گرداب- انقلاب اسلامی در طول تاریخ پر اتفاق خویش اشکال مختلفی از احزاب و سازمانها را تجربه کردهاست. در واقع هر کدام از این احزاب و سازمانها که مدت زمان بیش و کمی را در کوره داغ مبارزه با رژیم پهلوی گذرانده بودند، دربرگیرنده طیفی از تودههای مردمی بودند که با پیروزی انقلاب اسلامی سر از پا نشناخته خواهان عمران و آبادانی خرابیهای به یادگار مانده از جبروت! شاهنشاهی بودند. با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امامخمینی (ره) و پدیدار شدن فضای باز سیاسی سالهای سرنوشتساز 57 و 58 قاطبه گروهها که از قضا همگی داعیه دفاع از حقوق مردم و مبارزه با ظلم ستم را داشتند، اعتقادات واقعی و منش گروهی خویش را بروز داده و ناخواسته در معرض قضاوت و انتخاب آزادانه مردم قرار گرفتند که در این میان معیارهای رویکرد مردم کاملا مشخص بود. پیروی از ولایت فقیه و رهبری حضرت امام (ره) ، پایبندی به آموزههای دینی و داشتن اعتقاد به شعار نه شرقی – نه غربی و تشکیل حکومت اسلامی و در یک کلام مکتبی بودن معیار سنجش و ملاک اقبال یا عدم اقبال عمومی به این دستجات و گروههای ریز و درشت بود. باز شناسی زمینههای شکلگیری چارچوب فکری – عملی تشکلهای سیاسی و نحوه تعامل جناحها با یکدیگر و تبعیت از رهبری نهضت، ما را به این موضوع راهبردی رهنمون میسازد که پس از فروردین 58 و در بستر جمهوریاسلامی شکافهای ایدئولوژیک، بایدها و نبایدهای جناحی و الگوهای ذهنی دوران مبارزه با رژیم، بیراهه پیمایی اغلب جریانات سیاسی دینگریز را رقم زده و آشکارا آنان را به دامن طاغوت جدیدی به نام منیتها و وابستگیهای فکری به دول شرقی و غربی سپرد. در این بین از همان ابتدا تکلیف سازمانهای ریشهدار تشکیلاتی همچون مجاهدین خلق، فدائیان خلق اکثریت و اقلیت، جنبشیها و امتیها و گروه فرقان به دلیل ساواکی بودن سران و همچنین ضعف مطلق در مبانی تئوریک و رویآوری به اسلام التقاطی و مهمتر از همه قدرت طلبی و سهم خواهی از انقلاب اسلامی مشخص بود. مقاومت در برابر خواستههای مردمی و راهاندازی درگیریهای نظامی با نظام تازه تاسیس جمهوری اسلامی و پناه بردن به دامن شوروی، آمریکا و فرانسه و بدتر از همه دست بوسی صدام و اساسا حذف اصولی از متن انقلاب اسلامی سرنوشت محتوم این گروهها بود. البته سرنوشت گروههای الحادی کمونیست- مارکسیستی نیز از همان آغاز راه عیان بود. اما بخش دیگری از جریانات و گروههای سیاسی که دغدغه دین و انقلاب را داشتند حول رهبری حضرت امام (ره) تلاش داشتند تا رقابت موجود سیاسی بین خود را با وجود اختلافات اساسی در دیدگاهها، به یک مشارکت سازنده انقلابی مبدل سازند که اغلب این گروهها نیز در میانه راه به دلیل عدم تبعیت از رهبری انقلاب اسلامی از ادامه و همراهی با انقلاب اسلامی و مردم بازماندند. جلوههایی از این مشارکت نافرجام را در تاسیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بخوبی میتوان دید. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در شانزدهم فروردین 1358 به دنبال اشارات حضرت امام (ره) و شهید مطهری درباره ضرورت اتحاد گروههای انقلابی از وحدت 7 گروه سیاسی معتقد به رهبری امامخمینی یعنی «امت واحده، توحیدی خلق خارج از کشور، توحیدی فلق، بدر، موحدین خوزستان و کرمان، صف اصفهان و تهران و گروه کشوری منصورون» که همگی در سالهای پیش از انقلاب معتقد به مبارزه مسلحانه با رژیم ستمشاهی بودند تشکیل و در تیر ماه همان سال اعلام موجودیت میکند.
یکی از شروط لازم و اصلی برای عضویت در این تشکل، تبعیت و پذیرش قطعی ولایت فقیه و رهبری امامخمینی و داشتن اعتقاد به صدور انقلاب اسلامی در جهان شرک و نفاق بود. به هر حال مرتضی الویری، محسن رضایی، ذوالقدر، حسین فدائی، عبدالحسین روحالامینی، (شهید) محمد بروجردی، علی عسگری، بهزاد نبوی، محسن آرمین، محمد سلامتی، هاشم آغاجری، سیدمصطفی تاجزاده، محسن سازگارا، بصیرزاده، صادق نوروزی، عربسرخی، مشایخی و محمد عطریانفر به عنوان نمایندگان گروههای هفتگانه از اعضای اصلی بنیانگذار سازمان محسوب میشوند. از عجایب سازمان مذکور به این نکته حیاتی میتوان اشاره داشت که اغلب افراد یاد شده در دهه دوم و سوم انقلاب اسلامی، دچار دگردیسی سیاسی و استحاله فکری شده و علنا بهعنوان عمله استعمار، پروژه براندازی نرم جمهوری اسلامی را در داخل کشور هدایت و پرچم دین ستیزی را داوطلبانه بر دوش گرفتند. نگاهی گذرا بر پرونده عملکردی افراد یادشده از جمله سازگارا، آغاجری، نبوی، تاجزاده، نوروزی و... به وضوح معلوم میکند که مشخصا افراد مذکور در دوره اصلاحات و همچنین در جریان فتنههای اخیر با پذیرش نقش کاملا کلیدی، خیال خام «ایجاد تغییر محتوایی در انقلاب اسلامی» و منحرف کردن آن از مسیر اصلی را در سر میپروراندند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ابتدا نقش موثری در سازماندهی کمیتههای انقلاب اسلامی داشته و از سوی دیگر برخی از اعضای سازمان در شورای فرماندهی سپاه نیز حضور داشتند. اگر چه این سازمان بعدها در جریان اوجگیری ترورهای منافقین و بمبگذاری 7 تیر حزب جمهوری اسلامی و 8 شهریور دفتر نخست وزیری نقش اصلی را در مبارزه با جریان نفاق ایفا کردند اما نباید فراموش کرد که اتفاقا از نقاط تاریک حوادث مذکور، اتهام همراهی برخی از اعضاي سازمان مانند بهزاد نبوی، محمد عطریانفر و... با عوامل نفوذی منافقین از جمله مسعود کشمیری و بعدها ترور شهید اسدالله لاجوردی است که ضرورت دارد در مقطع کنونی پروندههای مذکور بازگشایی شده و نقش افراد مجددا مورد بازبینی و بررسی دقیق قرار گیرد. سازمان که ظاهرا اعتقاد اصیل به مبانی توحیدی، فلسفه وجودی آن بود، با بروز نخستین اختلافنظر در میان اعضا درباره انتشار اطلاعیهای بهمناسبت روز کارگر جرقه تشتت و واگرایی را بر تن خود دیده و تدریجا زیادهخواهیهای غیراصولی جریان وابسته به بهزاد نبوی آن را تا سر حد فروپاشی در آغاز راه پیش برد اما با اصرار دیگر اعضا، حضرت امام (ره) در خرداد 1358 آیتالله حسین راستی کاشانی را بهعنوان نماینده خویش در سازمان معرفی کردند. حضور نماینده حضرت امام (ره) در سازمان موجب پیدایی 2 گروه درونی سازمان شد. گروهی نخست برای آیتالله راستیکاشانی، ولایت تام قائل بوده و با توجه به اصل ولایتفقیه معتقد به تبعیت کامل از ایشان بودند که اعضای این گروه به جناح راست سنتی سازمان اشتهار یافتند. اما در مقابل، گروهی دیگر که برخلاف مرامنامه سازمان خود را به هیچوجه موظف به تبعیت از تصمیمات حل اختلافی نماینده ولی فقیه ندیده و عمیقا معتقد به ارجحیت حکم حزبی و سازمانی بر نظرات حضرت امام (ره) بودند، ساز ناکوک مخالفت با ولایت فقیه را همزمان با دیگر گروههای معاند و منافق اوايل دهه 60 همنوایی کردند. بهزاد نبوی، محسن آرمین، سعید حجاریان، هاشم آغاجری و مصطفی تاجزاده از اعضای اصلی این گروه بودند که بعدها به طیف چپ سازمان اشتهار یافتند. تدریجا با شدت گرفتن دامنه اختلافات، طیف بهزاد نبوی که دیگر نقش کاملا «باندی» به خود گرفته بودند از طریق آیتالله موسوی اردبیلی نظرات خود را به حضرت امام (ره) منعکس کردند. حضرت امام (ره) که شناخت روشن و دقیقی از باند انحصاری مذکور داشتند در جواب میفرمایند: «آقای راستی و کسانی که با ایشان میتوانند همکاری داشته باشند در سازمان بمانند و هرکس تمایل ندارد با ایشان کار کند، میتواند از سازمان استعفا دهد». در این مقطع (حدود دیماه1361) 37 نفر از اعضای باند نبوی که اساسا اطاعت از ولی فقیه برای آنان بسیار ثقیل بوده و هست، راه استعفا از سازمان را در پیش گرفتند.
بالاخره پس از فراز و فرودهایی، در مهرماه سال1365 و با موافقت حضرت امام خمینی (ره) سازمان به طورکلی منحل شد. اما پس از پایان 8 سال دفاع مقدس، باند وابسته به بهزاد نبوی نظیر آقایان «محمد سلامتی، محسن آرمین، صادق نوروزی، مصطفی تاجزاده، هاشم آغاجری و...» که در سال 1361 در اعتراض به رهنمودهای حضرت امام (ره) ازسازمان استعفا داده بودند، در اقدامی عجیب در سال 1370 که کاملا بوی عناد و لجاجت با دیدگاههای امامخمینی (ره) از آن به مشام میرسید به تجدید مثلا همان سازمان همت گماشته و این بار با عنوان «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» و تنها با اضافه کردن نام ایران به آخر سازمان از وزارت کشور دولت هاشمیرفسنجانی مجوز فعالیت گرفته و شروع به فعالیت کردند که متاسفانه به استناد به اسناد بیشمار و غیرقابل انکاری رویکرد اصلی سازمان تازه تاسیس مجاهدین در طول 18 سال فعالیت نفاقآلود خویش، تنها در چارچوب تقابل و تعارض جدی با آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی و مقام معظم رهبری و مصالح ملی قابل تفسیر و تحلیل است.
منبع: وطن امروز/شماره 430/ صفحه 10