گرداب- كارنامه سياه سازمان منافقين در ايران بر هيچ كس پوشيده نيست، اما اين روزها همزمان با هجوم ارتش عراق به پادگان اشرف (محل اصلي استقرار منافقين در عراق)، بوقهاي تبليغاتي منافقين با مظلومنمايي، طوري وانمود ميكنند كه گويي ارتش عراق عدهاي از جوانان مظلوم و بيگناه را قتلعام كرده است.
به همين منظور بر آن شديم تا ضمن مرور برخي اقدامات اين گروهك مزدور، گوشهاي از سبعيت و وحشيگري آنان را در مقابل جوانان مظلوم و انقلابي اين ديار به افكار عمومي يادآور شويم.
اوايل دهه 60 و پس از ناكاميهاي متعدد منافقين در كشور، اين سازمان اقدام به انجام عملياتهايي با نام "عملياتهاي مهندسي" ميكند كه طي آن برخي افراد و جوانان مؤمن و گاهي افراد عادي جامعه، از سوی تيمهاي ترور آنها ربوده و پس از شكنجههاي فراوان به شهادت ميرسند. عمليات هايي كه به گفته خودشان در آن هر كس چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بايد كشته شود.
يكي از اعضاي دستگيرشده منافقين در بازجويي خود در مورد اين عملياتها ميگويد:
در پي ضربات شديد در اوايل سال 61 و لو رفتن بسياري از خانههاي تيمي، سازمان دستور داد افراد مشكوكي را كه در حوالي خانههاي تيمي مشاهده ميكردند، ربوده و سپس آنها را براي كسب اطلاعات مورد شكنجه قرار دهند. اين عمليات نوظهور از سوی سازمان، "عمليات مهندسي" نام گرفت و تحليل در مورد عمليات مهندسي نيز اين بود كه: "كار مهندسي خيلي پيچيدهتر از كار عملياتي است و احتمال بريدن هست. ما شكنجه ميكنيم چون مجبوريم ولي وقتي كه حاكم شويم، نميكنيم!"
در اين ميان قصد داريم به بررسي اجمالي يك از اين عملياتها بپردازيم كه طي آن سه پاسدار و يك كفاش از سوی تيمهاي مزدور منافقين ربوده و به بدترين وجه كه حتي در قرون وسطي نيز سابقه نداشت، در خانههاي تيمي در همين شهر تهران شكنجه و در نهايت مظلومانه به شهادت رسيده و در اطراف شهر دفن ميشوند.
اين مطلب كوتاه شاهدي است بر سبعيت مزدوراني كه در برابر ملت خود ايستادند و امروز در ذلت، آخرين نفسهاي خود را ميكشند.
جزئيات ربودن و شكنجه "عفتروش"
عباس عفتروش/ متاهل/ شغل: كفاش/ جرم: حزب اللهي بودن همسر وي
خسرو زندي در تشريح عمليات ربودن و شهادت عباس عفتروش ميگويد: از طرف مسئولان سازمان به تيم ما يك شناسايي داده شد كه فردي كه شغل كفاشي دارد بايد ربوده شود، فرمانده واحد، مصطفي معدنپيشه (رحمان) بود و من و فرد ديگري با نام جعفر، مسئوليت ربودن وي را داشتيم.
ساعت 10 و نیم شب 17 مرداد 61 به مغازه وي مراجعه كرديم و با اين بهانه كه ما از طرف كميته آمدهايم و شما بايد براي پاسخ دادن به پارهاي از سوالات با ما بياييد، كفاش را از مغازه خارج كرديم و پس از انتقال به ماشين و بستن دستها و چشمهايش، وي را به خانه امني كه براي شكنجه آماده شده بود، منتقل كرديم.
ادامه ماجراي از زبان مهران اصدقي:
اين خانه مربوط به حسين ابريشمچي و در اختيار بخش ويژه بود. محل ساختمان در خيابان بهار و در كوچهاي بسيار خلوت قرار داشت. خانه 2 طبقه و جنوبي بود و داراي سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حياط و زيرزمين بود.
قسمت حمام خانه را با پوشاندن نايلونهاي كلفت به در و ديوار طوري درست كرده بودند كه صدا بيرون نرود.
اين فرد كفاش به اين خانه برده ميشود و جهت گرفتن اطلاعات در مورد فعاليتهاي همسرش تحت شكنجه قرار گرفته و با كابل به پاها و سر و صورت او ميزنند. اما از آنجا كه قضيه اساسا دروغ بود، هيچگونه اطلاعاتي در اين رابطه به دست نميآيد.
پس از اين كه شكنجه وي بينتيجه ميماند، او كشته و در يكي از بيابانهاي اطراف تهران به همراه دو نفر ديگر مدفون ميشود.
با شكنجه بسياري كه روي او انجام شد، همان روز اول مشخص شد كه از همه چيز بياطلاع است و عليرغم اينكه كفاش التماس ميكرد كه من نميدانم شما چه چيزي از من ميخواهيد، به خاطر اينكه افراد بالا گفته بودند، او اطلاعات دارد، شكنجه ادامه مييافت.
چند روزي وي تحت شكنجه قرار داشت تا اينكه مسعود گفت: «ما اطلاعات كه نتوانستيم بگيريم ولي انتقام ميگيريم.»
از آنجا كه خط شكنجه نباید لو برود و هر كس را كه ما ميربوديم در نهايت چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بايد كشته ميشد، از قبل چالهاي براي دفن اين افراد كنده شده بود.
بايد فرد كفاش را ميكشتيم و همان روز كه پاسداران را كشتيم، وي را نيز بعد از شكنجه زيادي كه شده بود به همراه پاسداران كشتيم.
كفاش را به همراه دو پاسدار روي صندلي بسته و چشمهايش را بستيم و با ميلههاي سربي او را بيهوش كرديم. سپس به وي آمپول سيانور تزريق كرديم كه از گلويشان صداي خُرخُر ميآمد و در حالي كه هنوز زنده و در حال جان دادند بودند، بدن آنها را طوري طناب پيچ كرديم كه داخل صندوق عقب ماشين جا شود.
بستهها را داخل صندوق عقب ماشين گذاشتيم و ماشين حامل اجساد را تحويل خسرو زندي داديم و او به همراه محمدجعفر هاديان، آنها را براي دفن برد.
خسرو زندي میگوید: پس از اينكه اين سه نفر ربوده شدند و از سوی تيمهاي عملياتي سازمان مورد شكنجه قرار گرفته و شهيد شدند، مسئله دفن آنها مطرح شد. اينكار از سوی من و يكي ديگر از اعضاي تيم با نام مستعار جعفر (كه از واحد مسعود حريري بوديم) صورت گرفت.
حدوداً ساعت 10:30 شب بود كه مسئول ما رحمان به خانه ما مراجعه كرد و گفت الان وقت اين حرفها نيست. خانهاي كه ما بوديم لو رفته و اين سه را با گلوله كشتيم اما معلوم شد واقعيت چيز ديگري بود و آنها را زير وحشيانهترين شكنجهها قرار داده بودند.
در رابطه با مسئله دفن چند روز قبل به اتفاق جعفر به محلي كه تشكيلات نشان داده بود رفتيم و گودالي به اين منظور كنديم.
همان شب به اتفاق جعفر از خانه تيمي كه واقع در نظامآباد بود با تسليحات كافي حركت كرديم و از مسيرهايي كه قبلاً تعيين شده بود به محل فوق كه واقع در باغ فيض بود رسيديم و اجساد را بهداخل گودال انداختيم، از يكي از پتوها صداي نفس ميآمد و بدن همه گرم بود و تمام شواهد حكايت از زنده بودن اين برادران داشت. بههر ترتيب با همان وضع آنها را دفن كرديم و از محل دور شديم.
جزئيات ربودن و شكنجه شاهرخ طهماسبي
شاهرخ طهماسبي/ 28 ساله/ مجرد/ عضو كميته مركزي/ جرم: عضويت در كميته [انقلاب]
مرداد ماه سال 1361 يكي از پاسداران كميته به نام شاهرخ طهماسبي كه وظايف شغلي او با كارهاي اطلاعاتي بي ارتباط بود، ربوده شده و طي 10 روز شكنجه، نهايتا به قتل ميرسد و جنازه او در منطقه عباسآباد تهران رها مي شود.
محمدجواد بيگي يكي از اعضاي منافقين در اين باره ميگويد:
بعد از 12 ارديبهشت كه در يك روز به حدود بيست خانه حمله شد و از ضربه 19 بهمن بسيار سنگينتر بود، تحليل سازمان اين شد كه كار بسيار دقيق و حساب شده بوده است. بعد سازمان گفت كه بايد اطلاعات كسب كنيم.
در همين رابطه شناسايي شاهرخ طهماسبي به تيم ما داده شد. اعضاي تيم رباينده شاهرخ را رضا ميرمحمدي (فرهنگ)، حسين اسلامي (مجتبي)، جمال محمدي پيلهور (كمال) و علي عباسي دولتآبادي (هادي) تشكيل ميدادند.
مرداد ماه 61 پس از ربودن وي، او را به خانه تيمي خيابان سهروردي، كوچه باغ انتقال دادند. از آنجا كه دست و پاي شاهرخ را بسته و پتويي بر رويش انداخته بودند، صاحبخانه مشكوك و با نيروهاي انتظامي تماس ميگيرد.
بلافاصله ما وي را به خانه تيمي خيابان خواجه نظام برديم. خانه تيمي خيابان خواجه نظام را يك زوج تشكيلاتي به نام فريبا اسلامي (شهلا صالحي پور) و محمد قديري (منوچهر احمديانفر)، با همين اسامي مستعار اجاره كرده بودند. رابط اين خانه با بالا هم جواد محمدي با نام طاهر بود كه خود وي در تيم شكنجه مهران اصدقي قرار داشت.
فريبا اسلامي میگوید: در بهمن سال 1360 با محمد قديري ازدواج كردم و در جريان ربودن و شكنجه شاهرخ طهماسبي به عنوان محمل همان خانه شكنجه بودم. در اين خانه حمام را براي شكنجه آماده كرده بودند و فردي به نام اكبر (محمد جوادبيگي) براي بازجويي از وي به اين خانه آمد و مرتب او را شكنجه ميداد. گاهي او را به حمام ميبردند و گاهي در گنجهاي كه در هال خانه قرار داشت و يك متر در يك متر بود و كاملا تاريك بود، با دهان بسته قرار ميدادند.
در تمام اين مدت نيز نبايد از خانه بيرون ميرفتيم. من صداي شلاق خوردن و كتك خوردن او را ميشنيدم ولي چون دهانش بسته بود، فقط ناله ضعيفي داشت.
علي عباسي (هادي) او را بسيار شكنجه ميكرد و با كابلهاي به هم بافته او را ميزد. يك شب ساعت 2 از خواب بيدار شده بودم، شنيدم كه او آب ميخواهد و صدايش خيلي ضعيف به گوش ميرسيد، ولي من به او آب ندادم و رفتم خوابيدم.
شاهرخ طهماسبي را در همين خانه به قتل ميرسانند و براي اين كه كسي او را نبيند جسد وي را در يك كارتن بزرگ ميپيچند و با طناب بستهبندي ميكنند و با يك اتومبيل سوبارو، وي را به محلهاي در اطراف عباسآباد برده و دفن ميكنند.
مقدمه كيفر خواست مهران اصدقي: (عين متن آورده شده است)
1- پس از مفقود شدن برادر پاسدار كميته مركزي انقلاب اسلامي و برادر كفاش، ابتدا خسرو زندي يكي از عوامل شكنجه در تاريخ 22/05/1361 توسط مردم حزب اللهي، هنگام سرقت جهت انجام ترور، دستگير مي شود و با توجه به شواهد و مدارك به دست آمده از لانه تيمي وي، محل دفن و اختفاي اجساد شكنجه شده 3 تن از برادران كشف مي گردد.
2- بعد از يك سلسله پيگيري و با استفاده از اطلاعات قبلي، كليه عوامل شكنجه گر مورد شناسايي واقع و تحت تعقيب قرار مي گيرند و طي چند رشته عمليات، عدهاي از آنان معدوم و برخي ديگر دستگير مي شوند.
3- از جمله افراد دستگير شده در اين رابطه، مهران اصدقي فرمانده اول نظامي گروهك تروريستي مجاهدين در تهران و يكي از عوامل اصلي شكنجه ميباشد، كه پس از دستگيري تا مدتها سعي در كتمان جزئيات و حقايق مربوط به اين جنايت سهمگين مينمايد. وي پس از بازداشت، با تني چند از تروريست هاي تحت مسئوليتش- از جمله محمدرضا نادري و خسرو زندي مواجه داده مي شود و جرائم و اتهاماتش به وي تفهيم ميگردد؛ ولي در جلسات اوليه بازجويي، صرفا به گوشهاي از جنايات بي شمار خود اعتراف مي نمايد و موذيانه از بيان جزئيات شكنجه برادران پاسدار طفره ميرود و به بيان اكاذيب و مطالب ساختگي در رابطه با نحوه شكنجه اين برادران ميپردازد و اطلاعات خود را خصوصا در رابطه با جريان شكنجه اظهار نمي دارد.
4- ابتدا اصدقي اظهار ميدارد كه سه جسد كشف شده در بيابان هاي باغ فيض متعلق به سه برادر پاسدار ميباشد؛ ولي در تحقيقات بعدي، پس از گذشت يك سال و نيم، مشخص ميشود كه اين سه جسد شكنجه و مُثله شده متعلق به دو برادر پاسدار شهيد طالب طاهري و شهيد محسن مير جليلي و برادر كفاشي به نام شهيد عباس عفت روش بوده و پاسدار شهيد شاهرخ طهماسبي در لانه تيمي ديگر، توسط افراد همين شاخه از گروهك مجاهدين مورد شكنجه واقع شده و جسدش در محل ديگري در اطراف شهر تهران انداخته شده است.
البته جسد مذكور، كه به وسيله افراد اين گروهك شكنجه و مورد ضرب و جرح شديد قرار گرفته بود، در آن ايام توسط مامورين انتظامي كشف و به عنوان مجهول الهويه به پزشك قانوني منتقل و در يكي از قطعات بهشت زهرا دفن شده بود.
5- در سال 1363، در مراحل بعدي بازجويي، مهران اصدقي پس از گذشت يك سال و نيم از بازداشت خود، با مشاهده تمام و كمال مدارك و شواهد مستدل جنايات خود و پس از تفهيم كليه جرايمي كه مستقيما در آن دست داشته؛ به ناچار به جزئيات كاملا جديدي از اعمال بسيار فجيع و ددمنشانه خود و ساير عوامل شكنجه اعتراف مينمايد. برگههاي بازجويي ارائه شده، سير تدريجي اقارير و همچنين جديدترين اعترافات وي را نشان ميدهد.
دادستاني انقلاب اسلامي تهران- مرداد ماه 1363
منبع: فارس