گرداب- بهار را گفتن و شنفتن، آسان نيست. بهار -عليه السلام- را "سلام" گفتن و شنفتن، تشنگي مي خواهد و سوختگي. گياه از عطش سوخته، چگونه قد مي كشد باران را؟
بهار را سلام گفتن و شنفتن، چنان اشتياقي مي خواهد. تشنه و جگر سوخته نبوديم اگر كه بي شمار بهار، بي سلام و عليك، آمد و رفت.
تشنه نبوديم اگر فقط در زيبايي بهاران غوطه خورديم و به كاهلي گذشتيم. حكايت باران و بهاران، حكايت بغض شكسته و نشكسته بشر است.
هر بهار، تازه مي كند داغ شوريدگان را چنان كه حافظ سرود "بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چه كنم- زلف سنبل چه كشم، عارض سوسن چه كنم" و چندان كه روح خدا
رضوان الله تعالي عليه فرمود:
بهار آمد كه غم از دل برد، غم در دل افزون شد
چه گويم كز غم آن سرو خندان، جان و دل خون شد
گروه عاشقان بستند محمل ها و وارستند
تو داني حال ما واماندگان در اين ميان چون شد
گل از هجران بلبل، بلبل از دوريّ گل هر دم
به طرف گلستان هر يك به عشق خويش مفتون شد
السلام علي ربيع الأنام و نضره الايّام. سلام بر بهار جان ها و طراوت و خرمي روزگاران!
چرا هزار سال بيشتر است كه هر سلام به بهار، داغ دلدادگان را تازه تر مي كند و چرا ديدار باز هم دير و دور مي شود؟ آيا درد ما به ويژه نخبگان ما همان نيست كه جناب مولوي گفت؟ "هر چه روييد از پي محتاج رست- تا بيابد طالبي چيزي كه جست / هر كجا دردي دوا آنجا رود- هر كجا فقري نوا آنجا رود/ ... آب كم جو تشنگي آور به دست- تا بجوشد آب از بالا و پست".
برآمدن بهار جهان و دميدن طليعه ظهور به تاخير افتاد آنجا كه گروندگان كم گذاشتند. «اگر شيعيان ما -كه خداوند آنان را به طاعت و بندگي خويش موفق گرداند- در وفاي به عهدي كه بر عهده آنهاست، اجتماع و اتفاق داشتند، ميمنت ملاقات ما به تاخير نمي افتاد و در سعادت ديدار ما تعجيل مي شد.»
و شگفتا كه در طول تاريخ دست پيش گرفتيم در گله و شكايت، تا پس نيافتيم! باز بارك الله به صداقت سهل بن حسن كه از همين خراسان خودمان راه افتاد و كوبيد و رفت تا مدينه خدمت امام زمان خود -امام صادق
عليه السلام- و آنجا گله كرد كه: «مولاي ما چرا قيام نمي كنيد در حالي كه فقط در خراسان ما يكصدهزار شمشيرزن پا به ركاب آماده قيام هستند؟!» هزاران درهم و دينار خمس شيعيان را هم با خود برده بود كه نشان مي داد از سر ايمان و محبت سخن مي گويد.
بعضي از ماها كه راه نيافتاده و حقوق الهي را نپرداخته، طلبكار امام زمان خود هستيم... هيزم در تنور گذاشتند و آتش افروختند. «سهل بن حسن برخيز و در تنور بنشين!» سهل تا اين سخن از امام شنيد، در تب افتاد: «آقاي من! از من بگذر و مرا در آتش مسوزان»... "هارون مكي" همان هنگام وارد شد و سلام كرد: «هارون در آتش تنور بنشين». هارون در آتش شد، در حالي كه امام از سهل درباره خراسان و اوضاع شيعيان مي پرسيد. دل سهل اما شور هارون را مي زد... «سهل! برخيز و داخل تنور را بنگر» هارون چهار زانو نشسته بود. «سهل! در خراسان چند نفر مثل اين مرد داريد؟» به خدا سوگند يك نفر هم نيست.
هزار و اندي بهار در تاريخ همين گونه گذشت. هر بهار و باراني كه آمد، هيجاني با خود آورد و چون سپري شد، رفت كه رفت. نه كه دردمند رنجور و مستضعف نبود. نه! جهاني ستم ديده و رنجور بود، اما
آنها كه بايد از اين رنج مي گداختند و جگرسوخته بشر براي طلب بهار مي شدند و در طلب باران مي كوشيدند و مي خروشيدند، يكدل نشدند. شماري رنج فرو شدن در آتش سختي ها را به جان خريدند و بسياري، نه. و آيت تكان دهنده الهي جز در ميان اندكي از غمخواران و غمگساران بهار، ناشنيده ماند و كسي را به درد نياورد؛ «و مالكم لاتقاتلون في سبيل الله... و شما را چه مي شود كه در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و كودكان مستضعف جهاد نمي كنيد...» (75/نساء)
جنگ و جهاد پيشكش! بسا ماجرا كه پديد آمد و معركه ها كه ساخته شد و اهل حق را از تكليف بازداشت، صرفاًً به اعتبار مستي نعمت و دنيازدگي گروهي از خواص اهل حق. انگار خود را پيرو آن مقتدايي نمي شناختند كه در نامه مذمت "عثمان بن حنيف" (حاكم بصره) نوشت: «بدان براي هر پيروي، پيشوايي است كه به او اقتدا كند و از نور دانش او روشناي راه گيرد. بدانيد كه امام شما از دنياي خويش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اكتفا كرده است. بدانيد كه شما توان اين كار را نداريد اما مرا ياري كنيد به پارسايي(ورع) و سخت كوشي و پاكدامني و درستكاري ... چه دور است اينكه هوا بر من غلبه كند و حرص و آز مرا به انتخاب انواع اطعمه وادار سازد در حالي كه ممكن است در حجاز يا يمامه كسي حسرت قرص ناني را ببرد و هيچ گاه با سيري سر نكرده باشد. يا من با شكم سير بخوابم در حالي كه پيرامون من، شكم هايي از گرسنگي به پشت دوخته يا جگرهايي از تشنگي سوخته باشد... آيا به اين بسنده كنم كه گويند اميرمؤمنان است و در ناخوشايندهاي روزگار شريك آنان نشوم يا در سختي زندگي الگويي براي آنان نباشم؟»
بهار هم مانند همه ارزيدني هاي جهان و فراتر از همه آنها بهايي دارد. امام باقر
عليه السلام فرمود: «
هيهات! هيهات! امر فرج ما صورت نگيرد تا آن كه همه غربال شويد، غربال شويد، غربال شويد تا ناصافي ها بروند و خالص ها باقي بمانند» و امام صادق
عليه السلام فرمود: «امر فرج اتفاق نخواهد افتاد مگر آن كه سخت نااميد شويد بلكه به خدا سوگند خوب و بد شما از هم جدا شود. نه! بلكه به خدا سوگند تا اينكه همه شما امتحان شويد. نه! بلكه به خدا سوگند تا آن زمان كه شقي شود آن كه اهل شقاوت است و سعيد گردد آن كه اهل سعادت است.»
سنجه و محك اين آزمون، همان است كه مهدي موعود
عجلاللهتعالیفرجهالشریف فرمود: «امّا الحوادث الواقعه فارجعوا الي رواه احاديثنا فانهم حجّتي عليكم و انا حجّه الله عليهم.»
كدام ميزان و آزمون از ولايت فقيه دقيق تر؟ آيا همه آنها كه بايد، از اين آزمون اطاعت و وفاي به عهد سربلند بيرون آمدند؟ پاسخ سر راست نمي توان به اين پرسش داد، اما اگر كساني رفوزه شدند، خوباني بودند كه آبروي ديگران را خريدند. "هارون مكي" هايي بودند كه در عصر غيبت و انتظار، در آتش محبت و اطاعت داخل شدند حال آن كه سر از پا نمي شناختند.
خوبان و شهيدان كه شهد ولايت از جانشان سرريز شد، آن قدر آبرو به مردمان ما دادند كه در آستانه بهار طبيعت از زبان آنها خطاب به بهار جان ها -عجل الله تعالي فرجه الشريف- عرض كنيم:
اي كه بوي باران شكفته در هوايت
ياد از آن بهاران كه شد خزان به پايت
... جز غمت ندارم به حال دل گواهي
اي كه نور چشمم در اين شب سياهي
چشم من به راهت هميشه تا بيايي
باغ من! بهارم! بهشت من كجايي؟!
روزگار تا روزی ديگر نو مي شود و نوروز مي آيد. روز و روزگار تازه را مي توان بهاري داشت. نخبگان و صاحبان منصب و نفوذ، به پاسداشت بهار سزاوارترند.
مي شود از خود آغاز كرد. مي توان از پيله خود به درآمد و ديگر شد. مي توان با ورع و اجتهاد و عفت و سداد، نايب امام زمان را ياري داد و تشنگي حقيقي به موعود را نماياند. مي شود فرصت هاي خدمت را صرف اتفاق و اتحاد كرد و در مسير اصطكاك و تزاحم و تضاد و تصادم تباه نكرد. و چرا چنين نبايد، در حالي كه مستضعفان و پابرهنگان، هنوز فرياد استغاثه شان در سراسر جهان بلند است. به جنگ و جهاد برخاستن پيشكش!
اندكي مناعت طبع و بزرگواري و كرامت و سماحت به خرج دهيم تا انتظار بهار را تمرين كرده باشيم.و سرانجام بايد به مولا و مقتدا و سيد و آقاي خود عرضه بداريم كه: «يا ايها العزيز مسّنا و اهلنا الضرّ و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ا نّ الله يجزي المتصدّقين.»
آه مي كشم تو را با تمام انتظار
پرشكوفه كن مرا اي كرامت بهار
در رهت به انتظار، صف به صف نشسته اند
كارواني از شهيد، كارواني از بهار
بر سرم نمي كشي دست مهر اگر، مكش
تشنه محبتند لاله هاي داغدار
مي رسد بهار و من، بي شكوفه ام هنوز
آفتاب من بتاب... مهربان من ببار!
محمد ایمانی/ منبع: کیهان