وبلاگ "پرتو بصیرت"؛

همان که قامت صبر، از صبوریش خم بود

تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱۳۹۱

همان که قامت صبر از صبوریش خم بود*در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود

گرداب- اءَلْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاةُ عَلى جَدّى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الاخْيارِ. اءَمّا بَعْدُ: يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، يا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ، اءَتَبْكُونَ؟! فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ، وَ لا هَدَاءَتِ الرَّنَّةُ، اِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا، تَتَّخِذونَ اءَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ. اءَلا وَ هْلْ فيكُمْ الا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ، وَالصَّدْرُ الشَّنِفُ، وَ مَلَقُ الاماءِ، وَ غَمْزُ الاعْداءِ؟! اءَوْ كَمَرْعى عَلى دِمْنَةٍ. اءَوْ كَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ، اءَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لِاءَنْفُسِكُمْ اءَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَيْكُمْ وَ فى الْعَذابِ اءَنْتُمْ خالِدوُنَ.



اءَتَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟! ايْ وَ اللّهِ فَابْكُوا كَثيرا، وَاضْحَكُوا قَليلا. فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبدا وَ اءَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَ سَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَلاذِ خِيَرَتِكُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ، وَ مَنارِ حُجَّتِكُمْ، وَ مِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ.

دوباره حس غزل حس مثنوی دارم
پرم ز قافیه و حال معنوی دارم

دوباره طبع خودم را محک زدم امشب
به ظرف شعر دلم ناخنک زدم امشب

دوباره دست نیازم به سوی مضمون هاست
و حال و روز من امشب شبیه مجنون هاست

شبی که آتش آهم زبانه می‌گیرد
تمام حس تغزل بهانه می‌گیرد

شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
درون سینه خود زخم بیکران دارد

همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود



همان که آینه روشن حقایق بود
همان که همدم هفتاد و دو شقایق بود

همان که از غم هجران شکسته قامت او
هزار خاطره مانده است از اسارت او

هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام

هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
هزار خاطره از کودکی که گم شده بود

به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
تمام حس مرا پر ز آه کن بانو

چقدر بغض نشسته به روی حنجرتان
بلا به دور مگر که چه آمده سرتان

شبیه آینه های شکسته می‌مانید
چقدر آیه امن یجیب می خوانید

من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
من از گرسنگی هر شبت خبر دارم

نه سایه ای ز ترحم نه آب آوردند
برای تشنگیت آفتاب آوردند

تو ای سپیده صبح قیام عاشورا
پیام آور سرخ پیام عاشورا

بخوان سرود پریدن بخوان پری باقیست
هنوز بین شماها کبوتری باقیست

هنوز در پس این نای زخم خرده تان
صدای غرش الله اکبری باقیست

اگر چه روح علمدار پر کشید اما
میان دشت علمدار دیگری باقیست

و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
هنوز مرد نبردید تا سری باقیست

پرتو بصیرت