Gerdab.IR | گرداب

علی استون به جای گلشیفته فراهانی

تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۳۹۰

شان استون که حالا خود را در منظومه‌ بندگی، علی می‌خواهد، نماینده‌ همان اشراقی‌های غرب جغرافیایی است که جوی مولیان فطرت خویش را گرفته و آمده تا به بخارای جمهوری اسلام رسیده است.

گرداب- در میان انبوه کلماتی که دفتر واژه‌های زندگی ما را پر کرده‌اند، همیشه واژه‌هایی وجود دارد که تعریف و توضیح‌شان مجالی بیشتر از یک جمله می‌طلبد. هر واژه البته با خود معنایی را حمل می‌کند که فهم این معنا جز با شناخت خاست‌گاه آن ممکن نیست. واژه‌ها باهم فرق دارند. مثل آدم‌ها که باهم فرق دارند. تو گویی معنی بعضی واژه‌ها در ارتباط با آدم‌ها معلوم می‌شود؛ یعنی خاست‌گاه این واژه‌ها وجود آدم‌ها است و تو عالم و آدم را هرگونه شناخته باشی، واژه‌ها را همان‌طور معنی می‌کنی.

فرهنگ لغت را که ببینی "شرق" و "غرب" را احتمالاً این‌گونه معنی کرده که یک معنای جغرافیایی و یک معنای سیاسی دارد. معنی جغرافیایی شرق و غرب البته معلوم است؛ و معنی سیاسی‌اش که طی سال‌های جنگ سرد، غرب عبارت بود از اردوگاه کشورهای لیبرال‌ سرمایه‌داری و شرق عبارت بود از بلوک کشورهای سوسیالیستی… و این تمام ماجرا نیست.

معنی شرق و غرب را البته که در نگاهی دیگر باید درک کرد. در این نگاه دیگر شرق و غرب، نه فقط دو واژه که دو ساحت وجودی متفاوت است. از این منظر، غربی یا شرقی بودن، مستلزم زندگی در مغرب یا مشرق جغرافیایی نیست؛ که شرق و غرب، مکانت آدمی است و نه مکان او. چه بسا ساکنان مشرق جغرافیایی، که روح غربی در کالبدشان جاری است و چه بسا ساکنان مغرب که در آرزوی اشراقی الهی می‌سوزند و آب می‌شوند، تا شاید از میان جوی مولیان فطرت خویش به بخارای شرق الهی راه یابند.

در این نگاه، شرق، مطلع ظهور حق‌مداری است. عالمِ سرسپردگی به ساحت وحی و "وطن" خدامحوران و دین‌داران است. غرب اما عالم تاریکِ بی‌نیازدانستن خود از باطن توحیدی عالم است و در مغرب وجودی آدم، خورشید خدامحوری غروب می‌کند.

دو. شرق و غرب و آدم‌های‌اش
در شرق یا همان عالم دینی، همه‌ مراتب زندگی در نسبتی منظم و منسجم با حقیقت عالم به سرمی‌برند. تمامی امور از عادی‌ترین مسائل روزمره ‌تا عالی‌ترین شئون مناسبات اجتماعی، در پیوند با سرشت مقدس عالم معنا می‌یابند و بدون این ارتباط، رنگ می‌بازند و هیچ می‌شوند. اما در عالم غرب عکس این قضیه برقرار است. ذات عالم غرب، قائم به انکار همین رابطه است. در عالم غرب همه چیز رنگ تعیّن دارد. هر چه که محسوس است حقیقت است و اساساً غیب، یا انکار می‌شود و یا در سازمان‌دهی زندگی انسانی نادیده گرفته می‌شود. البته نه این‌که در عالم دینی، محسوسات و نعمات عالم نفی شود، بلکه تمامی این‌ها، شعاعی از حقیقتی غیرمادی و وسیله‌ای برای رسیدن به او هستند. به همین دلیل است که اهالی عالم دینی، بامعناترین لذت‌ها را از نعمت‌ها می‌برند.

هر عالم البته رنگ و بویی دارد که اهلش آن را می‌شناسند. آن‌که در عالم دینی سیر می‌کند، سیر در "بندگی حق" دارد و این بندگی او را بر تخت فرمان‌روایی عالم می‌نشاند و از آن‌جاکه بندگی، مسیر رسیدن به جانشینی خداوند در زمین است، عالم و آدم به فرمان خدا در خدمت بندگان او هستند. بندگان نیز از تمام اختیارات‌شان برای پیشرفت در بندگی و نزدیکیِ هرچه بیشتر به او بهره می‌گیرند. این عالم لحظه به لحظه نو می‌شود. چرا که حقیقت عالم، منشأ بی‌پایان جلوه‌های قدسی است. عالم دینی، خلیفه‌الله تربیت می‌کند.

اما آن‌که در عالم غرب سیر می‌کند از عبودیت روی‌گردان است. عالم غرب، مثل انسان مدرن به بار می‌آورد. موجودی که سیر در انانیت دارد. خود را خدای عالم می‌داند و تمام عالم و آدم را در خدمت خود (آن هم خودِ ناسوتی‌اش) می‌خواهد، بدون این‌که خویشتن را متصل به حقیقتی غیرمادی بداند؛ که اساساً برای او غیرماده وجود ندارد. غربی هم‌واره برای خود حقّ هر کاری را محفوظ می‌داند. او حتی سراغ دین هم که می‌آید، می‌خواهد آن را در ذیل نفسانیت خود از حقیقت قدسی‌اش خالی ساخته و به امری روزمره و عرفی تبدیل کند. و ثمره‌ این همه، وضعیتی است که امروز گریبان اهل غرب را گرفته است. "از خود بیگانگی" ثمره‌ی روی‌گردانی از عالم غیب بوده، "بی‌وطنی" و زندگی کولی‌وار، تمام رهاورد عالم غرب است.

سه. جبهه‌ها شفاف‌تر می‌شود
پسرِ "الیور استون" مسلمان شد. "شان استون" که حالا خود را در منظومه‌ بندگی، "علی" می‌خواهد، نماینده‌ همان اشراقی‌های غرب جغرافیایی است که جوی مولیان فطرت خویش را گرفته و آمده تا به بخارای "جمهوری اسلام" رسیده است. حالا هی بنشینیم و ناله سر دهیم که چرا آن دخترک ایرانیِ به فرنگ رفته، فلان شده و بهمان…

خیلی ساده است این داستان. چه فرقی می‌کند کی در کجا باشد؟ غربی، غربی است حتی اگر در ایران زندگی کند و شرقی، شرقی است حتی اگر در قلب شهر شیطان باشد.

زمان دارد به آخر خود نزدیک می‌شود و تاریخ دارد به فرجام مقدّرش می‌رسد. جبهه‌ حق و باطل در حال شفاف‌شدن است و اصلاً نباید از این بابت نگران بود. فقط باید مراقب خود و جامعه‌یمان باشیم چنان که "و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر".

چهار. زمان بیداری امّت اسلام است امروز.
آن‌که در وطن خود نیست "مسافر" است و مسافری که به سوی وطن خویش حرکت می‌کند "مهاجر". مسافر تا مهاجر نشود وطن را در نمی‌یابد و مهاجر یا خودش به‌تنهایی قصد وطن می‌کند یا با هم‌وطنان دیگرش (که آنان هم دور از وطن افتاده‌اند) آهنگ هجرت می‌کند. و چقدر سهل می‌شود گردنه‌های راه، وقتی همراهانی چنین باشند.

آن‌که شرقی است وطن خویش را به خوبی می‌شناسد. میهن او اسلام است و تو خوب می‌دانی که جغرافیا و مرز هم نمی‌شناسد. میهن او شرق و غرب جغرافیایی عالم است اگر مکانت وجودی‌اش توحیدی شود. اهل اسلام در سرتاسر عالم، یکدیگر را خوب می‌شناسند و خوب می‌یابند و هم‌راه می‌شوند و آهنگ وطن می‌کنند. و این است رستاخیز جهانی عبادالله. آرمان‌شهرِ عباد، جامعه‌ای‌ است که در آن "لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون". راستی زیبا نیست "مهاجرت جمعیِ" مردمانی در هیئت "انقلاب اسلامی" به سوی وطن اصلی‌شان؟

احسان محمودپور/ منبع: نون و القلم