گرداب- مدتها پیش از آنکه مسابقات المپیک لندن آغاز شود، برخی دیدهگان تیزبین، نماد "صهیون" را در آرم این مسابقات یافته بودند، نمادی که به زبان انگلیسی معادل Zion است، اما افتتاحیه مسابقات المپیک لندن، حرفهایی صریحتر از آنچه در این نماد نهفته بود، برای گفتن داشت.
اگر دغدغهای بهنام جنگ باعث شد تا اندیشمندانی چون "کنث والتز" رشتهای را بهنام "سیاست بینالملل" بنیان نهند، المپیک مدرن هم یکی از اهداف خود را جلوگیری از جنگ و توسعه دوستی و همکاری بین ملتها عنوان کرده است. اکنون سوال این است که آیا بین مراسم افتتاحیه مسابقات المپیک لندن با این شعار و هدف، تناسب وجود داشت؟ دستکم برخی دلایل وجود دارند که نشان میدهند در المپیک لندن، نگاه انسانی حاکم نبوده بلکه نگاه حاکم، "صهیونیستی – استعماری" است.
هم برای صهیونیستی بودن و هم برای استعماری بودن نگاه حاکم بر مراسم افتتاحیه بازیهای المپیک لندن ادلهای وجود دارند. لندننشینها که همه تلاش خود را کردند در برابر افتتاحیه شکوهمند مسابقات "بیجینگ" بهاصطلاح کم نیاورند، نتوانستند خوی استعماری خود را در این مراسم نشان ندهند و دستکم بازی انسانیت را به مراسم افتتاحیه بیجینگ باختند.
در فرهنگ یهودی – صهیونیستی، اورشلیم نماد سرزمین موعود است و سران رژیم صهیونیستی نیز این نام را بر بیتالمقدس نهادهاند.
انتخاب این نام تصادفی نیست. "دنی بویل"، کارگردان نمایش افتتاحیه به خوبی منظور از اورشلیم را توضیح داده است: باور به اورشلیم، یعنی دنیای بهتر؛ باوری که میگوید ما میتوانیم جهانی از آزادی واقعی و برابری واقعی برسازیم؛ جهانی که میتواند از طریق رفاه صنعتی و بهوسیله ملتی مسئول، دولت – رفاهی بهوجود آورد؛ از طریق فرهنگ شادمانه عمومی و از طریق ارتباطات جهانی. باوری که میگوید ما میتوانیم اورشلیم را بسازیم. اورشلیمی که متعلق به همه خواهد بود.
در اینجا منظور آقای بویل از اورشلیم دقیقا همان ارض موعود است و نه چیز دیگر، البته ارض موعودی که آقای بویل فعلا از اینکه بگوید متعلق به بنیاسرائیل است، خودداری میکند.
وی در شرایطی سخن از دولت رفاهی بهمیان میآورد که از دهه 1970 میلادی، نظریات سرمایهداری منتسب به مکتب شیکاگو در پیوند با تاچریسم بریتانیایی و ریگانیسم آمریکایی، نظریه دولت – رفاهی منتسب به "جان مینارد کینز" را کنار زدهاند. ناگفته نماند که همین دولت رفاهی نیز بیش از هرچیز از بیم دشمن مشترک جهان سرمایهداری یعنی کمونیسم، بنیان نهاده شده بود؛ کمونیسمی که با شعارهای تندش میخواست جهان سرمایهداری را ببلعد.
اتفاقا کنار گذاشتن دولت رفاهی ناراحتیهایی را در بین مردم مغربزمین بالاخص طبقات کارگر و زحمتکش ایجاد کرد. دولت رفاهی آمده بود تا با رفاه بیشتر مردم، سطح اصطکاک بین کارگر و سرمایهدار چندان زیاد نشود که انقلاب شکل بگیرد. مارکسیستها این اقدام جهان سرمایهداری را "سرمایهداری سازشی" نام نهاده بودند، اما از دهه 70 میلادی به بعد و بالاخص در دهه 80، بلوک شرق به حدی تضعیف شده بود که تهدید محسوب نمیشد، پس دیگر نیازی به دولت رفاهی هم نبود.
بویل دولت رفاهی را به دورغ و رندانه در کلمات خود گنجانده است چون هنوز عبارت آن برای طبقات زحمتکش جذاب است. بنابراین وی مفهوم ارض موعود صهیونیستی را با دو فریب به مفهومی عامهپسند تبدیل میکند: "تعلق آن به همگان" و "دولت رفاهی".
اگر این واقعیت در کنار علامت صهیون مخفی در آرم المپیک قرار گیرد، بهخوبی روشن میشود که میتوان افتتاحیه المپیک لندن را صهیونیستی خواند.
نمایش انقلاب صنعتی که در مراسم افتتاحیه به اجرا درآمد، در همان کشوری برگزار شد که خود را مبدع انقلاب صنعتی میداند. برخی از انگلیسیهای متعصب این نمایش را نماد تاریخ بریتانیا دانستهاند، اما این تاریخ هرچه برای ملت انگلیس افتخارآمیز تلقی شود، برای ملتهای تحت استعمار نفرتانگیز و تهوعآور است.
بهرغم آنچه تصور عمومی است، انقلاب صنعتی صرفا ریشه در واقعه تاریخی اختراع ماشین بخار ندارد. ریشههای فکری این انقلاب به دوران رنسانس و بالاخص ظهور پروتستانیزم "مارتین لوتر" بازمیگردد. این لوتر بود که بهرغم تعالیم کاتولیکها، چنین تبلیغ میکرد که انباشتن سود و ثروت نهتنها امری مذموم نیست، بلکه ممدوح و مورد پسند الهی است. پروتستانها بر این باور بودند که اساس انباشت سرمایه نشانه لطف خدواند به انسان است. ترکیب این تفکر با اختراعات جدید صنعتی بود که یکباره توانست سود بیشتری را متوجه سرمایهداران کند.
انقلاب صنعتی به موج دوم استعمار انجامید که سردمدار آن بریتانیای کبیر بود. موج اول استعمار را هلند، پرتغال و اسپانیا هدایت میکردند اما موج دوم استعمار، به سرزمینهای غنی از نظر مواد خام میرفت تا به عکس موج اول، باقی بماند. موج اول تنها به دنبال مواد اولیه بود اما موج دوم علاوه بر آن به بازار هم احتیاج داشت، پس باید در کشورهای مستعمره باقی میماند و با حکومتهای فاسد، سر صحبت را باز میکرد، حکومتهایی نظیر حکومت "قاجاریه" در ایران.
اگر هم حکومتی چون حکومت چین در برابر استعمار مقاومت میکرد و بریتانیاییها را افرادی بیفرهنگ میدانست که نمیشود با آنها تجارت کرد، به ضرب گلوله باید کنار میرفت. بندر شانگهای چین تنها به لطف کشتیهای توپ دار انگلیسی به روی استعمارگران باز شد. یکی از عوامل اصلی پیشرفت استعمار، همین برتری تکنولوژیکی بود که از انقلاب صنعتی حاصل میشد.
با موج استعمار دوم، مواد اولیه از کشورهای مستعمره به قیمتی بسیار ارزان برده میشد و کالاهای تولیدی در همین کشورها به فروش میرسید. در خاطر ایرانیان هنوز تاراج نفتشان آن هم بهقیمت بسیار ارزان، نقش بسته است. این در حالی بود که ایران هرگز رسما مستعمره نشد؛ در کشورهایی نظیر هندوستان شرایط بسیار بدتر بود.
آثار استعمار در بسیاری از کشورها همچنان ادامه دارد. اگر نگاهی به نقشه قاره آفریقا بیندازید، با خطوطی کاملا صاف مواجه میشوید که مشخص است بر روی نقشه و با خطکش کشیده شدهاند و بههیچوجه مرزهای واقعی ناشی از مسائل قومی و طبیعی نیستند. آفریقا را گروهی از سیاستمداران غربی مرزبندی کردند که شاید پایشان هم به این قاره نرسیده بود.
غیرطبیعی بودن مرزها حتی در خاورمیانه هم دردسر آفریده است. عربستان سعودی تقریبا با تمام همسایگان کوچکش اختلاف مرزی دارد. اختلاف مرزی تاریخی عراق و کویت هم از استعمار تاثیر پذیرفته بود. بالاخص این مسائل مرزی پس از فروپاشی عثمانی در خاورمیانه اوج گرفتند. انگلیسیها تا دهه 1970 در خلیج فارس حضور داشتند. استقلال بیشتر کشورهای مستعمره در قرن بیستم میلادی به آنها داده شد.
اگر انگلیسیها میتوانند به تاریخ پس از انقلاب صنعتی خود افتخار کنند، به خود آنها مربوط میشود اما ملتهای جهان سوم نمیتوانند برای چپاول منابعشان و کشتار جمعیتشان احترامی قائل باشند. المپیک اگر پدیدهای متعلق به انسانیت است، نباید چنین آشکار با بوی استعمار افتتاح شود.
ترکیب صهیونیسم و استعمار در المپیک لندن را نمیتوان ساده انگاشت. بهواقع دو پدیده که هر دو دشمنی خود با بشریت را ثابت کردهاند، بر یک رویداد انسانی سایه افکندهاند، پس نباید از المپیک لندن، انتظار اثر مثبتی برای بشریت داشت.
منبع:
فارس