یك انسان، مادامى كه اسیر طلسم كبر و كبریایى و جبروت درونى خودش است، ممكن نیست ایمان بیاورد.
یكى از صفاتى كه مانع راه كمال انسانى است و در قرآن به عبارات گوناگون و در جاهاى فراوان و همچنین در روایات و فرمایشهاى ائمه علیهمالسلام نسبت به آن صفت پرهیز داده شدهایم و برحذر داشته شدهایم، صفت تكبر و خودبزرگبینى است. این صفت براى پیشرفت انسان در مدارج معنوى، چیز بسیار خطرناكى است.
سَم قاتل!
یكى از خصوصیات تكبر، این است كه انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند. معناى تكبر این نیست؛ این یكى از خصوصیات تكبر است. این چیز خیلى خطرناك و عجیبى است. انسان وقتى آیات قرآن را ملاحظه مىكند، مىبیند روى این صفت -كه با اسمهاى گوناگونى هم از آن یاد شده: استعلا، علوّ، استكبار، تكبر- خیلى تكیه شده و انسان مؤمن كه در راه خدا حركت مىكند، از این خصوصیت خیلى برحذر داشته شده است.
براى كسى كه خود را مقتدر ببیند، تكبر فرق نمىكند. این نوعى از تكبر است. انسان خود را داراى قدرت و غنا و بىنیازى احساس كند یا خود را داراى علم و دانش احساس كند و هر چیزى كه به او عرضه مىشود، چون به علم و دانش خود خیلى معتقد است، همهچیز را با دانش خود تطبیق بكند؛ هرچه در دایره علم او گنجید، آن درست است؛ هر چیزى در دایره علم او نگنجید، آن را رد خواهد كرد! این هم شعبهاى از تكبر و یكى از انواع خطرناك آن است. حتّى براى كسانى هم كه اهل عبادت و زهد و توجه به خدا و تلاش معنوى هستند، تكبر در كار و رشته خودشان وجود دارد. همان عُجبى كه انسانِ عابد و زاهد به عبادت خود پیدا مىكند، یكى از شُعب تكبر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاك دیدن، خود را برتر از دیگران دیدن.
شب قدر را كسى به دعا و مناجات و گریه و توجه به خدا و نماز و استغفار و امثال اینها بگذراند، بعد فرداى آن روز، وقتى كه در بین جمع مىآید و مردم را در خیابانها مشغول كار خودشان مىبیند، در دل خود بگوید: اى بیچارهها! شما دیشب در چه حالى بودید، ما چه حالى داشتیم؛ شما غافل بودید! یعنى خود را از دیگران بالاتر حساب كند و اینچنین بپندارد. هركدام از اینها باشد، براى پیشرفت تكاملى انسان، سم قاتل است.
امثال ما افراد معمولى، دچار تكبرهاى عامیانه هستیم. آن كسانى كه در درجات معنوى سیر مىكنند و مقامات بالاترى را مىبینند، آنها هم در هر رتبه و شأنى كه باشند، ممكن است دچار تكبر و اعجاب به نفس و خودبزرگبینى بشوند كه براى آنها خطر عظیمى است. این براى هر كسى در هر مرتبهاى خطر است.
شكستن خویش
قدم اول در راه خدا، شكستن خویشتن و خود را فقیر و تهیدستِ مطلق دیدن است؛ یعنى انسان در عین قدرت و ثروت و علم و برخوردارى از مزایا و محاسن و خصوصیات مثبت و در اوج دارایى و توانایى، واقعاً -نه بهصورت تعارف- خود را در مقابل خدا، نیازمند و تهیدست و محتاج و كوچك و حقیر ببیند. این، آن روحیه كمال انسانى است كه البته باید با تمرین به اینجاها رسید.
یك روز در مجلس درس (یا) بعد كه درس تمام مىشود، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى به حاج میرزا جوادآقا رو مىكند و مىگوید: «برو این قلیان را براى من چاق كن و بیاور!» بلند مىشود، قلیان را بیرون مىبرد؛ اما چهطور چنین كارى بكند؟! اعیان، اعیانزاده، جلوى جمعیت، با آن لباسهاى فاخر! ببینید، انسانهاى صالح و بزرگ را اینطور تربیت مىكردند. قلیان را مىبرد به نوكرش كه بیرون در ایستاده بود مىدهد و مىگوید: «این قلیان را چاق كن و بیاور.» او مىرود قلیان را درست مىكند و مىآورد به میرزا جوادآقا مىدهد و ایشان قلیان را وارد مجلس مىكند. البته این هم كه قلیان را بهدست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، كار مهم و سنگینى بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلى مىگوید كه خواستم خودت قلیان را درست كنى، نه اینكه بدهى نوكرت درست كند!
این، شكستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شركِ انسانى در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگبینى و خودشگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قایل شدن را از بین مىبرد و او را وارد جادهاى مىكند و به مدارج كمالى مىرساند كه مرحوم میرزا جواد آقاى ملكى تبریزى به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست؛ بنابراین قدم اول، شكستن منِ درونى هر انسانى است كه اگر انسان، دایم او را با توجه و تذكر و موعظه و ریاضت -همینطور ریاضتها- پَست و زبون و حقیر نكند، در وجود او رشد خواهد كرد و فرعونى خواهد شد.
تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر -تقریباً آن مقدارى كه خداى متعال در این سوره ذكر مىكند- پیرامون این نكته است كه این انسان مقتدرِ عظیمالشأنى كه نه فقط كلیدهاى قدرت مادّى و معمولى و عادى، بلكه كلیدهاى قدرت معنوى و همچنین كلیدهاى قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولى در اختیار او بوده و یك قدرت بىنظیر داشته كه هیچكسى قبل از سلیمان و بعد از سلیمان به چنین حكومت و قدرتى نرسیده، در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد إنّه اوّاب». در آیات متعددى از قرآن -چه در سوره نمل، چه در سوره سبا، چه در سوره صاد، چه در سوره بقره- پروردگار عالم از سلیمان اسم آورده و او را بهعنوان "اوّاب" و بندهاى كه براى خدا تواضع مىكند و به خدا برمىگردد و همه امور خود را به خدا محول مىنماید، توصیف مىكند.
ماجرای مورچه
در این بخش از داستان سلیمان هم كه در سوره نمل آمده، همینطور است. اول از داستان مورچهها شروع مىكند: «حتّى إذا اتوا على واد النّمل قالت نملة یا أیها النّمل ادخلوا مساكنكم لایحطمنّكم سلیمان و جنوده». سخن مورچهاى به مورچههاست كه مىگوید: «و هم لا یشعرون»؛ یعنى سپاهیان سلیمان، در حالى كه آنها نمىدانند و نمىفهمند و توجه ندارند، شما را لگد نكنند. سلیمان پیامبر، این سخنان را مىفهمد. این قدرت الهى است. حالا این پیامبر چگونه امواجى را كه از مورچهها ساطع مىشود و وسیله ارتباط یك مورچه با مورچههاى دیگر است و براى انسان غیرقابل فهم و درك است، درك مىكند؟ این جزو قدرتهاى الهى است كه «علّمنا منطق الطّیر». سلیمان پیامبر، سخن گفتن پرندگان را مىفهمد و خصوصیات سخنان پرندگان را درك مىكند. اینها چیزهایى است كه هرچه علم پیشتر مىرود و خصوصیاتى از پرندگان و جانوران و گیاهان را براى ما روشن مىكند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول مىشود...
بعد از آنكه آن قدرت عظیم، سخن مورچه را مىشنود، «فتبسّم ضاحكاً من قولها» از سخن مورچه تبسم مىكند! این، یك چیز خیلى شیرین و سمبلیك است. مورچه مظهر ضعف و خُردى و حقارت است و سلیمان مظهر قدرت انسانى و مظهر عظمت است. از این عظمت، بیشتر نمىشود.در مقابل سخن طعنآمیزِ حقیرترین موجودات، خشمناك نمىشود و درصدد مقابله و انتقام برنمىآید. این، روحیه خیلى عجیبى است. البته در پیامبر، چنین روحیههایى قابل تصور است اما براى انسانهاى معمولى، این مقدار حلم و ظرفیت روحى میسور نیست.
نكتهاى در همین داستانهاى مربوط به سلیمانِ پیامبر هست كه در قرآن كریم روى آن تكیه شده و قابل توجه است. آن نكته هم در همین روال مىباشد. عرض كردم كه این بخش مربوط به سلیمان در این سوره، كأنّه همهاش در اطراف همین قضیه است؛ یعنى نشان دادن اینكه انسانهاى قدرتمند، چگونه ممكن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبینند، حیثیت و منیت خود را بهحساب نیاورند، در مقابل خدا هیچ باشند و چگونه این، مایه كمال انسانى است. سعى شده، این نشان داده بشود.
ماجرای ملكه سبا
وقتى سلیمان اطلاع پیدا كرد كه حكومت ملكه سبا -بلقیس- وجود دارد، پیغام فرستاد كه «الّا تعلوا على و اتونى مسلمین»؛ یعنى این قدرت فایقه الهى، همه قدرتهاى فرعونى و شخصى و شیطانى را از بین مىبرد و همه را در مقابل خداى متعال تسلیم مىكند. شهر سبا، حدوداً محلى در یمن یا نزدیك شمال آفریقا بوده كه البته محل دقیق آن، مورد اختلاف است. سلیمان به بلقیس پیغام مىدهد كه بایستى در مقابل قدرت سلیمانى تسلیم بشوید. بلقیس هدیهاى به خدمت سلیمان مىفرستد ولى سلیمان هدیه آنها را رد مىكند. نشان مىدهد كه مسئله، مسئله مبادلات مالى و معامله نیست؛ مسئلهایمان و تسلیم در مقابل خداست.
وقتى بلقیس وارد منطقه قدرت سلیمان و مشرف به قصر او مىشود، سلیمان دستور مىدهد كه یك قصر و ایوان و محل مُعْظمى از جنس شیشه درست كنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود: «یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل». قصر یا ایوان با عظمتى از جنس شیشه درست كردند. وقتى كه بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافیت این شیشهها خیال كرد اینها آب است و چون ناچار بود كه وارد بشود -گفته بودند باید وارد بشوى- لباسش را بلند كرد كه به آبْ تَر نشود. وقتى لباسش را بلند كرد، سلیمان به او فرمود: «انّه صرح ممرّد من قواریر»؛اینها آب نیست، شیشه است. برو، نمىخواهد لباست را بلند كنى!
در اینجا هم خداى متعال نشان مىدهد كه یك انسان، مادامى كه اسیر طلسم كبر و كبریایى و جبروت درونى خودش است، ممكن نیست ایمان بیاورد.وقتى این طلسم شكست، ایمان آوردنِ او هم آسان مىشود. این، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است.
استغنا و طغیان
تمام مشكلاتى كه در دنیا پیدا شده، بهخاطر همین كبریاییها پیدا شده است. افرادى كه امروز در دنیا داراى قدرت هستند -قدرتهاى بزرگ پوشالى، قدرتهایى كه هیچچیز نیست- امروز قدرتمندند، اما فردا به خاك سیاه نشستهاند. امروز یك سلطان است اما دو روز بعد، یك هفته بعد، موجود عاجز و ناتوانى است كه قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چهقدر تاریخ از این قضایا پُر است. این چه قدرتى است؟ این چه جبروتى است كه انسان به آن بنازد و ببالد؟ غنیهایى كه به غناى خودشان متكى هستند، غافل از آنند كه این، غنا و بىنیازى نیست. این همان حالتى است كه در سوره شریفه "علق" مىفرماید: «إنّ الانسان لیطغى أن راه استغنى». وقتى انسان طغیان مىكند كه خود را غنى ببیند، غنى بیابد و بىنیاز احساس كند. مایه طغیان، این است.
آن چیزى كه براى انسان خطرناك است، همین احساس استغنا و بىنیازى و قدرت و اتكا به دانایى خویشتن است. قرآن كریم داستان قارون را نقل مىكند و مىگوید وقتى كه به او نصیحت مىكردند، او در جواب مىگفت: «إنّما اوتیته على علم»؛ من از روى علم و دانش، این ثروت را بهدست آوردم و متعلق به خودم است. این غرور، فخر، تكبر، تكیه به آنچه كه در انسان هست و چیز كم و ناچیزى است و انسان آن را چیزى مىانگارد و خیال مىكند زیاد است، بزرگترین بلیههاست.
منتظر چه هستیم؟
در جمهورى اسلامى، همه قشرها، چه كسانى كه مسؤولیتى در نظام جمهورى اسلامى دارند -كه البته نسبت به اینها، تكلیف سنگینتر و فوریتر و واجبتر است- چه مردم معمولى جامعه كه سمت و منصب و شغل و اعتبارى ظاهرى را یدك نمىكشند،اگر سعى كنند همین یك خصوصیت را -تواضع، زدودن روح تكبر و استعلا و علو كه موجب طغیان است- در خودشان بهوجود آورند، بسیارى از مشكلات حل خواهد شد و جامعه، جامعه حقیقتاً اسلامى خواهد شد. باید این كارها را بكنیم؛ منتظر چه هستیم؟ آن احساس و وسوسهاى كه درون من و شما وجود داشته باشد، دایم به ما بگوید كه ما از دیگران بالاتریم، حرف ما از حرف دیگران قابل قبولتر است، شأن ما از شأن دیگران بیشتر است؛ این، موجب فساد و اختلاف و گسستن همهچیز در نظام اسلامى است؛ این را باید از بین برد. اگر ما این صفت شیطانى را در وجود خودمان و در صحن جامعه از بین بردیم، برادرى و همكارى بهوجود خواهد آمد و روزبهروز، وحدت بهتر و بیشترى ایجاد خواهد شد و جامعه، التیام الهى و اسلامى خودش را بهدست خواهد آورد.
امیرالمؤمنین صلواةاللَّهوسلامهعلیه در كتاب شریف نهجالبلاغه، درباره صفت تكبر و در مقام علاج و زدودن آن، مطالب عجیبى بیان فرمودند و كلمات دُرربارى از آن بزرگوار نقل شده و زندگى آن حضرت هم مظهر همین عبودیت براى خدا و در راه خدا بود. شاید بشود نقطه مقابل آن كبر و علوّ و استعلا در وجود انسان را عبودیت و بندگى و خضوع محض در مقابل خدا دانست كه پذیرفتن احكام الهى و تسلیم در مقابل خدا را به همراه دارد.