رسانه‌های جمعی و سلطه فرهنگی(2)

تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱۳۹۲

فرهنگ سرمایه‌داری اکنون مهری یکسان به همه چیز می‌کوبد، سینما، رادیو، و نشریه‌ها، نظامی می‌سازند که متحد است، درست همچون یک کل، فرهنگ آشکارا به یک صنعت تبدیل شده است و از قوانین تولید در بازار کالاها پیروی می‌کند.

به گزارش گرداب، در یادداشت پیشین نظریات انتقادی ارتباط جمعی را مورد نقد و بررسی قرار دادیم و گفتیم که ظهور رسانه‌های ارتباط جمعی و گسترش روزافزون این رسانه‌ها، ارتباطات اجتماعی را از اشکال سنتی خود متمایز نموده است.

همچنین گذری کوتاه بر نظریات مارکوزه، آدورنو و هورکهایمر در باب تاثیر رسانه‌های اجتماعی و تکنولوژی مدرن بر جامعه‌پذیری افراد داشتیم و ذکر این نکته که صنعت فرهنگ با تولید انبوه کالاهای متنوع و به‌ کمک رسانه‌های جمعی نظیر رادیو، تلویزیون و مطبوعات، به تبلیغات گسترده‌ای برای بازاریابی و مصرف کالا‌ها پرداخته و از این طریق به فریب اذهان و افکار عمومی می‌پردازد.

آدرنو و هورکهایمر در یکی از نوشته‌های خود صنعت فرهنگ را به عنوان یکی از مهمترین ویژگی‌های عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف کرده و می‌گویند که در عصر سرمایه‌داری متأخر، تلفیق فرهنگ با سرگرمی و بازی توسعه مصرف زدگی، لذات کوتاه مدت، فرهنگ توده‌ای منحطی را در جوامع سرمایه‌داری بوجود آورده است.

مصرف کنندگان صنعت فرهنگی چاره‌ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیت محسوس، چیزی نمی‌بینند، کارکرد اصلی صنعت فرهنگی در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با ساخت سلطه موجود است.

به اعتقاد آدورنو، فرهنگ سرمایه‌داری اکنون مهری یکسان به همه چیز می‌کوبد، سینما، رادیو، و نشریه‌ها، نظامی می‌سازند که متحد است، درست همچون یک کل، فرهنگ آشکارا به یک صنعت تبدیل شده است و از قوانین تولید در بازار کالاها پیروی می‌کند.

آنها معتقد بودند که در ارتباطات نوین جهانی، کارکرد پنهان وسایل ارتباط جمعی، فریب انسان در جامعه مدرن است.

نظریه‌پردازان مکتب انتقادی بر تبلیغات در صنعت فرهنگ تأکید داشته و برآنند که اوج تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرف کنندگان احساس نمایند که مجبور به خرید و مصرف فرآورده‌های این صنعت هستند، حتی اگر این اجبار از جانب خودشان باشد.

هورکهایمر و آدرنو در انتقاد از صنایع فرهنگی براین باورند که ساختارهای بورکراتیک و عقلانی شبکه‌های ارتباط جمعی فرهنگ نوین، انسان مدرن را کنترل می کنند و فرهنگی را بوجود می آورند که غیر خودجوش، هدایت شده و مصنوعی است نه یک فرهنگ ذاتی و واقعی، بدین معنا که آنها نگران دروغین بودن این فرهنگ هستند.

از دیدگاه آدرنو، رسانه‌ها خطرناک بوده و نوعی عامل سرطانی در جامعه محسوب می‌شوند که شدیدا نیازمند سالم سازی و بازسازی می‌باشند.

آدورنو در این زمینه به بازنمایی افلاطونی در غار مثل اشاره می‌کند؛ این صنعت تخریب کننده در حدی عمل می‌کند که فرد دچار خیرگی نسبت به رسانه‌ها می‌شود و مدار توجه اجتماعی از نخبگان به رسانه‌ها منتقل می‌گردد.

آدورنو و هورکهایمر این سؤال را مطرح مى کنند که آیا به راستى آنچه را که همگان فرهنگ مى دانند، فرهنگ است؟ چگونه در این روزگار زندگى فرهنگى تا این حد نازل شده که هر چه موجب آگاهى و دگرگونى است، بى ارزش شمرده مى شود؟

فرهنگ، تا جایى فرهنگ به حساب مى آید که با نظام سلطه و سرکوب که در زندگى روزمره وجود دارد، همراه نشود و آنجا که با زندگى روزمره همراه شود، دیگر فرهنگ نیست بلکه "صنعت فرهنگ" به حساب مى آید.

"صنعت فرهنگ" در ادبیات مکتب انتقادی براى اشاره به این موضوع است که از بعضى جنبه هاى کلیدى این صنایع با سایر حوزه هاى تولید انبوه که براى مصرف تولید مى کنند، تفاوتى ندارند، یعنى فرهنگ نیز به حد کالاهاى مصرفى تنزل کرده است.

در صنعت فرهنگ، فرهنگ انسانی قابل پیش بینی هم شده است، انسان‌ها مکانیکی و بی اراده شده اند و مرتبا به صورت ناخودآگاه رفتار می‌کنند، فرهنگ در جامعه سرمایه‌داری، کالایی شده و فرد، به نوعی ماشین بلعیدن و فیزیک بی روح مبدل شده که قدرت تغییر ندارد.