وبلاگ "شق القلم"

دربارهٔ حسرت

تاریخ انتشار : ۱۸ شهريور ۱۳۸۹
گاهی که از دست می‌دهی کسی را، چیزی را، فرصتی را؛ وقتی که وابسته و دل‌بسته‌ای در برابرت فانی می‌شود و بازگشتی به سویت ندارد، این همان وقت «حسرت» است. تا به کجا که برایت عزیز بوده، به جان‌ش دل می‌سوزانی و حسرت می‌خوری.

اما این بار تصور کن حسرتی را که نه به جان‌ش، که به جان‌ت! می‌دانی که عزیزت برمی‌گردد، اما تو اگر نباشی چه؟ تو این‌بار از دست‌ش دادی، بار دیگری می‌آید، اما اگر آن بار، دستی برایت نمانده بود چه؟ وای که چه حسرتی شرربارتر؟ حسرت بر خود!

انگار کن یار محبوبی را که چندی در مصاحبت‌ش بوده‌ای و هر روز و هر لحظه، به آغوش لطافت‌ش غنودی و از نوش لب‌ش چشیدی و از خوان محبت‌ش لقمه برگرفتی، آن‌گونه خوش و خرّم که گذر ایام را فراموش‌ کرده‌ای. روزها و شب‌ها که گذشت، موعد وداع می‌رسد. سر از شانه‌اش بر می‌داری، مگر اشک‌ت امان می‌دهد؟ مگر دل کندن‌ت می‌شود؟ خداحافظی می‌کنی، اما کو امید به سلام دوباره؟

حالا شاید بتوانی تصور کنی، احوال دل علی‌بن‌الحسین، زین‌العابدین را! چگونه وداع می‌کند، «رمضان» را؟! محبوب نازنین‌ش را این‌گونه به خدا می‌سپارد که:

بدرود! ای هم‌نشینی که تا بودی، ارزش‌مند بودی و چون از دست می‌روی، فقدان‌ت غم‌بار است... ای امیدگاهی که هجران‌ت دردناک است!...

بدرود! ای هم‌دمی که چون آمدی، مایه‌ٔ الفت بودی و شادمان کردی و چون سپری شدی، ما را به درد فراق نشاندی!...

بدرود! ای که نه هم‌نشینی با تو، ناخوشایند بود و نه هم‌دمی با تو،‌ ناپسند!...

بدرود! که دیروز چه خواهان‌ات بودیم و فردا، که چه شوقی به تو خواهیم داشت!...