گرداب- کودکان محور لطافت ِاحساس و شفافیت ِعواطف هستند، شاید همان "من" ِ گم شده امروز آدمی زادگاناند که ناخودآگاه در آشفته بازار روزمرگیها به جستجوی آن دست و پا میزنند. کودکان و کودکانگی، مفهومی اصیل است که زلالترین ارتباط با عالم ملکوت را دارد و شاید از انعکاس پاک اندیشی و پاک دیدن آنها ست که چشمان زنگار گرفته "آدم بزرگ ها" صفت "بچه" بودن را، عنوانی منفی و مانع ِ به اصطلاح پیشرفت میدانند.
کودکانگی، یادگار حیات خارج از وصفی است که به حرمت پاکیاش، هر چه بیشتر آلوده "بزرگ" شدنها میشویم، بیشتر به پستوی ذهنخانهها میرانیماش. شاید به خزانی از لطافت و پاکی و رویشی از آنچه "بزرگانگی" یادمان دادهاند، اما جرئت اقراراش را نداریم، به شهادت ماندگاری حلاوت خاطرات آن و تلخی روزگار فراق...
این بخش از زندگی، گویاترین گواه بر نهاد پاک و منشأ رحمانی حیات بشری است و چه رذیلانه، سپاه روسیاه شیطان، مرکز عملیات باطل خود را بر آن متمرکز ساخته. نظام حاکم شیطانی، فهمیده است که باید به نقطهای هدفگذاری کند که کمتر کسی متوجه ضرورت وجود آن میشود و البته توجه به آن توان ویژهای را میطلبد. چرا که دنیای کودکانگی به لحاظ ماهیت احساسیاش از دنیای مملو از استدلالات رنگارنگ ما فاصلهها دارد. مضافاً اینکه "آدم بزرگها" علاقه عجیبی دارند به کتمان کودکانگی و مجاز شمردن هر چه به قالب استدلال بیاید.
انگار بر همین اساس است که نظام شیطان مدار دو بال ویژه خود، یعنی "خشم" و "شهوت" را به ماموریت ذبحِ احساس نونهالال گسیل داشته که شاید از نزدیکترین نقطه به عالم عِلوی بتواند ضربهای کاری و عمیق به عمق عمر یک انسان را وارد آورد و با دستکاری نهاد خداگونه آدمی از بدو شروع ِ توان ِ درک و فهم او مسیر متعالی را به سیری نزولی بدل کند.
در این مسیر استفاده از رسانه اثر گذار فیلمهای کارتونی به اقتضاء غلبه جنبه احساسی کودکان و نوجوانان به شدت مورد توجه سپاه شیطان است. تبدیل نوع احساس و تقلّب در انتقال عواطف و احساسات میدانی است که در بعضی فیلمهای کارتونی بعضا به صورت بسیار مشهود مشاهده می شود و کودکان و نوجوانان به تناسب میزان آشنایی خانواده با حیلههای شیطانی از آن تاثیر می پذیرند.
کارتون تام و جری با عنوان "سرانجام تام، جری رو کشت" با ارائه صحنهای با جسد پاره پاره شده موش (جری) و خون های پخش شده به اطراف، حامل چه پیامی برای کودک است؟!
صحنه ای که هر چند با درک به کارتون بودناش، افراد بزرگسال را تحت تاثیر قرار داده و متاثر میکند. یا کارتون معروف "بیگ بیگ" که جریان دنبال کردن خروسی دونده و تندرو توسط یک گرگ است که نهایتا به گرفتن خروس و کباب شدن آن به همراه موسیقی خاص است تمام میشود، چه اثر روانی را برای کودکان و نوجوانان ِ مالامال از احساس دارد؟
آیا به قصد منحرف کردن احساساسات پاک و مبهم شدن جایگاه عواطف در سیستم ادراکی کودکان و نوجوانان نیست؟ و اینکه به تدریج و طی یک فرآیند زمان بر و طولانی، مشابه تقلبی از عواطف را به نسل آینده بقبولاند؟
آنچه مسلم است هدف گذاری اخیر شیاطین، دستکاری در نظام احساسی ادراک انسان است تا به مرحلهای برسانندش که
به راحتی در تمام ارکان زندگی او شبهه وارد کرده و نه تنها نسبت به مذهب و اعتقادات که نسبت به تمام جوانب زندگی انسانی اعم از موضوعات اعتقادی و اخلاقی، شبهه وارد کند و حتی در برخورد با اصول اولیه زندگی سالم بشری بدون توجه به نوع اعتقاد و نظام اخلاقیاش، متحیر مانده و به راحتی در مسیر گمراهی وارد شود.
بر این اساس است که خانوادهها باید خود به میدان مبارزه بیایند و از نهادهای مسئول انتظار شق القمر نداشته باشند. چرا که پیچیدگی موضوع، مشکل را از خانوادهای تا خانواده دیگر تغییر میدهد و نسخههای استاندارد کارآیی صددرصد برای همه را نمی توانند داشته باشد. خندههای کودکان هنگام دیدن کارتونی با صحنه پخش شدن خون و بیرون آمدن چشم و مغز سر خرس کوچولو از حدقه چشم اش! (موضوع یک کارتون) نشان از بحران فاجعه باری دارد که خانواده ها نسبت به آن یا بیاطلاع اند و یا به سحر جعبه جادویی مسحور شده و هر چه به قالب نحس این موهبت شیطانی میآید را از وحی الهی قابل اعتمادتر میدانند.
خانوادهها باید بفهمند کارتون یک ابزار است که میتواند علیرغم ظاهر کودکانهاش به مربی شیطانیای مبدل شود که نتیجه آموزشهایش را روزی خواهیم دید که خودمان در این دنیا نیستیم.همانگونه که هرگز حاضر نمیشویم کودک و نوجوان معصوم خود را در یک شب ظلمانی در محلهای بدنام و خطرناک تنها بگذاریم، آیا راضی میشویم در قبال این بحران، راحت و راضی به وضع موجود باشیم؟
نجوای قلم