Gerdab.IR | گرداب

گفتگو با عضو جدا شده منافقين؛

در اردوگاه اشرف چه مي‌گذشت؟

تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۹۰

از نظر ايدئولوژي سازمان، ‌خانواده اولين دشمن است. ازدواج در سازمان ممنوع است و هيچ زن و شوهري جز مسعود و مريم رجوي در ساختار سازمان وجود ندارد.

گرداب- "ابراهيم خدابنده" متولد 1332 در تهران است. سال 1350 بعد از گرفتن ديپلم، براي ادامه تحصيل راهي انگلستان شده و موفق به گرفتن فوق‌ليسانس مهندسي برق مي‌شود. مي‌گويد سال 59 جذب انجمن اسلامي لندن شده و همزمان شاخه انگليس سازمان مجاهدين خلق او را جذب مي‌كند.

به عقيده خدابنده، هر كسي عضو سازمان مجاهدين خلق است به خاطر شستشوي ذهني‌اي كه رويش مي‌شود فكر مي‌كند كه مسعود رجوي قدرقدرت است. درست مانند كودكي كه فكر مي‌كند پدرش قدرتمندترين فرد روي زمين است و نمي‌داند كه در روياهاي كودكانه خود سير مي‌كند.

او تا سال 1382 درگير اين توهم بوده، ولي اين شانس را پيدا مي‌كند كه حباب توهمش شكسته شود. به قول او حتما دعاي مادرش پشت سرش بوده كه سرانجام باعث مي‌شود تا راه زندگي‌اش در ميانسالي روشن شده و بتواند حقيقت را دريابد.

خدابنده كه در آغاز جواني از ايران مي‌رود در سال 82، يعني در آغاز ميانسالي به ايران برمي‌گردد و از آن موقع تاكنون روي مطالعه فرقه‌ها متمركز شده است.

گفت‌وگوي "جام‌جم" با اين عضو سابق گروهك تروريستي سازمان مجاهدين خلق (‌منافقين) را پيش‌رو داريد.

شما دقيقا از چه زماني با سازمان آشنا شديد؟
آشنايي من با سازمان در سال 1359 در چارچوب انجمن اسلامي صورت گرفت. مركز اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي در آلمان بود و در شهر‌هاي ديگري از جمله نيوكاسل كه من در آن زندگي مي‌كردم، ‌نمايندگي داشت. آن موقع هم فضا اين‌گونه نبود كه گروه‌ها و طيف‌هاي مختلف جدا از هم باشند؛ يعني وقتي يك ميز كتاب برگزار مي‌شد، هم كتاب‌هاي چپ‌ترين گروه‌ها را روي آن مي‌ديديد و هم كتاب‌هاي شهيد مطهري را. در واقع گروه‌ها با گرايش‌هاي فكري مختلف با يكديگر تعامل داشتند.
 
فعاليت شما در سازمان به چه نحو تعريف شده بود؟
بنده به مدت 23 سال عضو تمام‌وقت سازمان در خارج از ايران بودم. منظور از تمام‌وقت يعني 24 ساعته در خدمت سازمان قرار داشتم. وظيفه من نيز فعاليت در بخش روابط بين‌المللي سازمان بود، به همين خاطر به كشورهاي اروپايي و حتي آسيايي رفت و آمد زيادي داشتم.
 
شما چه ويژگي‌اي در سازمان مجاهدين خلق ديديد كه برايتان جالب بود و باعث پيوستن شما به آنها شد؟
آن دوران جنبش‌هاي چپ و ماركسيستي روي بورس بودند. حتي نخست‌وزير انگلستان نيز ادعا مي‌كرد يك سوسياليست است. يكي از ويژگي‌هاي فرقه‌ها آن است كه بنا بر فضاي غالبي كه وجود دارد، آنها نيز به رنگ آن فضا درمي‌آيند. من هم دنبال گروهي بودم كه هم رگه‌هاي اسلامي داشته باشد و هم براي فضاي چپ آن دوران حرفي براي گفتن داشته باشد.
 
از حدود سال 60 سازمان مجاهدين خلق رسما دست به اسلحه عليه انقلاب برد و جنايات زيادي را در شهرهاي مختلف ايران انجام داد. با توجه به اين‌كه شما هرگز به ايران نيامديد وقتي اين رويكرد سازمان را ديديد نظرتان چه بود؟ آيا اين رفتار را قابل قبول و قابل دفاع مي‌دانستيد؟
آن موقع تبليغات عليه ايران بسيار زياد بود. در رسانه‌هاي خارج از ايران نيز اين فضاي منفي بسيار شديد بود و گفته مي‌شد در ايران برخوردها بسيار زياد است و اعدام‌هاي زيادي انجام مي‌شود. بخشي از اين فضاسازي‌ها تعمدي و يكي از كارهاي اصلي فرقه‌هاست، چراكه بدين شكل قصد آماده‌سازي افكار عمومي را دارند.
 
خاطرم هست وقتي واقعه 7 تير رخ داد همه ما فكر مي‌كرديم اين كار آمريكاست. نشريات سازمان سال 60 را هم اگر ببينيد دائما در آن گفته شده ما را كشتند و زدند. يادتان باشد فرقه‌ها هرگز نقطه آخر را اول نشان نمي‌دهند. براي همين ما هم هرگز فكر نمي‌كرديم كه چنين انديشه‌هايي از ابتدا در ذهن رهبران سازمان بوده است. تابستان 60 در نظر داشتم كه سازمان را رها كنم، اما تحت تاثير تبليغات رسانه‌ها از تصميمم منصرف شدم. رهبران سازمان هم كه مي‌دانستند قصد انجام چه كارهايي را دارند از سال‌هاي قبلش شروع به آماده‌سازي روحي و رواني اعضايشان كردند تا رسما وارد فاز نظامي شوند. مثلا تخريب وجهه شهيد بهشتي حدود يك سالي در دستور كار سازمان بود و به كمك رسانه‌هاي غربي قصد داشتند چنين القا كنند كه شهيد بهشتي چهره‌اي ضدامپرياليستي نيست و قصد برقراري رابطه با آمريكا را دارد.
 
وقتي جنگ تحميلي آغاز شد چه؟ يا وقتي كه متوجه شديد سازمان در معيت صدام و رژيم بعث، عليه ايران فعاليت مي‌كند.
وقتي صدام به ايران حمله كرد در انگلستان بودم و آنجا يك راهپيمايي عليه صدام به راه انداختيم كه حدود 4 هزار نفر ايراني در آن شركت كرده بودند. بعد از برپايي اين تظاهرات با ما تماس گرفته شد كه به چه حقي چنين كاري كرديد؟ ما هم گفتيم عراق به ايران حمله كرده و ما وظيفه داشتيم چنين راهپيمايي‌اي به راه بياندازيم. آنها گفتند نبايد اين كار را مي‌كرديد. بعد از آن هم تحليل‌هايي را به دست ما رساندند كه بگوييد ايران در امور داخلي عراق دخالت داشته و صدام ناچار شده است از خود دفاع كند. از آنجا بود كه ما احساس كرديم رهبران سازمان با عراق عليه ايران همكاري دارند تا بعد كه طارق عزيز با مسعود رجوي ديدار كرد و علنا همكاري سازمان مجاهدين خلق با رژيم صدام اثبات شد.
 
شما مي‌گوييد در ابتداي جنگ تحميلي عليه ايران تجمع اعتراضي برپا كرديد. حالا چطور مي‌شود كه با دريافت چند نامه، ديدگاه و نظرتان تغيير مي‌كند و اين بار عليه ايران و در صف حمايت از صدام ظاهر مي‌شويد؟ آيا اين نتيجه حضور طبيعي در سازمان و فرقه است؟
بله، دقيقا همين طور است. شما بايد از نتايج كنترل ذهن باخبر باشيد كه بدانيد چگونه اين تغيير و تحول رخ مي‌دهد. رهبران فرقه‌ها با استفاده از اين تكنيك‌ها، ذهن حاميان خود را تحت كنترل درمي‌آورند و اين‌گونه عنوان مي‌كنند كه كليد همه مشكلات در دست آنان است و پيروانشان هم اين را باور مي‌كنند.
 
درباره اردوگاه اشرف بگوييد و اين‌كه اين اردوگاه چگونه شكل گرفت؟
وقتي مسعود رجوي با صدام به توافق رسيد در بغداد مستقر شد و قرار شد در دل ارتش عراق لشكري درست كند تا عليه ايران همكاري داشته باشند. به همين خاطر گوشه‌اي از اردوگاه "ما عسكر الخالص" در اختيار سازمان قرار داده شد. نيروهاي سازمان هم در ابتدا كه تجربه نظامي نداشتند. تحت آموزش ارتش بعث عراق قرار گرفتند و همه امور پادگان را تحت كنترل خود داشتند حتي جيره و موادي كه به سازماني‌ها داده مي‌شد، ‌همانند آن چيزي بود كه در آن پادگان براي نظاميان ارتش در نظر گرفته شده بود. مسعود رجوي اسم اين اردوگاه را نيز به ياد همسر اولش اشرف گذاشت، البته ارتش عراق هرگز اين اسم را به كار نبرد و هميشه از نام «"ما عسكر الخالص" استفاده مي‌كردند. اين اردوگاه، پمپ بنزين، تعميرگاه ماشين، درمانگاه، نيروگاه برق و خلاصه تمامي امكانات يك شهر را براي خود داشت.


آن وقت اين اردوگاه چگونه اداره مي‌شد؟
كنترل اين اردوگاه هم تا زماني كه صدام زنده بود بر عهده افسران عراقي بود و هر كاري كه مجاهدين بايد انجام مي‌دادند حتي خريد از شهر بغداد، بايد با همراهي يكي از اعضاي اداره اطلاعات يا همان استخبارات عراق صورت مي‌گرفت.

اعضاي اين سازمان تروريستي چگونه به آنجا منتقل شدند؟
افرادي كه به آن اردوگاه آورده شدند، چند دسته بودند. يكي اعضاي سازمان كه در خارج عراق بوده و به آنها گفته شد كه به عراق بروند. گروه دوم اسراي ايراني در عراق بودند كه با نيرنگ رهبران سازمان به اردوگاه آورده شدند؛ يعني صدام در زندان‌ها به قدري به گروهي از اسرا سخت مي‌گرفت كه حتي برخي از آنان مي‌گفتند يك سال بود كه رنگ شامپو را نديده بودند. در چنين وضعيتي اعضاي گروهك به سراغ اين دسته از اسرا رفته و به آنان وعده وعيد مي‌دادند و آنها نيز كه حتي خبر نداشتند اين سازمان چيست، قبول مي‌كردند عضوش شوند و به اين طريق به اشرف منتقل شدند. تا اين‌كه حدود 4 الي 5 هزار نفر را توانستند در آنجا جمع كرده و سكني دهند.

خود شما در اردوگاه اشرف زندگي كرده بوديد؟
بله، اما نه به صورت ثابت، بلكه به شكل مقطعي چند باري به آنجا رفته بودم. اولين بار در سال 66 و آخرين بار هم سال 79 به اردوگاه اشرف رفتم.

بين اولين بار و آخرين باري كه به عراق رفتيد اردوگاه اشرف چه تفاوت‌هايي كرده بود؟
ساختارش كه هيچ تغييري نكرده بود، فقط يك سري امكانات نظامي نظير تانك به تجهيزاتشان اضافه شده بود. همچنين دانشگاهي تاسيس شده بود كه توسط افسران عراقي در آن آموزش داده مي‌شد. البته بخش خمپاره‌زني هم راه‌اندازي شده بود كه گروه‌هاي 2 نفره‌اي را آموزش داده و بعد از قرنطينه كردن به ايران مي‌فرستادند تا عمليات خرابكاري انجام دهند.

يعني چه كه قرنطينه مي‌كردند؟
اين افراد را قرنطينه و از ديگران جدا مي‌كردند تا هم به لحاظ ايدئولوژيكي روي آنان كار كنند و هم از اطلاعات سازمان تخليه شوند تا در صورتي كه در ايران گير افتادند اطلاعاتي نداشته باشند كه ارائه دهند.

يعني اين افراد واقعا به لحاظ اطلاعاتي تخليه مي‌شدند؟
مشخص نيست، چرا كه بسياري از اين افراد ديگر برنمي‌گشتند، چون در درگيري‌ها كشته مي‌شدند. البته بعضا هم تعدادي از آنها برمي‌گشتند و در مرزها به افسران عراقي پيوسته و به اردوگاه اشرف بازگردانده مي‌شدند.

چرا سران اين گروهك تروريستي دنبال متمركز شدن در يك نقطه جغرافيايي آن هم با اين همه نظارت و كنترل خارجي يعني ارتش عراق بودند؟
اردوگاه اشرف ظرفي بود كه رجوي توانست نيروهايش را در آن جمع كند. فرقه‌ها كلا به دنبال جايي هستند كه ايزوله از محيط خارج باشد، چراكه نمي‌خواهند اعضايشان با محيط پيرامون ارتباطي داشته باشند. براي همين ساكنين اردوگاه اشرف ارتباط تلفني با بيرون نداشتند، اينترنت نداشته و ندارند. فقط اينترانت يا شبكه داخلي و تلويزيون مداربسته دارند. آنجا كسي موبايل ندارد و تنها مسئولان ارشد حق استفاده از موبايل آن هم تحت ضوابط خاص را دارند؛ يعني در حضور يك همراه بايد از تلفن همراه استفاده شود. ما هم كه در خارج از عراق زندگي مي‌كرديم تحت همين ضوابط بوديم؛ يعني حق ديدن شبكه‌هاي تلويزيوني غير از سازمان مجاهدين خلق را نداشتيم.

واقعا تمام اعضاي سازمان بي‌خانواده بودند؟ حتي شماهايي كه خارج از اردوگاه زندگي مي‌كرديد؟
بله، همه همين طور بودند. از نظر ايدئولوژي سازمان، ‌خانواده اولين دشمن است. ازدواج در سازمان ممنوع است و هيچ زن و شوهري جز مسعود و مريم رجوي در ساختار سازمان وجود ندارد.

خود شما قبل از پيوستن به سازمان ازدواج نكرده بوديد؟
چرا. همسرم نيز انگليسي بود و موقعي كه عضو سازمان شدم يك دختر يك و نيم ساله داشتم كه رهايشان كردم.

چرا سازمان با داشتن خانواده مخالف است؟
براي اين‌كه خانواده يعني عاطفه و تنها پادزهر فرقه‌ها محسوب مي‌شود كه توان بازگرداندن اعضا را به جامعه و روال عادي زندگي دارد. خاطرم هست آن اوايل كه صدام تازه سقوط كرده بود به خانواده‌هاي اعضا اجازه دادند تا به اردوگاه اشرف آمده و ملاقات مختصري با فرزندانشان داشته باشند. اما همين ديدارهاي كنترل شده كه با حضور 2 مامور انجام مي‌شد و هيچ حرفي جز بيان خاطرات قديمي ميان والدين و فرزندان رد و بدل نمي‌شد، ‌باعث فرار تعدادي اعضا از اردوگاه شد. براي همين بعد از آن،‌ مجددا برگزاري ملاقات‌ها ممنوع شد و هنوز هم ادامه دارد.

بعد از سرنگوني صدام،‌ چه تغييري در وضعيت اردوگاه اشرف به وجود آمد؟
بعد از سقوط صدام،‌ اردوگاه اشرف تنها مكاني در عراق است كه دست‌نخورده باقي مانده و برخلاف ديگر پادگان‌هاي صدام در اختيار دولت عراق قرار نگرفته است. در ابتدا هم آمريكا به طور مستقيم آن را تحت حفاظت قرار داد. در گزارشي كه موسسه رند درباره اردوگاه اشرف براي وزارت دفاع آمريكا تهيه كرده، آمده است كه آمريكايي‌ها به جاي اين‌كه به عنوان اسير با ساكنان اردوگاه برخورد كنند از در صلح و آتش‌بس با آنان وارد شدند؛ يعني فقط قرار شد كه سلاح‌هاي سنگين مجاهدين مانند تانك و توپ را از آنان بگيرند و در عوض كاري به ساختار اين گروه نداشته باشند.

يعني حتي نيروهاي آمريكايي نيز وارد اردوگاه نشدند تا آن را مورد بازرسي قرار بدهند؟
نه، وارد نشدند. البته در ابتدا دستور داشتند كه آنجا را تصرف كنند، اما بعدا اين دستور به خاطر لابي‌ها و اعمال نفوذ تغيير مي‌كند و آمريكايي‌ها موظف به حفاظت از آنجا مي‌شوند. در حال حاضر نيز سياست دوگانه آمريكا كه از يك‌سو مي‌گويد اين گروه تروريست است و از سوي ديگر آنان را مورد حمايت خود قرار داده است، باعث شده تا گروهك سازمان مجاهدين خلق مانند قارچ در اين فضا قرار گرفته و رشد كند. حامياني كه سازمان در غرب پيدا كرده ريشه در صهيونيست‌ها دارند. بارها اين را ديده‌ايم كه هر جايي كه كار سازمان در غرب گير كرده است،‌ با رايزني‌هايي كه رهبران سازمان با يهودي‌هاي آمريكا انجام داده‌اند، توانسته‌اند مشكل را رفع كرده و راه سياسي مد نظرشان را باز كنند.

9 سال از سقوط صدام مي‌گذرد و آن‌طور كه شما عنوان كرديد اين گروه تروريستي توانسته جايگزيني براي حمايت از خود پيدا كند كه همان غرب است. حالا سوال اينجاست كه چرا در اين شرايط، رهبران اين گروهك نمي‌خواهند اردوگاه اشرف را از دست بدهند و مقاومت زيادي براي ترك اردوگاه از خود نشان داده‌اند؟
در درجه اول براي رجوي حفظ تماميت ارضي‌اش مهم است، چون رهبر فرقه آنچه را كه جداي از منفعت گروه پيگيري مي‌كند، ‌قدرت و منافع سياسي و شخصي‌اش است. براي همين مي‌داند اگر درهاي اردوگاه اشرف باز شود و ساكنان آن با دنياي بيرون ارتباط برقرار كنند و خانواده‌هايشان را ببينند كه 2 سال است خارج از اردوگاه تحصن كرده‌اند، اوضاع به هم مي‌ريزد. افرادي كه در فرقه‌ها هستند هر چيزي را كه فراتر از فرقه باشد، فاسد و جهنمي مي‌دانند. براي همين اگر يك زماني رفتن به ايران گناه نابخشودني بود و ارتباط با كسي كه يك بار به ايران رفته بود، براي هميشه ممنوع مي‌شد، در حال حاضر نيز درباره عراق و عراقي‌ها چنين ديدگاهي وجود دارد. يعني همان تابو و فوبيا كه درباره نيروهاي ايراني وجود داشت درباره نيروهاي عراقي وجود دارد. در واقع اين حصارهاي ذهن هستند كه باعث وجود اين‌گونه ديدگاه‌ها مي‌شوند و تنها باطل‌السحر فرقه‌ها، خانواده‌ها هستند.

رهبران براي اين‌كه يك عضو فرقه را بتوانند تحت كنترل خود دربياورند، بايد ذهن فرد را از هرگونه عاطفه و تعلق خالي كنند. بعد گفته مي‌شود كه پدر و مادر معنوي و اصلي، رهبر فرقه است. البته كنترل ذهني ناپايدار است و در اثر برخورد با خانواده و همسر و فرزند و دوست، اثرات خود را از دست خواهد داد براي همين است كه ازدواج و ارتباط با خانواده در فرقه‌ها ممنوع است.

تاكنون چندين بار ضرب‌الاجل براي گروهك تروريستي سازمان مجاهدين خلق تعيين شده بود تا اردوگاه اشرف را ترك كنند، اما اين اتفاق نمي‌افتاد تا اين‌كه بالاخره مراحل اوليه اين انتقال صورت گرفت و تعدادي از اعضاي اين گروهك موقتا به پايگاه ليبرتي در نزديكي بغداد منتقل شده‌اند.  نظرتان درباره اين اتفاق چيست؟ آيا اين را شكستي براي سازمان مي‌دانيد؟
ببينيد من به اين اتفاق خوشبين نيستم، چراكه كشور عراق هنوز تحت نفوذ آمريكا قرار دارد. براي اين حرف هم دليل دارم. تاكنون چندين بار دادگاه‌هاي عراق حكم بازداشت 13 نفر از سران سازمان را داده‌اند، اما هرگز اين حكم اجرا نشده چراكه هر بار كه به مرحله اجرا رسيده با نفوذ آمريكا، ‌اين امر منتفي شده است. براي همين معتقدم دولت عراق ضعف‌هايي از خودش نشان داده و نه از موضع تهاجمي بلكه اكثرا از موضع تدافعي عمل كرده است. علاوه بر آن به اندازه رهبران سازمان، در آمريكا و اروپا تبليغ نكرده و به رايزني با مقامات غربي نپرداخته است. دولت عراق اگر مي‌خواهد از شر مجاهدين رها شود بايد قوي‌تر از اين ظاهر شود.

يعني شما فكر مي‌كنيد كه ليبرتي ممكن است اردوگاه اشرف شماره 2 بشود؟
با توجه به دلايلي كه گفتم به نظرم امكان ندارد تا پايان ارديبهشت، ‌مجاهدين عراق را ترك كنند. از سوي ديگر ليبرتي هم محيطي مشابه اشرف پيدا خواهد كرد يعني يك محيطي است ايزولاسيون كه 3400 نفر اسير در آن زندگي خواهند كرد. اين افراد، هم خودشان آسيب ديده‌اند و هم خانواده‌هايشان. خانواده‌هايي كه تازه فهميده‌اند فرزندشان در اردوگاه اشرف زندگي مي‌كرده و زنده هستند. به نظر من فرقه‌ها و همين‌طور سازمان مجاهدين قبل از اين‌كه بحث سياسي داشته باشند بحث حقوق بشري دارند؛ يعني افرادي تحت تاثير ذهن‌شويي عضو آنها مي‌شوند كه از كمترين حقوق انساني بهره‌مند نيستند. عراق بايد مدام تكرار كند كه ساكنان اشرف يكسري قرباني هستند كه براي نجات آنها هم كه شده است بايد اين اردوگاه تعطيل شود؛ بايد ارتباط سر با تن را جدا كرد.

از خودتان بگوييد كه چگونه از اين گروهك تروريستي جدا شديد و به ايران آمديد؟
قبل از هر چيز بگويم كه جداشدن از فرقه كار ساده‌اي نيست و اكثر افرادي كه جدا شده‌اند تيم نجات تشكيل مي‌دهند و اين تيم متشكل از اعضاي سابق آن فرقه، خانواده و دوستان آنان به علاوه متخصصان روان‌شناس است. اعتقاد اين فعالان آن است كه هر طور شده بايد اعضاي فرقه‌ها را نجات داد، ولو اين‌كه لازم باشد آنها را ربود و روي ذهنشان كار كرد. 99 درصد افرادي كه دچار اين وضعيت مي‌شوند بعد از اين‌كه به آنها گفته مي‌شود آزاد هستيد هر انتخابي كه دوست داريد انجام دهيد يعني به فرقه برگرديد يا برنگرديد، ‌آنها ديگر به گروهك خود بازنمي‌گردند.

داستان من هم يك خوش‌شانسي بود و به قول دوستان دعاي مادر پشت سرم بود. وقتي آمريكا به عراق حمله كرد من در لندن بودم كه يكي از مسئولان سازمان فوت كرد و ما براي تشييع جنازه‌اش به پاريس رفتيم. آنجا يكي از مسئولان به من گفت به سفارت سوريه در فرانسه بروم و درخواست ويزا بدهم، چراكه سفارت سوريه در پاريس به هيچ‌يك از اعضاي سازمان كه متقاضي ويزا بودند، ويزا نمي‌دهد. من هم وقتي اين دستور صادر شد همين كار را كردم و از آنجا كه گذرنامه انگليسي داشتم برايم ويزاي 6 ماهه سوريه را صادر كردند و به اين ترتيب به همراه يكي ديگر از اعضا به اسم جميل ـكه او هم شهروند انگليسي محسوب مي‌شدـ راهي دمشق شديم.

ما تا آن موقع نمي‌دانستيم كه سازمان در دمشق پايگاه دارد. سوريه به سازمان اجازه فعاليت نمي‌داد اما سازمان تحت عنوان يك شركت تجاري در سوريه پايگاه داشت. آنجا به ما گفتند كه بايد به مرز بوكمال برويم و حدود 50 نفر از اعضاي سازمان را كه مي‌خواستند از عراق خارج شده، اما امكان خروجشان از ساير مرزهاي عراق نبود، به سوريه منتقل كرده و از آنجا به اروپا ببريم. سوريه اجازه اين كار را نمي‌داد و ما حدود 2 هفته به مرز مي‌رفتيم و مي‌آمديم بلكه بتوانيم كاري كنيم. آن مرز خلوت بود و وقتي يك نفر از عراق وارد سوريه مي‌شد، ماموران مرزي وي را به دقت مورد بررسي قرار مي‌دادند. تا اين‌كه روزي يك زن سوري از مرز وارد خاك سوريه شد و ماموران در چمدان‌هاي وي 2 ميليون دلار كشف كردند.

 اينجا لازم است بگويم در سوريه داشتن حتي يك اسكناس صد دلاري در جيب ممنوع است چه برسد به 2 ميليون دلار پول نقد. آن زن هم مي‌گويد اين چمدان‌ها را يك ايراني در آن سوي مرز به من داد تا به فردي به نام رحيم با مشخصات ظاهري اعلام شده بدهم. اسم تشكيلاتي من هم رحيم بود.

ماموران مرزي وقتي اينها را مي‌شنوند و وقتي مي‌بينند مشخصات با من شبيه است صدايم زدند. به اتاق كه رفتم ديدم روي ميز تعداد زيادي دلار چيده شده و لابه‌لاي آنها نيز سي‌دي حاوي پيام مسعود رجوي و غيره وجود داشت. به من گفتند اين زن را مي‌شناسي؟ زن هم به شدت ترسيده و در حال گريه‌كردن بود كه من گفتم نه! اسم من رحيم نيست و اين هم پاسپورت من كه نشان مي‌دهد اسمم ابراهيم خدابنده است.

خلاصه گفتند اگر اين‌طور است امضا كن كه اين زن را نمي‌شناسي و اين دلارها هم براي تو نيست. لحظاتي بعد جميل وارد اتاق شد و گفت كه اين پول‌ها براي ماست. با اعتراف او كه فكر مي‌كرد اگر اين حرف را بزند و ماموران بدانند عضو سازمان هستيم كاري به ما ندارند، دستگير شده و به زندان منتقل شديم. آنجا چند روزي در زندان بوديم تا اين‌كه به ما گفته شد چون ما شهروند انگليسي هستيم و با سفير بريتانيا در دمشق درباره ما صحبت كرده‌اند، به زودي به لندن برمي‌گرديم. روز پرواز كه رسيد ما را صدا كرده و با گرفتن فشار خونمان گفتند فشارمان بالاست و بهتر است براي اين‌كه اتفاقي برايمان نيافتد چند تا قرص بخوريم. خوردن قرص‌ها همان و بيهوش‌ شدن همان و وقتي چشم باز كرديم ديديم در ايران و در زندان اوين هستيم.

برخورد نيروهاي امنيتي ايران با شما چگونه بود؟
من طي 2 ماهي كه در سوريه زندان بودم، دعا مي‌كردم و التماس به حضرت زينب‌سلام‌الله‌علیها كه ما را به ايران نفرستند چون تصور وحشتناكي از ايران داشتم، اما به قول بازجويم در ايران، دعاي مادرم از دعاي من قوي‌تر بود و من تحويل ايران داده شدم. تصورم در لحظه ديدن بازجوهايم به خاطر تبليغات منفي‌اي كه شده بود، اين بود كه انواع شكنجه‌ها در انتظارم است، اما اولين جمله‌اي كه به من گفته شد اين بود كه آيا شام خورده‌ام و وقتي گفتم در هواپيما بيهوش بودم و امكان خوردن چيزي نداشتم گفتند پس بهتر است اول غذا بخورم و بعد از آن هم رفتار بسيار خوبي داشتند. مرا بارها به بيرون شهر برده و در تهران گردش كرديم. بارها به خانه مادرم بردند، ‌حتي به رستوران عالي قاپو بردند.

وقتي تهران را بعد از سال‌ها مي‌ديديد چه احساسي داشتيد؟
روز دومي كه در زندان اوين بودم مرا به سطح شهر برده و چند ساعتي را ‌گشتيم. وقتي مردم را مي‌ديدم كه مي‌خنديدند باورم شد كه در ايران زندگي جريان دارد. سال‌ها بود كه به ما گفته شده بود ايران نابود شده و مردم همگي عبوسند و در سختي زندگي مي‌كنند. اما ديدم كه اين‌طور نيست و فضاي ايران 180 درجه با آنچه تصور مي‌كردم فرق داشت. مردم شهر همه شيك و تميز و ماشين‌هاي خوبي داشتند. وقتي آخر هفته مي‌شود جاده‌ها پر از ترافيك و راهبندان مي‌شود و اينها يعني اين‌كه زندگي در ايران جاري است. و اين تفاوت تصورها به خاطر همان تكنيك‌هايي است كه در سازمان به كار برده مي‌شد تا اعضا را نگه دارند. چراكه اگر اعضا مي‌فهميدند زندگي در خارج از فرقه آنها نيز جاري است و دنيا شيطاني نيست و مردم خوب زيادي بيرون از اين فرقه وجود دارد و زندگي مي‌كنند قطعا ديگر،‌ ماندن در فرقه را برنمي تافتند.

چه مدت در زندان بوديد؟
هر عضو سازمان كه داوطلبانه به ايران بر‌مي‌گردد كاري به او ندارند اما افرادي كه دستگير مي‌شوند بايد محكوميت خود را بگذرانند. من نيز به 15 سال زندان محكوم شدم كه حدود 4 سال و 4 ماه كيفرم را تحمل كرده و در زندان بودم، البته در طول اين مدت بارها به مرخصي رفتم. در حال حاضر نيز به طور مشروط از زندان آزاد شده‌ام، چراكه هنوز روند قضايي پرونده‌ام تمام نشده است.

ظاهرا شما يك كتاب هم در زمينه فرقه‌ها ترجمه كرده‌ايد. كي و چطور شد كه به سمت اين نوع كارها رفتيد؟
يك سال بعد از اين‌كه در زندان بودم، برادرم كتاب "فرقه‌ها در ميان من" را برايم از انگلستان فرستاد. اين كتاب به قدري برايم جالب آمد كه در زندان ترجمه‌اش كردم. كلمه به كلمه اين كتاب كه نويسنده‌اش سال‌ها قبل از تاسيس سازمان مجاهدين خلق آن را نوشته بود،‌ برايم آشنا بود و گويي درباره ما نوشته شده بود. ديدم فرقه‌هايي كه 80 سال قبل وجود داشته‌اند همانند سازمان مجاهدين بوده‌اند و به روش رجوي رفتار مي‌كرده‌اند. در واقع با خواندن اين كتاب متوجه شدم تكنيك‌هايي براي كنترل ذهن وجود دارد و به اين طريق افراد در اختيار فرقه‌ها قرار مي‌گيرند. براي همين تصميم گرفتم كتاب را ترجمه كنم و الان نيز اين كتاب به عنوان كتاب درسي در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود.

بعد از جدا شدن‌تان از سازمان آيا ازدواج كرديد؟ درباره دخترتان هم اين‌كه آيا خبري از او داريد؟
بله 3 سال قبل ازدواج كردم و دخترم هم وقتي كه در زندان بودم به همراه همسر و 3 فرزندش به ايران آمد و من اجازه يافتم تا براي مدتي با آنان بيرون از زندان باشم و با همديگر به گردش برويم. او به رغم اين‌كه مادرش مسيحي است و از يك سالگي‌اش مرا نديده بود، اما مسلمان شده و همسرش نيز مسلمان است.