بینش و بایدها

تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۹۰

لازمه اعتقاد به آن جهان‌بینى این است كه انسان جنبه اُخروى را ترجیح دهد، یعنى از آن سود صرف‌نظر كند و آن گناه را مرتكب نشود.

گرداب- پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آيت‌الله العظمی خامنه‌ای در ایام ماه مبارك رمضان، به صورت روزانه گفتار و توصیه‌هایی اخلاقی از رهبر معظم انقلاب را منتشر می كند.
 
روز بیست و پنجم: "بینش و بایدها"

به‌طور كلى وظایفى برعهده ماست؛ هم ما به عنوان دولت و حكومت، هم ما به عنوان یك فرد مسلمان. اما این وظایف یك مبناى فكرى دارد. خصوصیت تفكر اسلامى و مكتب اسلامى و دینى این است. اگر از این بحث مى‌كنیم كه باید آزادى باشد یا انتخاب و اختیار در جامعه براى مردم وجود داشته باشد یا هر یك از سیاست‌هاى عمومى و كلى را مورد بحث قرار مى‌دهیم، براى هر كدام از اینها مبنایى وجود دارد. اگر از ما بپرسند چرا مردم باید حق رأى داشته باشند، یك استدلال فكرى و منطقى پشت سرش وجود دارد؛ معلوم است چرا.همه آنچه كه در زمینه برنامه‌ریزی‌ها، خطوط اصلى برنامه‌ها را تشكیل مى‌دهد، یك سر این برنامه‌هاى اصلى وصل است به آبشخور اندیشه اسلامى، جهان‌بینى اسلامى، تلقّى و برداشت اسلامى كه این ایمان ماست، اعتقاد ماست، دین ماست؛ بر اساس آن برداشت و آن تلقى است كه وظایف خودمان را مشخص مى‌كنیم و مى‌خواهیم به آنها عمل كنیم.
 
آن مبناى فكرى چیست؟ به‌طور كوتاه و خلاصه از اینجا باید شروع كنیم و ببینیم كه آن خطوط اصلىِ تلقى و بینش اسلام از كائنات، از عالم و از انسان چیست. البته این مخصوص اسلام هم نیست. همه ادیان -اگر تحریف نشده باشند- در مبناى صحیح و ریشه اصلىِ خودشان همین بینش را دارند. اسلامِ سالم و دست نخورده و متكى به منابع متقن، در اختیار ماست. بقیه ادیان ممكن است این خصوصیات را نداشته باشند.

آن مجموعه معارفى كه خطوط اصلى عملكرد و وظایف ما از آنها به‌دست مى‌آید -یعنى جهان‌بینى و بینش اسلامى- فصول متعددى دارد؛ همه هم در عمل و اقدام فرد و دولت داراى تأثیر است؛ كه من پنج نقطه مؤثّرتر و مهم‌تر را انتخاب كرده‌ام و عرض مى‌كنم.

بینش

ركن اصلی
از این پنج نقطه، یكى توحید است. توحید، یعنى اعتقاد به اینكه این تركیب پیچیده بسیار عجیب و شگفت‌آور و قانونمند كائنات و عالم آفرینش، از كهكشان‌ها و سحابی‌ها و حفره‌هاى عظیم آسمانى و كرات بى‌شمار و میلیون‌ها منظومه شمسى بگیرید، تا سلول كوچك جزء فلان پیكر، فلان جسم و تركیب ریز شیمیایى -كه آن‌قدر نظم در این تركیب عظیمِ متنوع و پیچیده وجود دارد كه هزاران قانون از آن استنباط كرده‌اند؛ چون وقتى نظم غیرقابل تخلّف شد، از آن قوانین تكوینى و بى‌تخلف استفاده مى‌شود- ساخته و پرداخته یك فكر و اندیشه و تدبیر و قدرت است و تصادفاً به وجود نیامده است. این اعتقاد امرى است كه هر ذهن سالم و هر انسان عاقل و صاحب تفكر و دور از شتاب‌زدگى در فكر یا بى‌حوصلگى در تصمیم‌گیرى یا پیش‌داورى در قضایا این را قبول مى‌كند.

نقطه بعدى اینكه این فكر و تدبیر و اندیشه و قدرت عظیم و بى‌نهایت و توصیف‌ناپذیرى كه این تركیب عجیب و پیچیده را به وجود آورده، فلان بت ساخته بشر یا فلان انسانِ محدودِ مدّعىِ خدایى یا فلان سمبل و نمادِ افسانه‌اى و اسطوره‌اى نیست، بلكه ذات واحد مقتدر لایزالى است كه ادیان به او "خدا" مى‌گویند و او را با آثارش مى‌شناسند. بنابراین، هم اثبات این قدرت و اراده و مهندسىِ پشت سر این هندسه عظیم و پیچیده است؛ هم اثبات اینكه آن مهندس بى‌نظیر و غیرقابل توصیف، این چیزهاى كوچكِ دم‌دستِ بى‌ارزشى كه بشر یا خودش مى‌سازد یا مثل خودش كسى آنها را مى‌سازد یا از قبیل خودش یك موجود زایل شدنى است، نیست؛ بلكه «هو اللَّه الّذى لا إله إلّا هو الملك القدّوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتكبّر سبحان اللَّه عمّا یشركون».

همه ادیان در این بخش از جهان‌بینى مشتركند؛ ادیان قدیم، ادیان ابراهیمى، ادیان پیش از ادیان ابراهیمى، حتى همین ادیان شرك‌آلود هندى فعلى. اگر كسى وِداها را نگاه كند، عرفان توحیدى خالصى در كلمات وِداها موج مى‌زند كه نشان‌دهنده این است كه سرمنشأ، سرمنشأ شفّاف و زلالى بوده است. بنابراین، توحید ركن اصلى بینش و نگاه و تلقّىِ این اسلامى است كه ما مى‌خواهیم بر اساس آن، این حكومت و این نظام و این حركت را راه بیندازیم.

انسان‌محوری
ركن دوم، تكریم انسان است، یا مى‌توانیم به آن بگوییم انسان‌محورى. البته انسان‌محورى در بینش اسلامى، به‌كلّى با اومانیسم اروپاى قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن یك چیز دیگر است، این یك چیز دیگر است. آن هم اسمش انسان‌محورى است اما اینها فقط در اسم شبیه همند. انسان‌محورىِ اسلام، اساساً اومانیسم اروپایى نیست؛ یك چیز دیگر است. «ألم تروا انّ اللَّه سخّر لكم ما فى السّموات و ما فى الأرض». كسى كه قرآن و نهج‌البلاغه و آثار دینى را نگاه كند، این تلقى را به‌خوبى پیدا مى‌كند كه از نظر اسلام، تمام این چرخ و فلك آفرینش، بر محور وجود انسان مى‌چرخد. این شد انسان‌محورى.
 
در آیات زیادى هست كه خورشید مسخّر شماست، ماه مسخر شماست، دریا مسخر شماست؛ اما دو آیه هم در قرآن هست كه همین تعبیرى را كه گفتم -«سخّر لكم ما فى السّموات و ما فى الأرض»؛ همه اینها مسخر شمایند- بیان مى‌كند. مسخر شمایند، یعنى چه؟ یعنى الآن بالفعل شما مسخر همه‌شان هستید و نمى‌توانید تأثیرى روى آنها بگذارید اما بالقوّه طورى ساخته شده‌اید و عوالم وجود و كائنات به‌گونه‌اى ساخته شده‌اند كه همه مسخر شمایند. مسخر یعنى چه؟ یعنى توى مشت شمایند و شما مى‌توانید از همه آنها به بهترین نحو استفاده كنید. این نشان دهنده آن است كه این موجودى كه خدا آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخر او مى‌كند، از نظر آفرینش الهى بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شده است: «و لقد كرّمنا بنى‌آدم». این «كرّمنا بنى‌آدم» -بنى‌آدم را تكریم كردیم- تكریمى است كه هم شامل مرحله تشریع و هم شامل مرحله تكوین است؛ تكریم تكوینى و تكریم تشریعى با آن چیزهایى كه در حكومت اسلامى و در نظام اسلامى براى انسان معین شده؛ یعنى پایه‌ها كاملاً پایه‌هاى انسانى است.

تداوم حیات
سومین نقطه اصلى و اساسى در جهان‌بینى اسلامى، مسئله تداوم حیاتِ بعد از مرگ است، یعنى زندگى با مردن تمام نمى‌شود. در اسلام و البته در همه ادیان الهى، این معنا هم جزء اصول جهان‌بینى است و تأثیر دارد. همان‌طور كه گفتم، تمام این اصول جهان‌بینى در تنظیم روابط زندگى و در تنظیم پایه‌هاى حكومت اسلامى و اداره جامعه و اداره عالم مؤثّر است. بعد از مرگ، ما وارد مرحله جدیدى مى‌شویم. این‌طور نیست كه انسان نابود شود؛ از جوى جَستن و رفتن به یك مرحله دیگر است و بعد در آن مرحله، مسئله حساب و كتاب و قیامت و این چیزهاست.

استعداد بی‌نهایت
چهارمین نقطه اصلى این جهان‌بینى، عبارت است از استعداد بى‌پایان انسان در دارا بودن تمام چیزهایى كه براى تعالى كامل انسان لازم است. انسان استعداد دارد كه تا آخرین نقطه تعالى حیاتِ ممكنات بالا برود اما بقیه موجودات این امكان را ندارند. در آیه شریفه «لقد خلقنا الأنسان فى أحسن تقویم»، «احسن‌تقویم» معنایش این نیست كه ما جسم انسان را طورى آفریده‌ایم كه مثلاً سرش با دستش با چشمش با تنش تناسب دارد؛ اینكه مخصوص انسان نیست؛ هر حیوانى نیز همین‌طور است.
 
در بهترین تقویم، یعنى در بهترین اندازه‌گیرى انسان را آفریده‌ایم؛ یعنى آن اندازه‌گیرى‌اى است كه رشد او دیگر نهایت و اندازه‌اى ندارد؛ تا آنجایى مى‌رود كه در عالم وجود، سقفى بالاتر از آن نیست؛ یعنى مى‌تواند از فرشتگان و از موجودات عالى و از همه اینها بالاتر برود. اگر بشر بخواهد این سیر را داشته باشد، جز با استفاده از امكانات عالم ماده ممكن نیست. این هم جزء مسلّمات است؛ لذا مى‌گوید «خلق لكم ما فى‌الأرض جمیعاً». بنابراین سیر تعالى و تكاملى انسان در خلأ نیست، با استفاده از استعدادهاى ماده است؛ بنابراین با هم سیر مى‌كنند؛ یعنى شكوفایى انسان، همراه با شكوفایى عالمِ ماده و عالمِ طبیعت است؛ این در شكوفایى او اثر مى‌گذارد، او در شكوفایى این اثر مى‌گذارد و پیشرفت‌هاى شگفت‌آور را به‌وجود مى‌آورد.

به‌سوی حق
آخرین نقطه‌اى كه در این زمینه از بینش اسلامى عرض مى‌كنم، این است كه از نظر اسلام و بینش اسلامى، جریان عالم به سمت حاكمیت حق و به سمت صلاح است؛ این برو برگرد هم ندارد. همان‌طور كه یك بار به اشاره گفتم -و الان هم جز به اشاره نمى‌توانم بگویم، چون مجال تفصیل نیست- همه انبیا و اولیا آمده‌اند تا انسان را به آن بزرگراه اصلى‌اى سوق دهند كه وقتى وارد آن شد، بدون هیچ‌گونه مانعى تمام استعدادهایش مى‌تواند بُروز كند. انبیا و اولیا این مردم گمگشته را مرتّب از این كوه و كمر و دشت‌ها و كویرها و جنگل‌ها به سمت این راه اصلى سوق دادند و هدایت كردند. هنوز بشریت به نقطه شروع آن صراط مستقیم نرسیده است؛ آن در زمان ولى‌عصر ارواحنافداه محقّق خواهد شد؛ لیكن همه این تلاش‌ها اصلاً براساس این بینش است كه نهایت این عالم، نهایت غلبه صلاح است؛ ممكن است زودتر بشود، ممكن است دیرتر بشود اما برو برگرد ندارد. قطعاً این‌طورى است كه در نهایت، صلاح بر فساد غلبه خواهد كرد؛ قواى خیر بر قواى شر غلبه مى‌كنند...

بایدها

اطاعت و هماهنگی
یك وظیفه عبارت است از عبودیت و اطاعت خداوند. چون عالَم مالك و صاحب و آفریننده و مدبّر دارد و ما هم جزء اجزاء این عالَمیم، لذا بشر موظف است اطاعت كند. این اطاعت بشر به معناى هماهنگ شدن او با حركت كلى عالم است؛ چون همه عالم «یسبّح له ما فى‌الّسموات و الأرض»؛ «قالتا اتینا طائعین». آسمان و زمین و ذرات عالم، دعوت و امر الهى را اجابت مى‌كنند و بر اساس قوانینى كه خداى متعال در آفرینش مقرّر كرده است، حركت مى‌كنند. انسان اگر برطبق قوانین و وظایف شرعى و دینى كه دین به او آموخته است عمل كند، هماهنگ با این حركتِ آفرینش حركت كرده؛ لذا پیشرفتش آسان‌تر است؛ تعارض و تصادم و اصطكاكش با عالم كمتر است؛ به سعادت و صلاح و فلاحِ خودش و دنیا هم نزدیك‌تر است.
 
البته عبودیت خدا با معناى وسیع و كامل آن مورد نظر است؛ چون گفتیم توحید، هم اعتقاد به وجود خداست، هم نفى الوهیت و عظمت متعلق به بت‌ها و سنگ‌ها و چوب‌هاى خودساخته و انسان‌هاى مدّعىِ خدایى و انسان‌هایى كه اسم خدایى كردن هم نمى‌آورند اما مى‌خواهند عمل خدایى كنند. پس در عمل، دو وظیفه وجود دارد: یكى اطاعت از خداى متعال و عبودیت پروردگار عالم و دوم سرپیچى از اطاعت «انداد اللَّه»؛ هر آن چیزى كه مى‌خواهد در قبال حكم‌روایى خدا، بر انسان حكم‌روایى كند. ذهن انسان فوراً به سمت این قدرت‌هاى مادّى و استكبارى مى‌رود؛ البتهاینها مصادیقش هستند اما یك مصداق بسیار نزدیك‌تر دارد و آن، هواى نفس ماست. شرط توحید، سرپیچى كردن و عدم اطاعت از هواى نفس است؛ كه این «أخوف ما أخاف» است.

تعالی همه‌جانبه
دوم، هدف گرفتن تعالىِ انسان است؛ تعالىِ خود و دیگران. این تعالى شامل تعالىِ علمى، تعالىِ فكرى، تعالىِ روحى و اخلاقى، تعالىِ اجتماعى و سیاسى - یعنى جامعه تعالى پیدا كند - و تعالىِ اقتصادى است؛ یعنى رفاه امور زندگى مردم. همه موظّفند براى این چیزها تلاش كنند: گسترش و پیشرفت علم براى همه؛ حاكمیت اندیشه سالم و فكر درست؛ تعالىِ روحى و معنوى و اخلاقى، خُلق كریم و مكارم اخلاق؛ پیشرفت اجتماعىِ بشرى -نه فقط جنبه‌هاى معنوى و علمى و اخلاقى یك فرد، بلكه جامعه هم مورد نظر است- و پیشرفت امور اقتصادى و رفاهى انسان‌ها. بایستى مردم را به سمت رفاه و تمتّع هرچه بیشتر از امكانات زندگى پیش ببرند. این یكى از وظایف همه است؛ مخصوص دوره قدرت و حكومت هم نیست؛ در دوره حكومتِ غیر خدا هم این وظیفه وجود دارد.

ترجیح آخرت
سوم، ترجیح فلاح و رستگارى اُخروى بر سود دنیوى، اگر با هم تعارض پیدا كردند. این هم یكى از وظایف عملى هر انسانى است كه معتقد به آن جهان‌بینى است. یعنى اگر در موردى پیش آمد كه یك سود دنیوى در جهت هدف‌هاى اُخروى قرار نگرفت، تا آنجایى كه ممكن است، انسان باید سعى كند این سود دنیوى را در جهت هدف‌هاى اُخروى قرار دهد. اگر یك جا با هم سازگار نبود، انسان یا بایستى از یك سود چشم بپوشد -چه سود مالى، چه سود قدرت و مقام و محبوبیت و...- یا بایستى گناهى را مرتكب شود كه موجب وزر اُخروى است. برعهده هر مسلمانى است كه این‌گونه عمل كند.انسان باید فعالیت‌هاى خودش را برنامه‌ریزى كند؛ به‌نحوى كه با تلاش‌هاى عظیم دنیوى كه ناگزیر است آنها را انجام دهد، منافاتى پیدا نكند و برخلاف فلاح اُخروى و وظایفى كه تخلّف از آنها ممكن است در آخرت براى انسان وزر و وبال به بار آورد، نباشد.

اصل مجاهدت
چهارم، اصل مجاهدت و تلاش و مبارزه است. یكى از كارهاى واجب و اصلى براى هر انسانى -چه در موضع یك فرد، چه در موضع یك جمع؛ كه حكومت و یا یك قدرت باشد- این است كه مبارزه كند؛ یعنى دائم باید تلاش كند و به تنبلى و بى‌عملى و بى‌تعهدى تن ندهد. گاهى انسان عمل هم دارد اما نسبت به وظایف اصلى تعهد ندارد؛ مى‌گوید به ما چه! كج‌روی‌هاى برخاسته از هوس نیز همین‌طور است. انسان به اینها نباید تن بدهد. بایستى حتماً با تنبلى و بى‌عملىِ خودش مبارزه كند؛ تلاش و مجاهدت كند و در این راه قبول خطر كند. این یكى از وظایف است. البته این مجاهدت باید مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه باشد كه آن را در بند بعدى عرض مى‌كنم.

امید همیشگی
پنجمى و آخرى، امید به پیروزى در همه شرایط است؛ به شرط آن كه جهاد فى سبیل‌اللَّه باشد. كسى كه مشغول مجاهدت است، حق ندارد ناامید شود؛ چون یقیناً پیروزى در انتظار اوست. آن مواردى كه پیروزى به دست نیامده و ناكامى حاصل شده است، به این خاطر بوده كه مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه نبوده است؛ یا اگر مجاهدت بوده، فى‌سبیل‌اللَّه نبوده؛ یا اصلاً مجاهدت نبوده است. شرط مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه چیست؟ این است كه انسان به سبیل‌اللَّه ایمان و باور و معرفت داشته باشد و آن را بشناسد؛ بنابراین مى‌تواند در راه آن مجاهدت كند.

عمل به وظیفه
اینها وظایف یك انسان به‌عنوان یك فرد و وظایف یك مجموعه به‌عنوان حكومت است. عرض كردم، اینها مخصوص دوران قدرت نیست كه چون امروز حكومت در دست مجموعه مؤمنین باللَّه و مؤمنین به اسلام است، ما این وظایف را داریم. آن وقتى هم كه قدرت در دست این مجموعه نبود، در دست دشمنانشان بود، در دست طاغوت بود، در دست مفسدین فى‌الأرض بود، همه این وظایف وجود داشت. بعضى عمل مى‌كردند، بعضى عمل نمى‌كردند؛ بعضى بیشتر عمل مى‌كردند، بعضى كمتر عمل مى‌كردند. این وظایف الآن هم برعهده همه مسلمان‌هاست؛ البته بعضى وظایفشان بیشتر است، بعضى كمتر است. وظیفه اصلى همه انبیا و ائمّه و اولیا این بوده است كه مردم را به همین وظایف آشنا كنند؛ چه در دورانى كه مى‌توانستند قدرت را كسب كنند -بگویند بروید مجاهدت كنید و قدرت را به‌دست آورید و این‌گونه اداره كنید- چه آن وقتى كه نمى‌شد قدرت را به‌دست بیاورند. همه هم تلاش و مبارزه كرده‌اند؛ «و كأین من نبىّ قاتل معه ربّیون كثیر». جنگ و مبارزه سیاسى و معارضه با دشمنان، چیزى نیست كه اول بار در اسلام آمده باشد؛ نه. در زمان پیغمبران گذشته -انبیاى بزرگ الهى، از زمان ابراهیم به این طرف- هم بوده است. شاید قبل از ابراهیم هم بوده كه من اطّلاعى ندارم. بنابراین، این وظایف، وظایفى است كه انبیا ما را به آن سمت مى‌كشانند.

البته در حكومت حق، در آنجایى كه قدرت در دست بندگان خدا -مؤمنین باللَّه و مؤمنین به سبیل‌اللَّه- قرار دارد، این وظیفه سنگین‌تر است. چرا؟ چون توانایى شما به‌عنوان جزئى از مجموعه حكومتِ دولت، با توانایى فردى مثل شما در بهترین حالات حكومت طاغوت قابل مقایسه نیست. فرض كنیم در حكومت طاغوت، آن اختناق و آن شدّت‌ها و آن گمراهی‌ها و آن اضلال وسایل ارتباط جمعى و... وجود نداشته باشد؛ امكانات بدهند و معارضه آن‌چنانى هم نكنند؛ از قدرتشان علیه شما هم استفاده نكنند. وضع كنونى -یعنى وضع وجود یك قدرت اسلامى- شاید هزار مرتبه از بهترین حالاتى كه در حكومت طاغوت ممكن است یك فرد براى ترویج و پیگیرى و تحقّق آرمان‌هاى الهى داشته باشد، بهتر باشد. پس بایستى این را قدر دانست.

ایجاد این قدرت الهى و اسلامى، امر بسیار دشوارى است. این چیزى كه الآن پیش آمده و شما مى‌توانید از طریق آن، این هدف‌ها را تحقّق ببخشید، آسان به‌دست نیامده است. صدها شرط و صدها موقعیت باید ردیف شوند و كنار هم قرار گیرند تا حادثه‌اى مثل انقلاب اسلامى بتواند رخ دهد. این‌طور نبود كه در هر زمانى، در هر شرایطى، در هر كشورى، چنین حادثه‌اى بتواند پیش بیاید؛ نه. در تاریخ ما، در وضع زندگى ما، در مردم ما، در ارتباطات اجتماعى ما، در اعتقادات ما، در وضع حكومت ما، در وضع جغرافیایى ما، در ارتباطات سیاسى و اقتصادى عالم، آن‌قدر حوادثِ فراوان كنار هم قرار گرفت تا شرایط آماده شد براى اینكه انقلاب اسلامى به‌وجود آید و پیروز شود. این شرایط، آسان به‌دست نمى‌آید. این‌همه شرایط با همدیگر مجتمع شوند تا چنین چیزى پیش آید؛ چیز بسیار مستبعدى است. البته نه اینكه ممكن نیست -قطعاً اگر شرایط را پیش بیاورند، در همه‌جا ممكن است- لیكن در كشور ما به‌هرحال این شرایط پیش آمد و شد و این پدیده بسیار مغتنم و دیریاب و عجیبى است، باید قدر این را دانست.
دیدار با مسئولان و كارگزاران نظام؛ 12/09/79