گرداب- "سیدنورالدین عافی" راوی کتاب "نورالدین پسر ایران" از دیدار خود با "مقام معظم رهبری" میگوید، سخنی از گفت و شنودها، روایت دیدار با معشوق، باید اندکی صبر کرد و وارد شد، قرار ملاقات پس از نماز بود.
سیدنور الدین عافی از اولین و ابتداییترین سخن خود با مقام معظم رهبری چنین میگوید: «بعد از خواندن نماز، ایشان آمدند طرف من. انگار سالهای سال بود مرا میشناختند، به من سلام کردند، گفتند: «سلام پسر ایران، تو چه کار کردی؟»
عافی ادامه میدهد: «رهبر انقلاب خیلی خوشحال بودند، به ایشان گفتم چون شما خوشحالید، من هم خوشحالم؛ خیلی خوشحالم. زمانی که امام زنده بودند، نتوانستم خدمت ایشان بروم و این آرزو در دلم ماند. ولی امروز که جانشین ایشان خاطرات مرا خواندهاند و خوشحال شدند، من هم خوشحالم.»
پسر ایران درباره خوابی که در انتهای کتاب از آن سخن گفته اینگونه میافزاید: «یک شب خواب دیدم که مقام معظم رهبری ورقههایی در دست دارند و میخوانند و گریه میکنند. من در اتاق بودم. کسی گفت اینها خاطرات یک جانباز 70 درصد است که هشتاد ماه در جبههها بوده و باز میگوید که در مورد جنگ کاری نکردهام... . این خواب فکر مرا مشغول کرد. احساس میکردم وظیفهام در قبال آنچه در روزهای جنگ بر سر این مردم آمد با گفتن این خاطرهها به سرانجام میرسد.»
پس از این خواب، حاصل خاطرات وی از حضور هشتاد ماهه در جنگ نورالدین پسر ایران شد؛ کتابی که وقتی مقام معظم رهبری کتاب را خواندند، پیغام دادند "به آقای عافی بگویید خوابتان تعبیر شد". زمانی بود که ما باید میرفتیم جبهه و جلوی عراقیها را میگرفتیم و این وظیفه ما بود. رفتم و از کشور و مردمم دفاع کردم. من و امثال من برای خدا کار کردیم و با خدا معامله کردیم. ولی الان زمانه جوری شده که جوانها آن روزها و حماسهها را یادشان رفته است. برای همین احساس کردم باید در سنگر دیگری بهپا خیزم و خاطراتم را برای جوانها بیان کنم. خوشحالم که جوانان این کتاب را میخوانند و درس میگیرند تا پشتیبان این نظام باشند. امروز مثل این است که دوباره به جبهه رفتهام و از این بابت خیلی خوشحالم.
خطشکن دوران رزم از استقبال نورالدین پسر ایران در انتها میگوید: «من آن روز که به جبهه رفتم برای خدا رفتم. همهچیز دست خداست. آدمی که برای خدا کار کند، مطمئناً خدا دستش را میگیرد. یقین کامل دارم که خدا خواسته این کتاب مورد استقبال قرار گیرد.»
فارس