گرداب- قرن نوزدهم دوران اوج اقتدار قدرتهای استعماری انگلستان و روسیه است و خیزش کلان سرمایهدارهای یهود در دو کشور یاد شده نیز در همین قرن به اوج خود رسیده بود به نحوی که یهود با توسعه شبکه منحوس ماسونی بر مقدرات دو امپراطوری مقتدر آن زمان حاکم شده بود از این رو بسیاری از محققین بحث بر سر این موضوع که منشأ ایجاد فرق "بابیت" و "بهائیت" روسیه یا انگلستان بوده را بیهوده میدانند و معتقدند بابیت و بهائیت تجسم پروتکلهای یهود در جهان تشیع است، چرا که یهود پرچم دار تفرقه و فرقهسازی در میان بشریت، جهان اسلام و تشیع بوده است و دولت استعماری انگلستان نیز شعار "تفرقه بینداز و حکومت کن" را از یهود اقتباس کرده است.
در هر صورت عوامل اصلی شکلگیری فرق ضاله بابیت و بهائیت، کلان سرمایهدارها و ماسونهای روسیه و انگلیس بودند.
"هرمان رومر"، محقق و متکلم مسیحی آلمانی در تحقیقات خود، حمایت یهودیان انگلستان و روسیه را در تشکیل این فرق با دلایل زیادی اثبات کرده و نوشته است. یهودیان برای به چالش کشیدن اسلام، فرقه بهائیت را متحد و همپیمان خود یافتند. در جریان انقلاب مشروطه ایران، بهائیت با شعار "جهان وطنی" که امری آرمانگرایانه و غیرواقعی بود به انقلاب مشروطه و منافع ایرانیان خیانت کرد، چرا که سران بهائیت به بهائیان توصیه کرده بودند از "محمد علی شاه" قاجار و مستبدین حمایت کنند و در نهضت مشروطه شرکت نکنند.
رومر در بخش دیگری از عملکرد بهائیان مینویسد:
هنگامی که انگلستان و روسیه در سال 1907م. خاک ایران را به دو حوزه نفوذ تقسیم میکردند، سران بهائیان ایران از این طرح حمایت کردند که این برخورد با کشور ایران چیزی جز خیانت آشکار و وطنفروشی بهائیت نبود. طبق اسناد معتبر بذر نحس فرقه ضاله بابیه و بهائیت از سوی ماسونهای روس و انگلیس در تجارت خانههای یهودی خاندان "ساسون" انگلیسی و "الکساندر تومانسکی" روسی با کارپردازی خاندان افنان و انگلوفیل نوری بارور شد. در قرن نوزدهم، انگلیس و روسیه با بخش بزرگی از جهان اسلام درگیر بودند. انگلیس مناطق مهم و پهناوری از جهان اسلام نظیر شبه قاره هند (شامل بنگلادش، پاکستان و مناطق مسلمان نشین هند و قسمتی از افغانستان) را تصرف کرده و بیشترین ضربات را از مسلمانان بهویژه شیعیان دریافت کرد. روسیه هم در حسرت رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس و عمان، ایران و آسیای مرکزی را هدف گرفته بود.
دو ابرقدرت استعمارگر قرن نوزدهم بیشترین مقاومت را در نواحی مسلمان نشین مشاهده کردند، از این رو برای این که بتوانند این مانع را بهطور اساسی از سر راهشان بردارند دست به تخریب باورهای حیات بخش و ضداستعماری اسلام زدند. یکی از خطرناکترین اقدامهای آنان تشکیل و شیوع فرق و مذاهب ساختگی با هدف ایجاد اختلالهای فکری و اعتقادی در میان مسلمانان بود.
در همین راستا
سیاستمداران روسیه و انگلیس از اوایل قرن نوزدهم در منطقه خاورمیانه و آسیا با استفاده از تفکر نوگرایی دینی، اقدام به تضعیف اقتدار ملی در کشورهای عثمانی، ایران و هند کردند، آنچنان که در عثمانی با مسلک وهابیت، در هندوستان با مرام قادیانی و در ایران با فرقههای ضاله بابیگری و بهائیگری اقتدار ملی مسلمانان را شکسته و سرزمینهای اسلامی را به قطعات کوچکتر تجزیه کردند و امت واحده مسلمان را درگیر جنگ شیعه و سنی و سپس جنگهای فرقهای کردند. آنان در تهاجم پیروان مسلکهای جدید به دین و هویت ملی و استقلال ایران، سه هدف اساسی را دنبال میکردند:
1- خارج کردن دین از حوزه اجتماعی و در رأس آن سیاست و حکومت؛
2- توجیه حضور استعمار در کشور بهعنوان یگانه عامل تجدد و ترقی؛
3- نفوذ و تثبیت مزدوران غربگرا و بیغیرت در ارکان سیاستگذاری و تصمیمگیری کشور.
دو ابرقدرت استعمارگر قرن نوزدهم بیشترین مقاومت را در نواحی مسلمان نشین مشاهده کردند از این رو برای این که بتوانند این مانع را بهطور اساسی از سر راهشان بردارند، دست به تخریب باورهای حیات بخش و ضداستعماری اسلام زدند. یکی از خطرناکترین اقدامهای آنان تشکیل و شیوع فرق و مذاهب ساختگی با هدف ایجاد اختلالهای فکری و اعتقادی در میان مسلمانان بود.
بهدنبال عملی ساختن اهداف سهگانه یاد شده، افراد بیدین و بیغیرتی مثل "میرزا آقاخان نوری" جایگزین افراد متدین و دلسوزی نظیر "امیرکبیر" شدند و روشنفکران بیدین و فراماسونر و عالمان دین فروش نظیر "ابوالفضل گلپایگانی"، "سیدحسین یزدی"، "ملاحسین بشرویه" و... مورد توجه قرار گرفتند. به هر حال استعمارگران به این نتیجه واحد رسیدند که اعتقادهای برحق تشیع و احکام مترقی اسلام نظیر جهاد، حج، نمازهای جمعه و جماعت، تولی و تبری و سایر باورهای دینی همچون فرهنگ شهادتطلبی، موجب مقاومت مسلمانان شده است، از این رو با استخدام روشنفکران بیدین و عالمان دین فروش به تضعیف علمای اصولی و وحدتگرا و شخصیتهای مستقل مذهبی و ملی پرداختند.
استعمارگران مدتها با رخنه در میان حوزههای علمیه مسلمانان و حتی حلقههای صوفیان اقدام به شناسایی جریانها و سران منحرف این نحلههای فکری کرده و با صرف سالها وقت، هزینه، مبالغ کلان و تبلیغات مداوم آنان را در کنار مهرههای مزدور سیاسی خود قرار دادند. از این به بعد عالم نمایانی نظیر "شیخ احمد احسایی" و سایر سران شیخیه به شدت مورد توجه استعمار خارجی و استبداد داخلی قرار گرفتند، چون تفکرهای شیخیه، هم منافع استعمار و هم منافع سلاطین مستبد و عیاش قاجار را تأمین میکرد.
بهطور کلی
در ایران فرقهسازی استعمار از زمان "فتحعلی شاه" قاجار تشدید شد. مردم ایران بهسبب شکست فاحش در جنگهای ایران و روس و تجزیه بخش مهمی از کشور بر اساس قراردادهای ننگین "گلستان" و "ترکمان چای" و نیز به علت آسیبهای جانی و زیانهای مالی فراوان و فقر شدید اقتصادی بیش از پیش چشم به راه منجی دادگستر و منتقم خود بودند. استعمارگران و علمای مزدور آنان نظیر "شیخ احمد احسایی" با سوءاستفاده از این فرصت نظر گروهی از عوام و خواص را به خود جلب کرده و علیرغم مبارزههای شدید علمای اصولی و راستین، فرقه ضاله شیخیه را بهوجود آوردند و با طرح رکن رابع (1) و علمای مرتبط با امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف و در نهایت ادعای نیابت خاص امام دوازدهم توجه دربار را به خود جلب کردند، آنها در سراسر ایران به لوث کردن اصول و بعضی احکام مترقی دین مبین اسلام و مذهب بر حق جعفری از جمله اصل مترقی انتظار اقدام کردند.
مخالفت شیخیه با اسلام راستین پس از فوت شیخ احمد احسایی و در زمان جانشین او یعنی "سیدکاظم رشتی" نیز ادامه یافت. سید کاظم در میان سالی و بدون تعیین جانشین مرد و هر دسته از شیخیه فرد مورد نظر خود را رکن رابع دانستند به طوری که پس از سید کاظم رشتی، چهار نفر یعنی "حاج محمد کریمخان کرمانی"، "میرزا شفیع تبریزی"، "میرزا طاهر حکاک اصفهانی" و "میرزا علی محمد شیرازی" (باب) مدعی عنوان رکن رابع شدند، سه نفر اول از اسلام دست نکشیدند، ولی علیمحمد باب ابتدا مدعی ذکریت، سپس بابیت و در سه سال آخر عمر مدعی نبوت، ربوبیت و در نهایت الوهیت شد.
به هر حال از آغاز قرن نوزدهم استعمارگران غربی و روسیه دریافتند که عامل اصلی مقاومت توده مردم مسلمان بهخصوص شیعه، عقاید و احکام حرکت آفرین و کفرستیز اسلام و عالمان اصولی و متمسک به قرآن و عترت است، از این رو تمام توان خود را صرف تضعیف و تخریب اعتقادهای مردم مسلمان و براندازی اصل فقاهت و مرجعیت کردند.
استعمارگران برای رسیدن به این هدف با سوءاستفاده از موقعیت علمای اخباری، شیخیه و دراویش، قطب و رکن رابع ایشان را در مقابل مراجع فقیه عقلگرا و اصولی قرار دادند. با توجه به این که روحانیون ساده لوح و خرافی اخباری، شیخی و دراویش، خواب و خیال و تمسک به علوم غریبه و روایات مجعول را مبنای فعالیت خود قرار داده بودند، طعمههای خوبی برای عالم نمایان جاسوس نظیر "شیخ عیسی لنکرانی" (کینیاز دالگورکی) و ... شدند.
لازم بهذکر است هنوز سند متقن و محکمی در مورد رابطه مستقیم شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی با جاسوسان انگلیسی و روسی یافت نشده، ولی اکثر محققین وجود جاسوسان دولتهای انگلیس و روسیه، در سلک شاگردان شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی را به اثبات رساندهاند و شک ندارند که سران شیخیه با پول، تبلیغات و حمایت روس و انگلیس در مناطق شیعهنشین مشهور شدند و پای آنان به دربار فتحعلی شاه و سایر ظالمان باز شد، بهطوری که شیخ احمد احسایی به لحاظ چاپلوسی و تملقگویی بهعنوان توجیهگر عیاشیها و انحرافهای شاهان قاجار و سایر درباریان بیشتر مورد توجه ایشان قرار گرفت. از این رو شیخیه و سایر فرقه های انحرافی از دو جناح یعنی استعمار خارجی و استبداد داخلی حمایت میشدند و سرانجام در زمان محمدشاه قاجار و با کمک و هدایت فراماسونرهای یهود، فرقههای منحرف بابیت و بهائیت از شجره منحوس شیخیه، متولد شدند.
ادامه دارد...
پی نوشت:
(1). اصول دین شیخیه چهار چیز است: توحید، نبوت، امامت و رکن رابع که منظور از رکن رابع شیعه عالم کاملی است که بی واسطه میتواند با امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف و حتی سایر ائمه معصومین
علیهمالسلام ارتباط برقرار کند؛ به همین جهت گاهی در نوشتههای شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی میخوانیم: سمعت عن الصادق
علیه السلام ...
منبع:
برهان