گرداب- مدتهاست تعبير "جنگ نرم" از سوي مقام معظم رهبري مطرح شده و به شكلهاي گوناگون درباره آن توضيحاتي ارائه شده است. در اين مقاله که قسمت نخست آن پیش از این ارائه شد، برآنيم تا به بررسي تفاوت و شباهتهاي جنگ نرم و سخت و نيز بررسي ابعاد و لايههاي جنگ نرم بپردازيم و مصاديق آن را در نظام جمهوري اسلامي ايران مورد واكاوي قرار دهيم.
در شماره قبلی سه لایه مربوط به جنگ نرم یعنی جنگ رواني، جنگ اطلاعاتي و جنگ بر ضد بنيانهاي فكري، اخلاقي، ارزشي و رفتاري، مورد بررسی قرار گرفت، در این شماره به تبیین آخرین لایه جنگ نرم یعنی "براندازی" می پردازیم.
لايه چهارم، لايهاي است كه جنگ نرم به دنبال براندازي است. هدف اين لايه از سه رهيافت پيگيري ميشود:
- رهيافت جين شارپي: جين شارپ، جهت براندازي كشور هدف، كتاب و شيوه كار ارائه كرده كه از حدود 110 شيوه، حدود 70 الي 80 شيوه آن در جريان اعتراضهاي پس از انتخابات در كشور ما، پياده شده است.
در اين رهيافت از بستر انتخابات استفاده شده، عدهاي از مردم در اعتراض به حاكميّت سازماندهي شده و سعي ميشود اين پتانسيل سازماندهي شده را به كف خيابان بكشند و به عنوان اقدام غير خشونت آميز، نظام را ناكارآمد جلوه داده و ساقط کنند. انقلابهاي رنگين در آسياي ميانه از اين رهيافت استفاده كردهاند. در قضاياي انتخابات سال 88 نيز اين رهيافت از لايه چهارم، اجرا شد.
- رهيافت هانتينگتوني: هانتينگتون كتابي به نام "موج سوم دموكراسي" نوشته است كه در آن نحوه براندازي با استفاده از سه فرآيند جنگ نرم را آموزش داده است.
اين كتاب را اولين بار آقاي "ابراهيم يزدي" در سال 77 يا 78 از آمريكا، وارد ايران كرد. وی این كتاب را ترجمه و آن را به صورت چراغ خاموش در لايههاي تشكيلاتي خودشان توصيف كردند. سال 79 كه ملي مذهبيها دستگير شدند، اين كتاب لو رفت. نكته قابل ذكر اين است كه تئوريسينهاي زمان آقاي خاتمي، به رهيافتهاي هانتينگتوني توجه داشته و جهت براندازي نظام، آنها را مدنظر قرار ميدادند. بعد از سال 79، جريان اصلاحات به سه دسته تقسيم شدند:
دسته اول، معتقد به آرامش فعال بودند كه "سازمان مجاهدين انقلاب" و "جبهه مشاركت" هسته مركزي آنها را تشكيل ميدادند. دسته دوم معتقد به خروج از حاكميّت بودند كه نماينده آنها "عباس عبدي" بود و دسته سوم، معتقد به نافرماني مدني بودند كه آنها را "اكبر گنجي" و "علوي تبار" با همكاري نيروهاي ملي مذهبي، رهبري ميكردند.
پيشنهاد هانتينگتون براي تغيير شكل، پنج مرحله دارد كه اصلاح طلبان در كشور آن را اجرايي كردند:
ظهور اصلاح طلبان؛ بدين ترتيب كه اصلاح طلبان بر روي شكاف سنت و مدرنيزم، اسلام و ليبراليزم سوار شوند و در انتخابات شرکت کرده و دولت را بگيرند. سپس فضاي جامعه را ليبرالي كنند و طي مسير ليبرالي كردن فضا، شكست بخورند (طبق پيشبيني هانتينگتون) كه مرحله سوم نظريّه هانتينگتون، شكست اقدامهاي ليبرالي است.
بعد از اين مرحله، "مشروعيّت قهقرايي" اتفاق بيافتد. در كشور ما دقيقاً زماني كه با روزنامههاي زنجيرهاي برخورد شد، مرحله سوم اصلاحات بود و سپس به سمت مشروعيّت قهقرايي رفتند. پروژه كوي دانشگاه، قتلهاي زنجيرهاي، نوارسازان و... اجزاي پيش برنده اين مرحله بودند.
مرحله پنجم، رفراندوم است؛ لوايح دو قلوي آقاي "خاتمي"، زمينه سازي براي رفراندوم بود كه اجل سياسي اصلاح طلبان را ياري نكرد.
در بحث جابهجايي قدرت، هانتينگتون ميگويد: «مخالفين بايد وزنشان با حاكميّت مساوي شود.» به اين منظور بايد اصلاح طلبان از حاكميّت خارج ميشدند و ائتلاف ميكردند تا وزن بيرون حاكميّت با حاكميّت يكي شود. در اين شرايط حاكميّت در بنبست قرار گرفته و مذاكره ميكند و بدين ترتيب جابهجايي قدرت صورت ميگيرد.
طي فرآيند سوم فروپاشي است كه بايد يك حادثه ناگهاني صورت بگيرد و يك گردباد هيجاني تشكيل شود و اين گردباد به سمت براندازي و فروپاشي هدايت شود. به عنوان مثال در شوروي، كودتاي "ارتش سرخ" و بعد خروج "يلتسين" دو عامل مهم بودند. دركشور ما هم دو حادثه ناگهاني را پيش بيني كرده بودند كه به خواست خدا لو رفت.
1- كشته شدن "اكبر گنجي" در زندان اوين كه شب حادثه لو رفت.
2- ترور آقاي "سيد محمد خاتمي" كه اين هم لو رفت.
اگر يكي از اين اتفاقها روي ميداد، ميتوانست فرآيند سوم را عملياتي كند. بدين ترتيب مشخص ميشود كه جنگ نرم ميتواند منجر به براندازي شود. بهوسيله رهيافت جين شارپي با انقلاب رنگين و مخملي و از راه رهيافت هانتينگتوني با جابهجايي قدرت، تغيير شكل و فروپاشي. نتيجه حاصل از همه لايهها و رهيافتها اين است كه كشور هدف را مهار كرده، وادار به تغيير رفتار و تغيير ساختار ميكند.
- رهيافت اندلسي: اندلس يكي از سرزمينهايي است كه در طول تقريباً هفت قرن (از قرن هشتم ميلادي تا قرن پانزدهم ميلادي) شاهكارهاي علمي، فرهنگي و هنري فراواني پديد آورده و يكي از بزرگترين پايگاههاي ترويج و تبليغ اسلام بود و انديشمندان بزرگي را تحويل جامعه اسلامي داده بود. اين سرزمين در اثر جنگ نرم و تغيير ذهنيّت مردم و ايجاد شبهه در باورها و ارزشهاي آنان، به طور كامل به تسخير غرب در آمد و همه سوابق درخشان تمدني و فرهنگي آن به تاريخ پيوست.
همانگونه كه بسياري از تحليلگران تاريخ اندلس اعتراف كردهاند، يكي از مهمترين عوامل انحطاط آن تمدن بزرگ، تغيير باورها و ارزشهاي اسلامي در ميان حاكمان و مردم آن سرزمين بود. مسيحيان اروپا توانستند با يك برنامهريزي حساب شده و از راه تهاجم فرهنگي، جامعه اسلامي اندلس را دچار فروپاشي دروني کنند.
جنگ نرم به كمك رهيافت اندلسي تلاش ميكند، با عادي سازي مفاهيم غيرديني و ترويج اباحهگري و حتي در مواردي ضدديني، زمينه لازم براي بهرهبرداريهاي بلند مدت را فراهم سازد. در جريان فتنه 88 و قبل از آن تلاش در به صحنه آوردن زنان از راه طرحهايي مثل كمپين يك ميليون امضا، اعطاي جوايز متعدد مانند صلح نوبل به زنان ايراني ضد انقلاب، تشكيل گروه دختران فيروزهاي و... از مصداقهاي آن است؛ تا جايي كه شيرين عبادي، فمينيست فراري كه همواره به عنوان عامل غرب در زمينه حقوق زنان بر ضد نظام جمهوري اسلامي ايران فعاليّت ميكند در جمع كارمندان وزارت خارجه انگليس به سخنرانى در خصوص دموكراسى و نقش زنان و جنبش فمينيستى در ايران پرداخت و گفت: «ترديدى نيست كه اين بار، دموكراسى به دست زنان به ايران مىآيد. كمكى كه از دست بريتانيا و ديگر كشورهاى دموكراتيك بر مى آيد اين است كه به كشورهاى خاورميانه كه حقوق زنان را به رسميّت نمىشناسند، سفير زن بفرستند.»
استفاده تمام عيار از تمام ظرفيتهاي تصويري از كارتون تا فيلم سينمايي، با پوشش تمام گروههاي سني از كودك تا بزرگسال كه با ايجاد كانالهاي متعدد سرگرمي و موسيقي دنبال ميشود، در دستور كار آنان قرار دارد. مانند راهاندازي تعداد قابل توجهي شبكه ماهوارهاي فارسي زبان از جمله "فارسي وان" و "من و تو".
عادي سازي همراهي كلماتي مانند "آب" و "شراب"، "بهائي" و "مسلمان" و مفاهيمي از اين دست در تيزرهاي قبل از آغاز پخش اين شبكهها يا همراه كردن مفاهيمي مانند "مذهبي" و "خرافي" از سوي ديگر نمايش آشكار، كار ويژه اصلي پروژه عادي سازي مفاهيم غيرديني، ترويج اباحهگري و دين زدايي است.
چرا جنگ نرم به يك كشور تحميل ميشود؟
علل تحميل جنگ نرم به يك كشور را در دو دليل ميتوان، خلاصه كرد:
1- زماني كه جنگ سخت براي مهار، تغيير رفتار و تغيير ساختار يك كشور موفقيت آميز نباشد. (دشمن جمهوري اسلامي با جنگ سخت به اين سه هدف نرسيد.) اتفاقاً امام خمينيرحمت الله علیه هم براي اينكه نشان دهد پذيرش قطعنامه هيچ چيز را تغيير نداده، اصول انقلاب ثابت مانده و تغيير نخواهد كرد، بعد از پذيرش قطعنامه حرفهايي ميزند كه قبل آن نفرموده بود و اين عبارات كه در جلد 20 صحيفه امام موجود است، نشان ميدهد ما با پذيرش قطعنامه، مهار نشدهايم.
به عنوان مثال امام رحمت الله علیه در جايي ميفرمايند: «ما به دنبال امپراتوري اسلامي هستيم.» اين نشان ميدهد كه جنگ سخت بي اثر بوده است؛ بنابراين دشمن جنگ نرم را شروع كرد و متأسفانه به دليل تساهل و تسامح دولتمردان وقت، دشمن توانست لايه سوم جنگ نرم (جنگ فرهنگي و اعتقادي) را پياده سازي كند.
"فرخ داداش پور"، از عناصر ضدانقلاب وابسته به رژيم منحوس پهلوي و عنصر فراماسون، در سال 70-69 ميگويد: «اگر مبارزه با نظام را 100 كيلومتر فرض كنيم، از صفر تا 95 آن تنها بايد فعاليّت فرهنگي، سياسي و تبليغاتي باشد و ما فعلاً در اين مرحلهايم.»
2- قدرت يك كشور در حال پيشرفت و قوي را بايد با جنگ نرم تضعيف كرد. آقاي "جوزف ناي" در سال 2004 ميلادي طي مقالهاي مفهوم قدرت نرم در باب جنگ نرم را به چالش كشيد و پس از نفي قدرت نرم، قدرت هوشمند را مطرح و مفهوم جديدي از قدرت را ارائه كرد. قدرت هوشمند تركيبي از سه قدرت نظامي، نرم و اقتصادي براي غلبه بر كشور هدف است.
جمهوري اسلامي ايران با طرح قدرت هوشمند از سوی آمريكا، در مسير دستيابي به اين قدرت قرار گرفت و آمريكا سعي كرد با جنگ نرم دسترسي ايران را به اين قدرت مهار كند. آمريكاييها سه ضلع قدرت را مطرح كردند: دفاعي (نظامي)، نرم و اقتصادي كه ما در انتخابات به نقطه پيك قدرت هوشمند رسيديم، انتخابات دقيقاً همان جايي است كه به هدف رسيدهايم و دستمان را دراز كردهايم تا هدف را بگيريم اما آن را از دست ما خارج كردند.
قدرت دفاعي، قدرتي است كه كشوري بتواند به وسيله آن بازدارندگي داشته باشد يا كشوري قدرت حمله نداشته باشد يا در سطوح پايينتر اگر هزينه حمله را نسبت به عدم حمله برآورد كند، هزينهاش بيشتر باشد. حداقل موضع آمريكا در قبال حمله به ايران اين است كه هزينه حمله به ايران بيش از فايده آن است.
به خصوص در رزمايش سپاه كه موشك ضد ناو خود را آزمايش كرد، "رابرت گيتس" آشكارا گفت: «ما بايد ساختار نظاميمان را تغيير دهيم». يعني آمريكاييها فهميدند ناوهايشان روي دريا با اين هزينه هنگفت ديگر كارآيي لازم را ندارد و حضورشان در خليج فارس سودمندي ندارد و با اين شرايط و آسيب پذيري خودشان، بايد ناوها را از خليج فارس بيرون بكشند و اين اتفاق ممكن است در آينده رخ دهد و آمريكاييها در استراتژيهاي نظامي درياييشان تغيير ايجاد كنند. ما اين قدرت بازدارندگي را داشته و داريم.
ضلع دوم قدرت هوشمند، قدرت نرم است. توجه كنيد كه قدرت نرم در عرصه داخلي معنا ندارد. كساني كه ميگويند ما در عرصه داخلي قدرت نرم داريم، اشتباه ميكنند، اين قدرت ملي است. قدرت نرم در صحنه خارج از مرزها و مناسبات بينالمللي معنا پيدا ميكند. يعني شما بتوانيد ترجيحات ديگران را (ملتها يا دولتها) شكل بدهيد. اوج قدرت نرم يك كشور، دولتسازي است.
براي مثال آمريكا در عراق نتوانست قدرت سازي كند و دولت عراق، همسوي جمهوري اسلامي ايران بود و دولت آينده نيز همسوي ايران است و پروژه دولت سكولار در عراق با شكست روبهرو شد. قدرت نرم ما تا قبل انتخابات به حد نهايي رسيده بود. جنگ 33 روزه و 22 روزه تا حد زيادي قدرت نرم ما را نشان ميداد. انتخابات 88 اين قدرت نرم را به حد نهايي خود ميرساند كه خواستند آن را تضعيف كنند.
اين دو ضلع، ضلع سوم را تكميل ميكند چون اين دو ضلع در تعامل با يكديگر و با ضلع سوم هستند كه ضلع سوم قدرت فنآوري – اقتصادي است. ما از قدرت بازدارندگي و نرم خود ميتوانستيم براي قدرت فنآوري – اقتصادي مان استفاده و مسئله هستهاي را تمام كنيم و قدرت هوشمند شويم. اما حوادث پس از انتخابات به منافع ملي ما لطمه زد. ابتدا قدرت نرم را تضعيف كرد، بعد قدرت سخت را، چون هر چهقدر قدرت ملي ترك بخورد به همان ميزان تهديدهاي خارجي زياد ميشود. مجدد آمريكاييها ادبيات تهديد گونه گرفتند. چه شد كه اوباما از ادبيات مذاكره به ادبيات تهديد هستهاي رسيد؟ چراغ سبزي كه جريان سبز نشان داد و بدين ترتيب اتفاقات داخل كشور باعث شد كه مسائل هستهاي دوباره به سر خط اول بيايد.
با اين توضيحات مشخص ميشود كساني كه در حوادث پس از انتخابات سال 88 فضاي كشور را بيثبات کردند، دقيقاً در پازل آمريكا بازي كردند و به منافع ملي ضربه زدند. حتي اگر امروز هم محاكمه نشوند، مطمئن باشند در آينده تاريخ به طور قطع آنها را محاكمه ميكنند و آيندگان حكم به محكوميّت اينان ميدهند چون ضربه به منافع ملي زدند. حوادث پس از انتخابات اگرچه تلخ بودند ولي نتايج خوبي براي كشور به همراه داشتند:
ابتدا اينكه جريانهايي مانند جريان اصلاحات كه سرمايهاي براي خود درست كرده بودند و ميتوانستند اين سرمايه را در رهيافتهاي هانتينگتوني برضد نظام به كار بگيرند، دچار يك اشتباه استراتژيك شده و سرمايه خودشان را به آقاي موسوي وام داده و ايشان هم اين سرمايه اجتماعي را به توصيه مشاورانش وارد رهيافت جين شارپي كرد و اين سرمايه سوخت و اكنون اين سرمايه را نه در رهيافت جين شارپي و نه در رهيافت هانتينگتوني نميتوانند، زنده كنند.
اين نشان ميدهد كه جنگ نرم تنها براي نظام هزينه نداشته، بلكه براي جريانهاي بازي كننده در آن هم هزينه داشته است ولي اين جريانها و سردمدارانشان يا خودشان را به ناداني زدهاند و يا هنوز متوجه نشدهاند. بزرگترين هزينه جنگ نرم براي جريان اصلاحات اين بود كه سرمايه اجتماعياش را از دست داد و اين سرمايه ديگر كف خيابانها نميآيند.
اگر بخواهند به سمت رهيافت هانتينگتوني رفته و سرمايه را برگردانند، با توجه به اينكه سطح مطالبات بالا رفته با مشكل روبهرو هستند. چراكه اگر بخواهند خود را در رأس اين مطالبات قرار دهند، چون چالششان با نظام حل نشده نميتوانند وارد فرآيند انتخابات شوند و اگر چالششان را با نظام حل كنند با سرمايه اجتماعي كه توقعش بالا رفته دچار چالش ميشوند.
يعني هم آقاي خاتمي و هم جريان اصلاحات در يك وضعيت پارادوكسيكال، گير افتادهاند. وضعيّت اينها يادآور ضرب المثل "چاه مكن بهر كسي اول خودت دوم كسي" است. لذا جنگ نرم فقط به نظام ضربه نزده بلكه به اينها هم ضربه زده است و بايد اين هزينهها را تقبل كنند و اين برآورد هزينه نشان ميدهد كه ديگر روي آينده شان نميتوان، حساب باز كرد.
رضا سراج
منبع: برهان