Gerdab.IR | گرداب

وبلاگ "راه طوبی"؛

ضمانتی برای بهشتی شدن

تاریخ انتشار : ۰۲ خرداد ۱۳۹۱

روزی در کوفه او را دیدم که فقط یک پیراهن عربی پوشیده بود. به او گفتم کجایی؟ گفت دنبال یک پیراهن می گردم...

گرداب- وقتی گنهکاری نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت که می خواهم توبه کنم، امام فرمودند: واقعا می خواهی توبه کنی یا مثل بقیه حرف می زنی؟

گفت: نه واقع می خواهم توبه کنم.


فرمود: توبه ای که ما می گوییم حاضری انجام بدهی؟

عرض کرد: بله

فرمود: اگر توبه ای را که من می گویم انجام دهی، به خدا قسم بهشت خدا را برای ورود تو ضامن می شوم.

عرض کرد: آقا بگویید.

امام صادق علیه السلام فرمودند: «اخرج مما انت فیه»؛ از هر چه که خدا نمی خواهد و الآن هستی بیرون بیا؛ این توبه است.

حسودی؟! رابطه ات را با حسد ببر، متکبری؟! پر تکبرت را قیچی کن، مغروری؟! پر غرورت را آتش بزن، ریا کاری؟! ریایت را بیرون بیاور و در آتش جهنم بریز، منافقی؟! از دو رو بودن دست بردار، کم کاری می کنی؟! کم کاری نکن، از شهوترانی بیرون بیا، چشم چرانی؟! از چشم چرانی دست بردار، هنوز هم مال حرام دوست داری؟! علاقه ات را از مال حرام قطع کن. «اخرج مما انت فیه» بیرون بیا! از جلد گناه بیرون بیا!

فکری کرد و گفت: «خرجت مما انا فیه»؛ بیرون آمدم.

ثروتمند هم بود؛ گوسفند داشت، شتر داشت، آسیاب داشت، مغازه داشت، ملک اجاره ای داشت. بیرون آمد.

ابو بصیر می گوید: روزی در کوفه او را دیدم که فقط یک پیراهن عربی پوشیده بود. به او گفتم کجایی؟!

گفت: دنبال یک پیراهن می گردم، این پیراهنی که تن من است، مال همان روزهایی است که در گناه بودم، از کوه به تنم سنگین تر است. گفت یک پیراهن به او دادم و او مرا دعا کرد.

گفتم خانه ها، آسیاب و غیره...را چه کردی؟

گفت هیچ کدام درست نبود.

گفتم زن و بچه ها را چه کردی؟

گفت ازدواج من با زن طاغوتی بود؛ از طاغوتی های بنی امیهف. او حاضر نشد راه مرا قبول کند. بچه ها نیز مرا دیوانه خواندند، آنها هم رفتند. من ماندم و این پیراهن. گریه ام گرفته که چرا این پیراهن تن من است؟ چطور زمانی که این همه مال داشتی سنگین نبود. چون خدایی نبودی. آدم خدایی سنگینی گناه را احساس می کند، کسی که نورانی و سبک شده، حتی یک پر کاه هم مثل کوه برای او سنگین است.

چند روز او را ندیدم سراغش را گرفتم، گفتند یک خانه ای هست خراب شده کسی هم در آن نیست، صاحبانش هم دست برداشته اند آنجا افتاده، بالای سرش رفتم، گفتم دکتر برایت بیاورم؟

گفت: نه! دکتر مرا مریض کرده است:

در دست طبیب است علاج همه دردی                     دردی که طبیبم دهد آن‌را چه علاجی است

سرش را به دامن گرفتم از حال رفت، بعد از چند لحظه چشمش را باز کرد و گفت: ابو بصیر! مولایم امام صادق علیه السلام الآن به ضمانتش عمل کرد، چون سال گذشته به من گفته بود بیا بیرون، من ضامن می شوم تا به بهشت بروی، الآن ملائکه خدا در خرابه هستند، آنها به من گفتند که امام صادق به ما گفته اند که تو اهل بهشت هستی.

بیا بیرون...

راه طوبی