گرداب- بچه که بودم تقریبا از دوران قبل از ابتدایی عمو سوداگر را می شناختم. آن زمان که جانشین لشکر ۷ ولیعصر خوزستان شد تا فرمانده لشکر تا بعد که رفت شمال و شد فرمانده لشکر ۲۵ کربلا و بعد از آن که آمد تهران و فرمانده لشکر محمد رسول الله تهران شد. بعد هم چند پست دیگر و این آخری، خود را وقف پژوهشکده دفاع مقدس بنیاد حفظ آثار کرده بود...
هر وقت در دوران بچگی فضولی می کردیم، آن پای مصنوعیش را که بقیه اش را امانت نزد اربابش حضرت عباس
علیه السلام گذاشته بود، در می آورد و می ترساندمان.
این آخری دیگر عمو سوداگر صدایش نمی کردم، بزرگ شده بودم و حاجی صدایش می کردم.
دوستش داشتم به هزارن دلیل که یکی از هزاران، مرد بودنش بود. واقعا دوست داشتنی بود، در سخنرانی هایش و خاطره گویی هایش و تحلیل هایش و خنده هایش و عصبانیت هایش..
انقلابی انقلابی، عاشق شهادت و یاران شهیدش...
دیگر وبلاگ دفاع مقدس به روز نخواهد شد...
مصداق بارز و عینی این آیه...
من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا.
از مومنان مرداني هستند که به پيماني که با خدا بسته بودند وفا کردند بعضي بر سر پيمان خويش جان باختند و بعضي چشم به راهند و هيچ پيمان خود دگرگون نکرده.