انديشمندان حوزه ارتباطات با طرح مقوله فرهنگ در كنار ارتباطات، از منظرهاي مختلف موضوع ”فرهنگ و ارتباطات“ را مورد بررسي قرار دادهاند. مكتب مطالعات فرهنگي و انتقادي، مكتب فرهنگ تودهاي، مكاتب مردمشناسي، مكاتب فلسفي، مكاتب زبانشناسي و مكاتب روزنامهنگاري، علوم انساني و هنر از جمله مكاتب مطرح در اين زمينهاند.
گرداب- انديشمندان حوزه ارتباطات با طرح مقوله فرهنگ در كنار ارتباطات، از منظرهاي مختلف موضوع ”فرهنگ و ارتباطات" را مورد بررسي قرار دادهاند. مكتب مطالعات فرهنگي و انتقادي، مكتب فرهنگ تودهاي، مكاتب مردمشناسي، مكاتب فلسفي، مكاتب زبانشناسي و مكاتب روزنامهنگاري، علوم انساني و هنر از جمله مكاتب مطرح در اين زمينهاند. نگاهي انتقادي به مكاتب موجود نشان ميدهد كه موضوعاتي مانند دين، معنويت و ... در اين مكاتب آنگونه كه بايد مطرح نشده است. همچنين توجه به چالشهاي پيشرو در حوزه ”فرهنگ و ارتباطات" در سطح جهاني و نيز در سطح ملي، ضرورت شكلدهي نگاهي جديد با ويژگي بومي و اسلامي را در اين زمينه دو چندان ميكند.
تنوع چشماندازهاي مختلف به موضوع ارتباطات و نيز فرهنگ باعث شده است تا رشته ”فرهنگ و ارتباطات" در كشورهاي مختلف و بهويژه در غرب به شكلهاي گوناگوني تجلي پیدا كند. در ادامه به بررسي مهمترين مكاتب در حوزه فرهنگ و ارتباطات با تأكيد بر منطقه آمريكا و اروپا خواهيم پرداخت. لازم به ذكر است كه اين مكاتب در قسمت غير اروپايي و آمريكايي نيز، با اندكي تفاوت و اصلاح ادامه يافته است.
1- مكتب مطالعات فرهنگي و انتقادي
يكي از مكاتب مطرح در سطح جهاني كه به ويژه در دهههاي 1960 ميلادي تا امروز رشد چشمگيري داشته، مكتب ”مطالعات فرهنگي" است. اين مكتب هنوز نيز طرفداران خاص خودش را دارد و در محافل دانشگاهي نيز بسيار مطرح است. مكتب مطالعات فرهنگي نخست از اروپا آغاز شد و سپس در آمريكا و بعدها در كشورهايي چون هلند ادامه يافت. اين مكتب كه بيشتر در انگلستان، آمريكا و برخي كشورهاي اروپايي بهوجود آمد، بنيانگذار ندارد ولي دانشگاههايي وجود دارند كه پيشكسوتي اين مكتب را داشتهاند. برخي انديشمندان نيز به عنوان متفكرين برجسته اين مكتب مطرحاند.
هدف اصلي پژوهشگران و استادان اين مكتب بررسي نسبت ارتباطات با "صنايع فرهنگي" بود. آنها به دنبال روشهايي بودند تا ارتباطات را با صنايع فرهنگي ــ كه محصول كار جوامع صنعتي امروزي در بخش فرهنگ است ــ مورد مطالعه قرار دهند. بنابراين، آنچه كه امروزه با عنوان ”مطالعات فرهنگي" در انگلستان و يا ساير كشورها مطرح است، بهرغم اينكه فرهنگ را به صورت عمومي و كلي مطالعه ميكند، اما عمده توجه آن به صنايع فرهنگي است. صنايع فرهنگي اينترنت، رايانه و ساير رسانهها را در برميگيرد و در معناي عام كلمه، شامل تمام محصولاتي است كه تمدن صنعتي و سرمايهداري بهوجود آورده است.
پيشگامان اين مكتب بسيار به موضوع قدرت علاقهمند و در تحليلهايشان به دنبال پاسخ به سؤال ”قدرت دست كيست" بودند. مسئله ديگري كه اين محققين بر آن تأكيد داشتند، نماد بودن صنايع فرهنگي است. آنها ميگفتند كه صنايع فرهنگي به وجود آمده، به صورت كلي خود فرهنگ نيست اما نماد فرهنگ است. بنابراين بايد جنبههاي اقتصادي و اجتماعي آن در جامعه مورد بررسي قرار گيرد.
در انگلستان پروفسور "استوارت هال" در دانشگاه بيرمنگام و همكاران ايشان تلاشهاي گستردهاي را در اين زمينه انجام دادند. رفتهرفته علاقهمندي به اين مكتب در ساير دانشگاههاي نيز گسترش يافت. در حدود دهههاي 1970 و 1980، علاقهمندان به اين مكتب بيشتر تمايلات چپ و تا حدودي سوسياليستي ــ اما نه كمونيستي و نه الزاماً چپ به معناي سوسياليستي ـ داشتند. در واقع آنها در اروپا و بهخصوص در فرانسه جزو گروه سوسيال دموكراتها به حساب ميآمدند و ادبيات قابل توجهي هم در اين مورد توليد كردند.
روش اين مكتب يك روش جامعهشناختي بود. البته با روش جامعهشناسي مسلط آمريكايي كه بيشتر با آمار و رياضيات و محاسبات كمّي سروكار داشت و به دنبال كمّي كردن همه چيز بود، بسيار تفاوت داشت. آنها بيشتر به جامعهشناسي تحليلي متمايل بودند و آثارشان را نيز بر اين مبنا توليد كردند. از آنجا كه عمده ديدگاههاي آنها انتقادي بود، ظهور و مشروعيت مكتب انتقادي "فرانكفورت" باعث تشويق آنها شد.
محور اساسي مكتب انتقادي معروف به فرانكفورت بررسي تحولات جامعه اروپايي بهويژه تحتتأثير رشد سرمايهداري بود. از طرفي عمده متفكرين و صاحبنظران اين حوزه جامعهشناس بودند. اين مسئله باعث شد تا دامنه مباحث اين مكتب به برخي موضوعات جامعه امروزي مثل نقش فناوري، نقش رسانهها و ارتباطات كشيده شود. متفكرين و نويسندگان اين مكتب نيز ــ از "هوركهايمر" گرفته تا "بنيامين" و غيره ــ بيشتر در حوزه صنايع فرهنگي ــ اعم از فيلم، تئاتر، روزنامه، موسيقي، رسانههاي جمعي و غيره ــ قلم زدهاند. در واقع اين متفكرين با بررسي محصولات جهان نوين و دنياي سرمايهداري، موضوع "تغيير فرهنگي" را دنبال ميكردند.
2. مكتب فرهنگ تودهاي
دومين مكتبي كه موضوع فرهنگ و ارتباطات را مطالعه ميكند، مكتب فرهنگ انبوه يا فرهنگ جامعه تودهاي است. ريشههاي اين مكتب به شكلگيري مكتب جامعه انبوهي يا جامعه تودهاي در جامعهشناسي برميگردد. به دنبال عواملي چون مهاجرت مردم از روستاها به شهرها، و افزايش شهرنشيني و صنايع، جامعهشناسان غربي در دهههاي 1920 و 1930 با طرح اين مفهوم به اين مسئله اشاره كردند كه انبوه جمعيت جامعهاي را به وجود آورده است كه بسيار ذرهاي است و در اين جامعه ذره يا افراد هويتشان را بهتدريج از دست ميدهند. بر اين اساس ميتوان افراد را به عنوان يك گروه مورد مطالعه قرار داد كه مشتركاتشان بيش از تفاوتهايشان است. در ادامه چنين جرياني است كه مكتب جامعهشناسي "جامعه تودهاي" شكل گرفت و در كشورهايي مثل اسپانيا و اروپا و آمريكا فيلسوفان و جامعهشناسان خاص خودش را بهوجود آورد.
بر مبناي اين نظريه، متفكرين اين مكتب براي مطالعه فرهنگ و ارتباطات مثلثي سهگانه را پيشنهاد كردند كه ميتوان اسم آن را نظريه سهگانه M گذاشت (چون هر سه جزو اين سهگانه با M شروع ميشود). در بالاي اين مثلث، تودههاي مردم در "جامعه تودهاي" (Mass Society) هستند كه ميتوان همه آنها را به يك نوع ديد. اين امر به "رسانههاي تودهاي" (Mass Media) شكل ميدهد كه در پايان مثلث تبديل به "فرهنگ تودهاي" (Mass Culture) ميشود.
همانگونه كه مطرح شد، اين مكتب در آمريكا بسيار رواج پيدا كرد. دانشكدههاي مربوط به فرهنگ و ارتباطات در آمريكا اعم از روزنامهنگاري، روابط عمومي و ... در سالهاي بين 1930 تا همين اواخر بيشتر به اين نوع مطالعات و روشها علاقه پيدا كردند و حتي ميتوان گفت كه اين جريان كماكان در آمريكا ادامه دارد.
روش متفكرين اين مكتب، روش جامعهشناختي مسلط آمريكا بود. روشي كه در آن جامعهشناسي بهعنوان يك علم مانند فيزيك و زيستشناسي ديده ميشود و سر و كار انديشمندان بيشتر با آمار و فرمولهاي رياضي و روشهايي چون تحليل محتوا و ... است.
مكاتب ديگر از اين مكتب انتقاد كردند. همانطور كه مكتب مطالعات فرهنگي نيز منتقدين خاص خودش را داشت. يكي از انتقادها از اين مكتب كه امروزه نيز مطرح است اين است كه ما نميتوانيم تمام جوامع دنيا را به صورت يك گروه تودهوار در نظر بگيريم. انتقاد ديگر به اين مكتب سازگاري آن با بورژوازي و سرمايهداري بود. اين انتقاد از آن نظر وارد ميشد كه انديشمندان اين مكتب تنها به مطالعه روابط بعضي عوامل خاص علاقه داشتند و به اين سؤال عامتر و پايهايتر كه اين نوع جامعه، اين نوع رسانه و اين نوع ارتباطات به چه كسي قدرت ميدهد و از چه كسي قدرت ميگيرد، نميپرداختند.
3. مكاتب مردمشناسي
گروه ديگري كه به موضوع فرهنگ و ارتباطات علاقه پيدا كردند، دانشجويان و پژوهشگراني بودند كه بيشتر انگيزههاي مردمشناسي داشتند و در اين رشته پرورش يافته بودند. مكاتب مختلفي در اين رشته ظهور پيدا كرد كه گروه معروف به نمادگرايان، سمبلگرايان و تحليليگرايان فرهنگ از جمله آنها هستند. پژوهشهاي نخستين در آثار مردم شناساني چون "مارگارت ميد"، "روبرت بنديكت"، "هربرت ميد"، "رابرت گيرتز" و تحقيقات بعدي در نوشتههاي انديشمنداني چون ادوارد هال ديده ميشود.
نياز جوامع و مخصوصاً دولتها به شناسايي فرهنگها و بهويژه حل مشكلات ميان فرهنگي اين گروه از انديشمندان را واداشت كه به مطالعه نسبت فرهنگ و ارتباطات بپردازند. اين گرايش در ايالات متحده هم جنبه سياستگذاري داشت و همه جنبه عملي و كاربردي. وقتي آمريكاييها پس از جنگ جهاني دوم وارد صحنه جهاني شدند، متوجه شدند كه شناخت چنداني از فرهنگهاي ديگر ندارند. دلايل اين امر كاملاً روشن است. آمريكاييها تاريخ و پيشينه چنداني نداشتند و در عرصه جهاني مانند انگليسيها و فرانسويها با تجربه نبودند. اين در حالي بود كه امور آمريكاييها در سطح جهاني اكنون چندين برابر امپراتوريهاي سابق شده بود.
اين گروه از پژوهشگران با طراحي دورههاي كارگاهي براي دولتمردان، ديپلماتها و نيز دانشجويان علاقهمند به فرهنگ و ارتباطات، به بررسي مشكلات ارتباطات ميانفرهنگي پرداختند. وزارت خارجه آمريكا خود نقش بزرگي در اين جريان ايفا كرد و مردمشناسان دانشگاههاي مختلف را استخدام و تشويق كرد تا درباره اين موضوع به بحث و بررسي بپردازند. تلفيق انگيزه علمي استادان مردمشناسي با نيازهاي دستگاه حاكمه آمريكا و بهخصوص وزارت خارجه باعث شد تا مطالعات ميانفرهنگي در آمريكا توسعه پيدا كند.
ميتوان افرادي چون ادوارد هال ــ كه يك مردمشناس بود ــ را جزو پيشگامان اين مكتب به حساب آورد. وي در سال 1950 از طريق اصل 4 ترومن (اصلي كه ترومن رئيسجمهور آمريكا براي بر كمك، خصوصاً كمك فكري، به كشورهاي عقبمانده وضع كرده بود) به خاورميانه سفر و مدتهاي مديدي بر روي فرهنگ مردم خاورميانه مطالعه كرد. او پس از بازگشت كتابي با عنوان "زبان خاموش" نوشت. ممكن است با نوع نگاه خاص امروزي برخي از مطالبي كه در اين كتاب گفته شده است، بسيار ابتدايي به نظر برسد، اما در واقع پس از انتشار اين كتاب بود كه كتابهاي متعدد ديگري نيز انتشار يافت و اين موضوع جديتر تلقي شد. او با مطالعه فرهنگ و ارتباطات ميخواست مشكلات ميانفرهنگي را مورد بحث و بررسي قرار دهد. مفاهيم "زمان" و "مكان" دو مفهوم عمده مطالعات وي بود. وي به اين نتيجه رسيد كه نگاه فرهنگهاي مختلف به اين دو مفهوم متفاوت است. توجه به اين تفاوتها باعث خواهد شد تا بسياري از مشكلات ميانفرهنگي حل شود. روش حاكم بر كار وي نيز روششناسيِ مردمشناسي بود.
اين مكتب بسيار مورد توجه شركتها و كمپانيهاي آمريكايي قرار گرفت. دهههاي 50 و 60 در آمريكا مملو از كارگاهها و برنامههاي آموزشي در زمينه ارتباطات ميانفرهنگي براي اقشار مختلف مردم و بهويژه نظاميان بود. علاقه توأمان دولتمردان و نيز دانشگاهيان و استادان در آمريكا باعث رشد اين مكتب شد.
يكي از شاخههاي فرعي اين مكتب، مكتب "مطالعات بين فرهنگي" (البته عنوان مرجح بنده براي اين مكتب، "مكتب مطالعات روي فرهنگي" است) بود كه در واقع رويِ ديگر مكتب مطالعات ميانفرهنگي بود. در اين شاخه از اين مكتب، انديشمندان شباهتها و تفاوتها بين فرهنگهاي مختلف را بررسي ميكردند.
اين مكتب بهعنوان حوزه مطالعات ميانفرهنگي به كشورهاي ديگري نيز رسوخ پيدا كرد كه اساساً اين مشكلات را نداشتند. يكي از اين كشورها نيز ايران بود. توجه اين مكتب بر مسائلي بود كه ما ايرانيان سالها آن را براي خودمان حل كرده بوديم. كشور ايران از اقوام و طوايف مختلفي تشكيل شده است، اما با لطف و عنايت خداي متعال تا به حال زير پرچم اسلام و تشيع همه با هم متحد بودهاند و مشكلات ميانفرهنگي آنگونه كه در غرب مطرح است، هيچ وقت در ايران مطرح نبوده است. اما فكر كنيد اين موضوع مورد علاقه جامعهشناسان قرار بگيرد كه چرا ايران اين قدر متحد است و از هم پاشيده نيست. يا اگر ميخواهيم اين اقوام را در يك سرزمين جمع كنيم چگونه آنان را متحد سازيم. مثلاً اين رشته به ايران ميآيد و ما نوشتههاي آقاي هال را ميخوانيم و حالا ميخواهيم بدانيم چرا ما تا حالا ميان اقوام مختلف ايران فروپاشي نداشتيم. ميخواهيم از زبان آنان ياد بگيريم كه چگونه قشقاييها، بختياريها و... ميتوانند بهطور مسالمتآميز در كنار هم زندگي كنند. جالب توجه است كه مطالب و مدلولات موضوعاتي كه ما هر روز با آن سرو كار داشتيم را از خارج وارد ميكرديم. البته ثمربخشي برخي از اين تحليلها قابل انكار نيست، اما اغلب ادبيات موجود به دليل كلي بودن و نوع نگاه ويژهاي كه در توليد اين ادبيات بهكار رفته است، در تحليل مسائل بومي ايران قابل استفاده نيست.
4. مكاتب فلسفي
يكي ديگر از مكاتب مطرح كه موضوع فرهنگ و ارتباطات را مورد مطالعه قرار داده است، متعلق به استادان و پژوهشگراني است كه گرايش فلسفي داشتند. گرايش فلسفي "اصالت عمل" در اين زمينه بسيار شاخص است. در واقع اين گروه از پژوهشگران علاقهمند بودند تا با پرداختن به موضوعات فلسفي، مسائل فرهنگ و ارتباطات و جامعه را مطرح سازند. شخصي كه ميتواند نماد اين مكتب باشد، "جان ديويي"، فيلسوف اوايل قرن بيستم آمريكا است. ديويي فيلسوفي بود كه سيستم آموزشي آمريكا را بهويژه در سطح ابتدايي و متوسطه عوض كرد. نوشتههاي ديويي بيش از هر فيلسوف ديگر در آمريكا، با موضوع فرهنگ و ارتباطات و جامعه سروكار داشت. اين آثار تأثير بسيار زيادي در آمريكا و دانشگاههاي ديگر داشت.
ساير مكاتب نظير "هرمنوتيك" به جاي مطالعه رفتار از طريق ساخت مفاهيم و استخراج معاني آنها به نحو جداگانه و انتزاعي و كاربستشان به عنوان قواعد مشاهده و اندازهگيري و در نهايت تبيين مسئله از طريق ساخت و سنجش فرضيهها، پيشنهاد ميكنند كه رفتار انساني را ميبايد با تحقيق در شيوه زندگي يا سيستم هنجارهايي كه زمينهساز آنچه گفته و انجام ميشود و به آن معني ميبخشد، فهميد. در سنت هرمنوتيكي و نوشتههاي انديشمنداني چون "هوسرل" و "هايدگر" (فيلسوفان آلماني و سنت زباني انگليسي، "ويتگنشتاين" و ديگران) زبان از تجليات وجود انساني است. تحليلهاي مبتنيبر اين سنت مطالعاتي، عدم زبان را تأييد ميكند. زبان درباره اشياء و تجربه نيست، بلكه سازنده اشياء و تجربه است. اگر پيرو متفكراني چون "فوكو" باشيمف ميبينيم كه گفتمانها به مثابه حوزههايي هستند كه در آن قدرت و مرجعيت به برخي اعطاء ميشود و از برخي دريغ. در اينجا زبان در فرهنگ به عنوان قدرت و بازنمود سياسي جلوه ميكند.
5. مكاتب زبانشناسيبيشتر پژوهشها در حوزه فرهنگ و ارتباطات به زبان به عنوان يك ابزار ارتباطي بيطرف مينگرند. اين امر هم در مورد الگوي ارتباطات نوسازي و هم در مورد الگوي ماركسيستي جنگ طبقاتي و وابستگي، صادق است. در الگوي نخست، زبان واسطهاي است بيطرف كه پيامها و اطلاعات توسعه بخش را منتقل ميكند و در الگوي دوم، قدرت، سلطه، استثمار و نفوذ پديدههاي اقتصادي و سياسي مقدم و مرجح محسوب ميشود. زبان و فرهنگ نوعاً معلول به حساب ميآيند تا علت، هر چند سلطه فرهنگي ميتواند نتيجه مالكيت خارجي ابزارهاي سخنپراكني، تأثير سيستمهاي ارتباطات بينالملل يا جريان پيامهاي خارجي باشد، اما اين پديدهها با استفاده از مقولات اقتصادي و سياسي زبانشناسي مورد مطالعه و تحليل قرار ميگيرند، از درصد محتوا و سرمايه يا فنآوري خارجي گرفته تا مقولات زبان و تحليل زباني.
زبانشناسان، انسانشناسان (مردمشناسان) و فيلسوفان زباني بيشتر از همه به درك عدم شفافيت زبان كمك كردهاند. مكتب زبانشناسي انسانشناسانه و همچنين نوشتههاي "ادوارد ساپير" و "بنجامين ورف" وجود ارتباط نزديك ميان ساختار يك زبان و مقولات مفهومي حاكم بر رفتار متكلمان آن زبان را اثبات كردهاند. آنان معتقدند كه دنياي زبان و دنياي مقولات تا حدود زيادي هممرزند و هيچ راهي براي گريز از دستگاه مفهومي زبان كه بر صحبت كنندهاش تحميل ميشود وجود ندارد، مگر آنكه به زبان ديگري تكلم كند. در اين دسته از نظريات، زبان به صورت مستقيمي با مفهوم انديشه ارتباط پيدا ميكند.
ديدگاهها و نظريات "نيچه" نيز جالب توجه است. از نظر نيچه، اين گونه نيست كه ما اسير زبانمان باشيم، بلكه ما واقعاً به وسيله زنجيرهايمان تعريف ميشويم. بدون زنجير زبان، براي صحبت كردن ابداً هيچكس و هيچچيز وجود ندارد. انتخاب نيچه زندان يا آزادي نيست، بلكه مسدود كردن آشفتگي است. در سنت اثباتگرايي نيز كه بسياري از پژوهشهاي فرهنگ و ارتباطات در چارچوب آن صورت گرفته است، به زبان به مثابه يك ساختار نمادين كه وجود خارجي ندارد و از آن براي بازنماياندن يا جانشيني اشياء استفاده ميشود، نگريسته ميشود.
6. مكاتب روزنامهنگاري ، علوم انساني و هنر
در دهه 1970 ميلادي علاقه به مطالعه ارتباطات و آنچه كه در غرب به عنوان انسانشناسي (در مقابل علوم اجتماعي) معروف است، وسعت پيدا كرد. در نتيجه انقلاب اسلامي ايران، حوزه فرهنگ و ارتباطات و دين، با تأكيد بر نقش زيرساختهاي سنتي در نوشتهها و تحقيقات نگارنده و نيز سايرين ظاهر شد و انديشمندان رشتههايي چون معماري، هنرهاي زيبا، ادبيات و عرفان در تمدن اسلامي و غرب توجه زيادي به مسائل ارتباطات و اطلاعات نمودند.
در رشته روزنامهنگاري (هم به شكل حرفهاي و هم به شكل عملي) نيز علاقه بسيار زيادي به مطالعه موضوعاتي درباره فرهنگ وارتباطات از جمله نقش فرهنگهاي مختلف در روزنامهنگاري ايجاد شد. به عنوان مثال، مطابق الگوي "هارولد لاسول" يكي از كاركردهاي رسانه انتقال خود فرهنگ است. رسانهها وسيلهاي هستند كه در كنار ساير نهادهاي انتقال فرهنگ از جمله خانواده، نهاد دين و ... فرهنگ را انتقال ميدهند و روشن است كه امروزه رسانههاي نقش بيشتري در اين زمينه دارند.
موضوع فرهنگ و ارتباطات در رشتههاي آموزشي و مطالعاتي روزنامهنگاري، هنر و علوم انساني در معناي خاص كلمه، متنوع و اغلب با تحليل و تفسير معاني پيام و تأثير آن بر افراد و گروهها مرتبط است. در اين مكاتب فرهنگ به عنوان كليات باورهاي و رفتارها مد نظر است. روش اصلي اينگونه مطالعات بررسي و تحليل محتواي پيام است. مثلاً در روزنامهنگاري يا سخنوري، نوع ارائه پيام به مخاطبين با توجه به دانشهاي دريافتي از فرهنگ (كه اغلب حاصل مطالعات علوم اجتماعي است) مورد توجه است. فنون روزنامهنگاري، شعر، ادبيات، معماري و ... با ديدگاهي تطبيقي و تاريخي از اين منظر به موضوع فرهنگ و ارتباطات نگريستهاند. البته لازم به ذكر است كه تحليلهاي دقيقتر از اين مكاتب با توجه به گستره زياد و تنوع فراوان مباحث، نيازمند بررسي مستقلي است كه حتي بعضاً خارج از حوزه علوم اجتماعي است و در چارچوب نوشتار حاضر چندان جاي بحث ندارد.
تأملي در ناگفتهها:
آنچه كه تاكنون مطرح شد مجموعه مكاتبي است كه در غرب درباره فرهنگ و ارتباطات شكل گرفته است. متأسفانه يا خوشبختانه تا حد زيادي اين مكاتب به همين شكل به كشورهاي غيرغربي و اسلامي رسوخ پيدا كرده است و همانجا متوقف شده است، غير از ايران كه بهواسطه انقلاب اسلامي ما متوجه شديم كه زيرساختهاي فرهنگ سنتي نقش خيلي بزرگي در بسيج مردمي در انقلاب و نيز بعد از انقلاب و در جريان جنگ تحميلي داشت.
يكي از موضوعاتي كه "فرهنگ و ارتباطات" و بهطور عامتر، خود ارتباطات در طول قرنها هيچ توجهي به آن نشان نداد، مسئله معنويت است. ما شاهد آن هستيم كه تمام موضوعات ارتباطات به مسائل مادي خاتمه پيدا ميكند. حتي موضوع "دين" ــ با تمام اهميتي كه داشت آنگونه كه بايد مطرح نميشد. معدود مباحثي نيز كه به اسم دين مطرح ميشد مربوط به برخي موضوعات جزئي مثل رابطه رسانهها و كليسا بود و هيچگاه دين به عنوان يك راه و روش زندگي كه در فرهنگ و ارتباطات مؤثر باشد، مورد مطالعه قرار نميگرفت.
نخستين مطالعات در اين زمينه در دو دهه گذشته و بهدست مسلمانان و ايرانيان مطرح شد. در طول حدود 50 سال گذشته و تا سال 1993 ما هيچ فصلنامه، كتاب يا جزوهاي با موضوع اسلام، فرهنگ و ارتباطات در غرب نداشتيم. براي اولين بار دانشمندان انگليسي بودند كه متوجه اهميت اين مسئله شدند و با دعوت از بنده و برخي ديگر از استادان يك شماره از نشريه معروف "مديا كالچر اند سوسايتي" (Media, Culture & Society) را به موضوع اسلام و ارتباطات اختصاص دادند. در اين شماره، مقالات بسيار مفيد و جالبي توليد شد كه به برخي از ابعاد اين مسئله توجه داشته است. متأسفانه اين شماره زماني چاپ شد كه در ايران توجه چنداني به آن نشد و برخي مقالات آن هنوز هم ترجمه نشده است. در حالي كه اين فصلنامه تنها فصلنامه تخصصي در اين زمينه است و از اين امر برميآيد كه ما به موضوع ارتباطات و اسلام توجه چنداني نداشتهايم.
يكي ديگر از مسائلي كه در غرب توجه چنداني به آن نشده است، موضوع "ارتباطات خودي" (درون فردي) (Interapersonal Communication) است كه آنان اساساً اين مفهوم را قبول ندارند و آن را همرديف اموري مانند مديتيشن و .. ميدانند، اما در جامعه اسلامي، توجه و فكر كردن انسان درباره عالم، بسيار با اهميت است. بنابراين اگر ما ميخوهيم بر اساس مباني ديني و بومي خود در فرهنگ و ارتباطات وارد شويم بايد سؤالاتي همچون سؤالات زير را مطرح سازيم: از كجا آمدهايم؟به كجا ميرويم؟ رابطه ما با فرد چيست؟ رابطه ما با اجتماع چيست؟ رابطه ما با طبيعت چيست؟ رابطه ما با ماوراي طبيعت چيست؟ و ... . با اطمينان ميتوان گفت كه غرب توجه زيادي به اين گونه مسائل نكرده است. آنان در موضوعاتي همچون رابطه فرد با فرد، رابطه فرد با دولت و... متوقف شدهاند و تاكنون به فراسوي آن نرفتهاند.
اين داستان غمانگيزي است كه افرادي كه ادعاي پيشگامي در ارتباطات ميكنند به عنوان مثال، هيچ توجهي به مثنوي مولانا نكردهاند. چرا نبايد مثنوي مولانا را از جنبه ارتباطات مورد مطالعه قرار داد. حتي حافظ مورد مطالعه قرار نميگيرد، چه برسد به حديث و قرآن كه جاي خود را دارند و اين مشكل بزرگي است كه در دانشگاهها با آن مواجه هستيم. با اين سرمايهاي كه از ادبيات و شعر و عرفان داريم، چگونه ميتوانيم اين موضوع را از ارتباطات كنار بگذاريم. عرفان، فلسفه و... جزئي از زندگي روزمره ما است. البته اين مشكل در يك نگاه كليتر مشكلي است كه ما در بسياري از موارد ديگر نيز با آن مواجهايم، زيرا دانشگاهها (هيچ دانشگاهي در دنيا) هنوز موفق نشدهاند كه زندگي حقيقي و بيروني را آنگونه كه هست تئوريزه كنند. دنياي حقيقي دنياي رشته فيزيك، شيمي، زيستشناسي و .. به صورت مجزا نيست، در زندگي حقيقي و روزمره همه اين مسائل با هم وجود دارد.
يكي از ابعاد بسيار مهم مطالعات فرهنگ و ارتباطات، جنبه سياستگذاري است. امروزه در كشور ما دو مسئله بسيار مورد بحث واقع ميشود: توليد علم و مهندسي فرهنگي. مهندسي فرهنگي بدون ارتباطات صورت نميگيرد. توليد علم نيز مبتنيبر فرهنگ و ارتباطات است. ما در كشورهاي اسلامي بايد به تاريخ بازگرديم و بررسي كنيم كه در دوره قدرت تمدن اسلامي كه مسلمانان پرچمدار علم و هنر بودهاند، الگوي روابطشان در آن روزگار چه بود. ما هيچ وقت به صورت علمي اين روابط را تبيين نكرديم، مگر بدون آن روابط ميشد آن همه تمدن را بهوجود آورد و اينها تنها قسمتي از منابع بيپاياني است كه ميتوان بر مبناي آنها ناگفتههاي فرهنگ و ارتباطات را شكل داد.
بنابراين ما استادان، پژوهشگران و دانشجويان اين حوزه ميتوانيم اين بنبستي كه اكنون در غرب مشهود است را بشكنيم و جلو برويم. مطمئناً آنچه كه بيان شد به معناي نفي كامل مكاتب موجود نيست، بلكه بايد در گام اول اين مكاتب را بهدقت مورد مطالعه قرار دهيم و روشهاي آنان را بررسي كنيم. يكي از نكات اصلي در توليد ادبيات ديني، نوع نگاه به مقوله دين است. مكاتب غربي به موضوع دين به عنوان يك مسئله جامع توجه نكردند و دين را فقط به صورت يك سازمان، آنهم سازمان كليسا ديدهاند. بايد دين را به شكل جامعه، امت و حكومت ببينيم. پس ما ميتوانيم الگوهايي ايجاد كنيم كه مطالعات فرهنگ و ارتباطات ما زير چتر آن قرار بگيرد.
اين مقاله تلخيص و ويرايش سخنراني نگارنده در دانشگاه امام صادق (ع) است.
كليدواژه: فرهنگ، ارتباطات، مطالعات فرهنگي، فرهنگ تودهاي، ديدگاه انتقادي
اين مقاله در هفتاد و سومين شماره فصلنامه رسانه چاپ شده است.