نجف - صفحه 4

برچسب ها - نجف

داستان‌های شگفت (1)

کمتر از ساعتی که گذشت، شخصی مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید، هرچه لازم داشتید، به فلان محل مراجعه کنید...
کد خبر: ۴۹۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۱/۱۵