گرداب- شعری از "سید محمد رضی زاده" درباره شهادت حضرت زهرا
سلام الله علیها:
اگر آن مرد اعرابی، لگد زد مادر ما را
به آه مادرم روزی، بگیرم حق زهرا را
ز جور دست اهریمن، دل عاشق همی خون است
رسن بر گردن مجنون، به خشم افکنده لیلا را
نصیحت گوش کن مادر و دست از ریسمان وا کن
کجا داند عرب فرق میان نوع گلها را
«بزن قنفذ غلافت را، که با این زن نخواهی یافت
به مسجد بیعت از حیدر، قلم کن دست زهرا را»
اگر دشنام دادند ات، مکن نفرین، صبوری کن
زمین، لب وا کنی قطعا، ببلعد اهل دنیا را
فغان کاین غاصبان رذل بی انصاف و بی وجدان
چنان بردند روی خاک اراذل جسم بابا را
من از آن سیلی سنگین، که زهرا خورد دانستم
که خون از چادر خاکی، به مسلخ می برد ما را
عیان کن چهره ات جانا، چه سان رو گیری از حیدر
حجاب و چادر و معجر، چه حاجت چشم مولا را
حدیث از درّ و دریا گو، سخن از مرگ کمتر کن
مبر نام اجل مادر...، «صدا کن زینب اسما را...!»
ز شرم بی جوابی می شکافد لعل لب هر دم
که پیمانت جز این باشد، چه کردی قلب طاها را
یگانه مرد میدان ها، گره افتاده در کارش
غم بی همرهی آخر، کُشد یک مرد تنها را
غزل گفتی و چشمانت، میان بحر خونین خفت
زدی طوفان نگر اینک، چه کردی رنگ دریا را
کاش می شد خدا را بوسید...