گرداب- دین امری است دو وجهی؛ شریعتی دارد و حقیقتی. این که چه ارتباطی میان شریعت و حقیت یک دین وجود دارد خود بحثی مفصل است، اما آن چه در این مقال مورد نظر است نگاه بیرونی به این ماهیت دو وجهی است. بی تردید این ماهیت دو وجهی و نحوه نگاه به هر یک از این وجوه است که در یک جامعه دینی، طیف گسترده ای از انسان های دین دار را به وجود می آورد و تعاملات اجتماعی را شکل می دهد؛ در فرهنگ ایرانی اسلامی ما آن که توامان به این دو وجه نظر دارد، مومن نامیده می شود، آن که حقیقت دین را صاحب اهمیت می شمارد و شریعت را بی اهمیت، صوفی لقب می گیرد، آن که از حقیقت دین غافل است و تنها نگاهی به شریعت دارد، همچون الاغی به تصویر کشیده می شود که کتاب های سنگینی را بر دوش گرفته است و آن که حقیقت دین را نمی شناسد و از شریعت دین، طنابی برای بالا رفتن از مناسب قدرت و ثروت می سازد، منافق نام می گیرد.
نفاق از منظر قرآنی، یک بیماری و مرض درونی است و از منظر تاریخی و اجتماعی، امری است که تنها در جوامعی ظاهر می شود که اولا مردمانی دین دار دارد و ثانیا دین در آن حرف نخست را می زند. پس حکومت دینی بهترین بستر برای بروز نفاق و شکل گیری «طبقه منافقان» است. این چنین است که بلافاصله با تشکیل اولین حکومت اسلامی به دست پیامبر اسلام، طبقه منافقان شکل می گیرد و در مواقعی که پایگاه های ثروت و قدرت خود را در همراهی با آن می بیند خود را همراه نشان می دهد و در مواقعی که پایگاه های ثروت و قدرت خود را در تعارض با آن می بیند به همراهی با دشمان آن می پردازد. همین طبقه منافقان بود که در دهه های نخستین شکل گیری حکومت اسلامی، توانست جامعه نوپای اسلامی را از مسیر راستین خود دور سازد و جهانی شدن اسلام را تا هزاره های بعد به تعویق بیندازد.
اما آن چه همزاد و همراه نفاق است و امر نفاق را چون دم خروس برای صاحبان ایمان هویدا می کند، همزیستی طبقه منافقان با طبقه ثروتمندان و قدرتمندان است. طبقه منافقان رابطه ای دوسویه با این دوطبقه دارد و در بده بستان ثروت و قدرت با آن ها قرار می گیرد. همانگونه که در این تعامل دوسویه منافقان در تلاشند تا در جمع صاحبان ثروت و قدرت درآیند، برخی از صاحبان قدرت و ثروت نیز برای حفظ ثروت و قدرت خود به تدریج به جمع منافقان می پیوندند.
نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی نیز همسان نسخه اصلی خود دچار خطر نفاق است؛ نفاقی که در بستر زمان صورتی پیچیده تر یافته. پس لاجرم باید علاجی برای این مرض ذاتی حکومت دینی بیابد تا همچون اولین حکومت دینی به بیراهه کشیده نشود.
جنگ تحمیلی در دهه نخستین انقلاب اسلامی، به عنوان مانعی برای ثروت اندوزی، قدرت مداری و ریاکاری توانست شکل گیری این طبقات و بده بستان های فی مابین را برای یک دهه به تعویق اندازد. قدرت گرفتن انقلاب اسلامی با پایان جنگ و توسعه غربی اقتصادی و سیاسی در طی دو دهه بعد، و چرخش پول و قدرت در بستر آن ها، به شکل گیری طبقه ای نوظهور از سرمایه داران و سیاست مدارانی انجامید که برای حفظ سرمایه و قدرت خود به تدریج گام در وادی نفاق نهاد. این چنین بود که طبقه جدید منافقان با شدت و غلظت فراوان در بدنه نظام جمهوری اسلامی شکل گرفت و تا زمان سهیم بودن در جریان قدرت و ثروت به همراهی با آن پرداخت و با به خطر افتادن این سهم، با دشمنان آن همراه شد.
انقلاب اسلامی ایران در این سال ها همچون هر حکومت دینی دیگری به بیماری نفاق مبتلاست. طبقه منافقان در طی سال های توسعه شکل گرفته و در تمامی شریان های آن رسوخ کرده است. این طبقه در ظاهر هنوز پایبند به انقلاب اسلامی، راه امام و حرکت بر پایه اصول و موازین اسلامی است اما در باطن خواهان توسعه غربی و تسلیم شدن در مقابل جهان غربی و آمریکایی است. از دست دادن مسندهای قدرت و به خطر افتادن کانون های ثروت آن، در چند سال گذشته آن را به همراهی با ضدانقلاب کشانده و به تدریج پرده از چهره آن کنار زده است. آنچه به ویژه در یک سال گذشته در جامعه ایرانی رخ داده، نماهایی از این عریانی است که لایه های نفاق آلود را در معرض دید عامه گذاشته.
شاید مرض نفاق در ساختار یک جامعه دینی، دردی بی درمان باشد و تنها روزی که پرده ها برون افتد، به دست آتش خودساخته علاج شود اما امتداد یافتن یک حکومت دینی در راه درست، نیازمند کنترل و عقب راندن این طبقه است و کنترل آن تنها با دور کردن طبقه منافقان از مسندهای قدرت، ممکن. در این مسیر شناختن ویژگی های رفتاری این طبقه توسط عموم جامعه و به ویژه دین داران و صاحبان قدرت و منزلت، امری لازم و حیاتی است تا در جریان یک عزم ملی، طبقه نوپا و پیش تاخته منافقان از عرصه حاکمیت به عقب رانده و انقلاب اسلامی بار دیگر انقلاب پابرهنگان و مستضعفان جهان شود.
منبع: سایت باشگاه اندیشه