايد كه بنده شدهام طرفدار ظلم! مثل آقايان مجمع روحانيون كه آمدند گفتند ما مخالف آمريكا هستيم و ما را امريكايي كردند!»
به هر حال در دل حزباللهيها و مردمي كه به انقلاب علاقهمندند و زير فشار رواني فتنه دو سال گذشته هم بودهاند، نوعي نگراني ناشي از اين دوگانگي وجود دارد. تصور ميفرماييد در عمل، اين دوگانگي به كجا خواهد رسيد؟
دوگانگي مضر است، ولي اينكه به كجا برسد، نميدانم. من به آقايان گفتهام شما ميگوييد يك عده در انقلابيگري قويتر و باگذشتتر هستند. شكي نيست كه ما افراد مختلفي را داريم، ولي همه اينها در اصول كلي با هم مساوي و مشترك هستند. ما بايد تفاوتها را ناديده بگيريم. نميگويم آنهايي را كه مخالف انقلابند، بياوريم، ولي كساني را كه اين اصول مشترك را دارند، بايد جمع كنيم. جناب آيتالله مصباح گفته بودند:«وحدت نميشود.» ايشان وحدت را برده بود به وحدت فلسفي. گفتم:«ما كه وحدت فلسفي نميخواهيم. نه فلسفي ميخواهيم، نه شيميايي. ما يك وحدت اجتماعي ـ سياسي ميخواهيم كه در آن مشتركات را ميگيرند و همكاري ميكنند. مگر در يك مجلس همه يك جورند؟ از نظر فلسفي حتي دو نفر نميتوانند با هم يكي شوند، چون از نظر فلسفي، حدود متشخص به ذات است. هيچ فردي مثل فرد ديگر نميتواند بشود. آنچه كه ما ميخواهيم جنبههاي مشتركمان است. مگر ما نميگوييم با برادران اهل سنت بايد ائتلاف كنيم؟ ائتلاف با آنها يعني اينكه نه آنها شيعه ميشوند و نه ما سني، ولي مشتركات داريم.
در اين انقلاب كساني كه امام، رهبري و قانون اساسي را قبول دارند، در بعضي از جنبهها ممكن است تفاوتهايي داشته باشند. بياييم با هم باشيم، چون در اين صورت است كه هيچ نگرانياي وجود ندارد و انقلابيون، در انتخابات، اكثريت را به دست خواهند آورد، ولي اين جدايياي كه الان درست كردهاند، خطرناك است. ممكن است نيتشان هم خير باشد، من نميدانم، ولي كار خوبي نميكنند. من از اول هم گفته و دو بار هم با آنها ملاقات كردهام كه اين كار را نكنيد، به ضرر كشور است. اين همان چيزي است كه دشمن ميخواهد و بين ما را هم دائماً شكرآب خواهد كرد. وقتي دوگانگي پيش آمد، از آن حرفهايي در ميآيد. بسياري از حرفهايي كه در اين سايتهاست، ممكن است دروغ باشد، ولي ميگويند. ما اگر با هم باشيم و بگوييم هيچ اختلافي نداريم، ميتوانيم به اينها بگوييم حرف بيخود نزنيد و هيچ دعوايي هم نميشود. گفتند ما حزباللهيها را نميتوانيم بياوريم، چون آقاي باهنر هست و آقاي لاريجاني و آقاي قاليباف و اينها نبايد باشند. بنده گفتم حذف اينها از انقلاب، صحيح نيست. من حذف را نميپسندم و دلم ميخواهد آنها باشند. اخيراً هم كه آمدند، گفتم شما تشريف بياوريد. ما به جبهه پايداري نگفتيم نيايند، خودشان نميآيند.
يكي از آنها گفت: «ما شما را خيلي قبول داريم.» گفتم: «شما ميخواهيد مرا مثل بودا كنيد.» بودا يك مجسمه است و بودائيها ميروند و پايش را ميبوسند و از اين كارها، ولي حرفش را گوش نميكنند. شما هم ميگوييد آيتالله مهدويكني را قبول داريم، آدم خوبي است، ولي به حرفش گوش نميدهيم. آيتالله مهدوي بودايي به درد نميخورد. اگر قبول داريد كه مهدوي آيتالله است و آدم خوبي هم هست، حرفش را بپذيريد. من هم حرف تحميلي و زوري كه نميزنم. حرفي است كه همه جا ميپسندند. ميگويم آقا بياييد همه با هم باشيم، همديگر را حذف نكنيم. من مطمئنم مقام معظم رهبري هم اين را ميپسندند كه همه با هم باشيم. خيلي از سختگيريها را بايد كنار بگذاريم.
البته يك نكته مهم هم هست كه هر كدام از اينها يك وزني دارند كه بايد وزنشان ديده شود. ما گفتيم يك نفر بيايد و معنايش اين است كه وزن، پايينتر است. كاري كه ما كرديم، اينجوري بوده. امام ميفرمودند اگر همه انبيا يك جا جمع بشوند، هيچ دعوايي ندارند. واقعاً همين طور است. بالاخره توي ماها يك چيزهايي هست كه مانع اخلاص ميشود. اين مهم است. گذشت لازم است.
الان اختلاف واقعاً آرزوي دشمن و جريان نفاق است و وحدت قطعاً خلاف ميل دشمن است.
من ميگويم ائتلاف و نميگويم وحدت. قرآن نگفته فَوَحَدَهُ بَيْنَ قُلُوبِكُم، بلكه گفته "فاَلّف بَيْنَ قُلُوبِكُم"، "وَ اذْكروا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكمْ إِذْ كنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكمِْ" ائتلاف معنايش همين است كه اختلافاتي را كه با هم داريم، روي مصلحت اصلي ناديده ميگيريم و روي يك جهت كلي مشترك حركت كنيم. در اين صورت ميشود كار كرد.
به عنوان حسن ختام يك جمله هم ما را نصيحت كنيد.
من نصيحت بلد نيستم. بالاخره برادر! آن چيزي كه در پيشگاه خدا به درد ميخورد، اخلاص و صفا و صميميت است، بقيه حرفها، حرف است. همه اين دعواهايي كه داريم، براي رسيدن به خواست خداست. يك بار سر درس ميگفتم خيلي از دعواهايي كه ميكنيم روي نداشتن اخلاص است و خودمان هم نميدانيم.
منبع: پاسدار اسلام